به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهههای ۵۰ و ۶۰» در حوزه هنری وقایع و ریشههای اتفاقات سالهای ابتدایی انقلاب در این دههها را مورد بررسی قرار داده است. «فرهیختگان» سلسله درسگفتارهای این پژوهشگر تاریخ معاصر را که چندی پیش در حوزه هنری برگزار شده، تدوین و منتشر میکند. متنی که از نظر میگذرد سیزدهمین بخش از سلسله مطالب یاد شده است.
بیشتربخوانید: مکالمه فاششده تاریخی از شاه مخلوع با نخستوزیر رژیم پهلوی + صوت
یعقوب توکلی استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در ابتدای صحبتهای خود ضمن اشاره به مباحث مطرح شده در جلسه پیشین گفت: «در جلسه گذشته درباره گروههای سیاسی غیرمسلح و احزاب سیاسی شکل گرفته در دوران رژیم پهلوی صحبت کردیم. در دهههای ۵۰ و ۶۰ هر کدام از این گروهها تبدیل به محور قضایا میشوند و بخشی از تحولات را رقم میزنند. در همین راستا و در جلسه گذشته، سیر تاریخی و ظرفیتهای جبهه ملی را بررسی کردیم و گفتیم که آنان در سال ۵۷ بخشهایی از رژیم پهلوی را به دست گرفتند و پس از آن نیز وارد انقلاب اسلامی شدند، اما به دلیل مخالفت با انقلاب و تبدیل شدن به اپوزیسیون، از انقلاب اسلامی جدا شدند. در جلسه امروز، راجع به نهضت آزادی بحث خواهیم کرد و آن را از زمان شکلگیریاش بهعنوان یک جریان فکری تا تاثیرات آن بر فضای سیاسی کشور و تحولات آن در دهههای ۵۰ و ۶۰ را مورد بررسی قرار خواهیم داد.»
وی به معرفی نهضت آزادی پرداخت و گفت: «وقتی نهضت آزادی را بازخوانی میکنیم، در ابتدا باید سه شخصیت مهم و محوری را بشناسیم که به نوعی عناصر میانی در جبهه ملی بودند. در حقیقت بهعنوان نیروهای اصلی جبهه ملی نبودند و در ردههای پایینتر آن قرار میگرفتند. اولین شخصیت، مهندس بازرگان است، دومی آیتالله طالقانی است و سومی نیز یدالله سحابی است. مهندس بازرگان جزء دانشآموزانی است که در زمان رضاشاه به فرانسه رفت، در آنجا مهندسی مکانیک خواند و برعکس بقیه دانشجویانی که به خارج رفتند و بعضا متدین بودند و سپس دست از تدین خود برداشتند، او متدین باقی ماند و دست از دین خود برنداشت. در حقیقت، دینداری او و مظاهر مذهبیاش حفظ شد. در مقابل کسانی بودند که با غرب رفتن، دینشان را از دست دادند.
برای مثال، دکتر علیاکبر سیاسی در آن زمان طلبه بود و هرچه پدرش تلاش کرد او را در مسیر مذهبی بودن نگه دارد، نتوانست. او وقتی که در فضای دانشگاه قرار گرفت، نهتنها سکولار شد بلکه جزء منتقدان دین نیز شد. اشخاص فراوانی بودند که اینچنین بودند و وقتی در مسیر نظام آموزشی آن زمان قرار گرفتند، آرامآرام غیرمتدین شدند و دینداری را کنار گذاشتند. آقای یدالله سحابی نیز مانند مهندس بازرگان بود. او رشته مهندسی معدن خواند، اما دینداری خود را مانند مهندس بازرگان حفظ کرد. جالب است که ایشان در کنار رشته مهندسی معدن، مطالعات ویژه دینی نیز دارد. حال وقتی که این دو نفر برگشتند و هیاتعلمی دانشگاه تهران شدند، میبینید که هر دو کلاس قرآن و آموزش دین برگزار میکنند.»
وی اضافه کرد: «با وجود این، در فضای مباحث دینی، موضوع بسیار مهمی در ذهن این دو نفر شکل گرفت و آن هم اثرپذیری از فضای علمگرایی اوایل قرن ۲۰ است. علمگرایی به این معنا که ما همه مباحث جهان را از منظر علوم ببینیم. در حقیقت آنچه میخواهیم در فضای مذهب و دینداری بفهمیم باید از طریق فهم علم باشد و دانش بشری آن را تایید کند. به عبارت بهتر، آنان به دنبال فهم علمی از دین میگشتند. پیشرو این دیدگاه در جهان اسلام، سید احمدخان است. او بهعنوان اولین نفر، مباحث تطبیق علم با دین را در دست میگیرد و پس از او مهندس بازرگان است که به این موضوع توجه میکند و در آن پیشرو است. مثالهای زیادی برای برقراری ارتباط بین دین و علم وجود دارد. مثلا اینکه بگوییم نجاسات، میکروب هستند، جزء این موارد است. هر گونه تفسیر علمی از مسائل شرعی جزء این دسته از موضوعات قرار میگیرد.
مهندس بازرگان از این زاویه به مباحث دینی توجه داشت فلذا دیدگاه علمگرایانه به دین توسط او در ایران رواج پیدا کرد. یکی از مشهورترین کتابهای آقای بازرگان در این فضا، کتاب «اسلام و مطهرات» و کتاب مشهور دکتر سحابی در این حوزه کتاب «تکامل انسان» است که در آن نظریات تکامل را آورده و روی آن بحث کرده است. بعدا این مسیر در ایران ادامه پیدا کرد. اکنون این نگاه را میتوان در کتاب آقای بیآزار شیرازی و دکتر محمد گلشنی دید.»
توکلی به معرفی آیتالله طالقانی پرداخت و گفت: «شخصیت دیگری که در این فضا حضور دارد، آیتالله سید محمود طالقانی است. او پسر مرحوم سیدابوالحسن طالقانی است که خود ایشان از جمله فعالان جنبش مشروطه بوده است و دوستیهایی با شریعت سنگلجی دارد. در مورد شریعت سنگلجی باید بگویم که در جهان اسلام گستره وسیعی از ادبیات انتقادی نسبت به تشیع داریم. این ادبیات انتقادی طی یک دورهای توسط نویسندگان وهابی علیه شیعه گسترش پیدا کرد. آنان در کتابهای مختلف شیعیان گشتند و روایات ضعیف را پیدا کردند و با استفاده از این روایات، انتقاد خود را بیان کردند. برای مثال زیارت قبور، بحث مربوط به توحید، بحث مربوط به شفاعت و... را مورد نقد قرار دادند.
آنان معتقد بودند که تنها سندی که برای ما قابل اعتماد کردن و عملکردن است، قرآن است. آنان میگفتند که ما نمیتوانیم به یک روایت بهعنوان یک سند دینی اعتماد کنیم و بر اساس آن عمل کنیم. هر آن چیزی که در قرآن گفته شده است، مورد اعتماد بوده و باید به آن اعتماد کنیم. این جریان به قرآنیون معروف است که آثار و تالیفات زیادی راجع به این طیف نوشته شده است.
افراد زیادی از طیف قرآنیون را داریم که به احادیث و روایات تمسک ندارند بلکه عمده توجه آنان به قرآن است و آن را تنها منبع جدی و مورد اعتماد میدانند. آقای صادقی تهرانی یکی از این افراد بود که اعتقاد به طیف قرآنیون داشت. آن ادبیات انتقادی وهابیت از یک سو و فضای ذهنی مربوط به معرفتشناسی به وسیله قرآن طیفی را در ایران شکل داد که آنان نسبت به جریان معمول تشیع در ایران منتقد بودند. بخشی از زبان آنان و انتقاداتشان، زبان انتقادی از مسیر وهابیت بود. بدین معنی که بسیاری از مواردی را که وهابیت نسبت به تشیع ایراد گرفته بودند مورد استفاده قرار دادند. بخشی از ادبیات انتقادی آنان نیز مربوط به اعمال فرهنگی کشور بود و ربطی به وهابیت نداشت. برای مثال، در مراسم عزاداری سیدالشهدا هر شهری فرهنگ خاص خود را دارد و هر جایی روشی خاص دارد. انتقاد نسبت به این فرهنگها و باورها که تاحدودی در بین طیفی از شیعیان خیلی جدی شده بود، توسط بعضی از بزرگان نوشته شد. برای مثال آقای جبلعاملی کتابی به نام عزاداریهای نامشروع دارد که توسط جلال آلاحمد ترجمه شده است.
در این طیف اولین کسی که بهطور جدی مورد توجه است و به انتقال ادبیات انتقادی وهابیت در حوزه علمیه پرداخته، اسدالله خرقانی است. بعد از او شریعت سنگلجی است که به این کار اهتمام میورزد. این افراد، به دلیل نوع انتقادی که به بعضی از باورهای اجتماعی علمی و فرهنگی دارند، در بین مذهبیهای دانشگاهی با نام نواندیش معروف هستند. این طیف، هرازگاهی کتابهایی در این حوزه نوشته و در آن حرفهای خود را بیان کردهاند. شاید بتوان گفت که بعضا ادبیات انتقادی این طیف شبیه به ادبیات وهابیت بوده و به همین دلیل است که برخی اوقات میشنویم که فلانی وهابی است و....»
این کارشناس تاریخی بیان داشت: «هم آیتالله طالقانی و هم پدر ایشان از جمله کسانی هستند که به شریعت سنگلجی علاقهمندند و در روش تفسیری خودشان نیز تاحدود زیادی قرآن گرا شناخته میشوند. در حقیقت جزء کسانیاند که خیلی به احادیث توجه ندارند و منتقد زبان حدیثی در بعضی موارد هستند؛ بنابراین یک شخصیت علمگرا از یک طرف و یک شخصیت حوزوی که منتقد بخشی از مباحث حوزه هم هست و به نوعی روشنفکر نیز هست، با یکدیگر حلقه کوچکی را در داخل جبهه ملی شکل میدهند.
با وجود اینکه اکثر عناصر اصلی جبهه ملی، افراد سکولاری هستند، این چند نفر آدمهای مذهبی هستند و حتی ارتباطاتی نیز با روحانیت و از جمله آیتالله بروجردی دارند. این موضوع به حدی بود که وقتی آنان میخواستند مدرسه کمال را در تهران بنا کنند، بخشی از هزینه ساخت آن را آیتالله بروجردی تقبل کردند. این افراد به لحاظ ذهنیت سیاسی، زیر پرچم جبهه ملی و به نوعی طرفدار دکتر مصدق بودند. آقای بازرگان در دولت مصدق جزء مدیران رده دوم است و رئیس سازمان آب و برق تهران بود. حتی زمانی که میخواهند هیات خلع ید را به شرکت نفت بفرستند، یکی از عناصر اصلی و فنی این مجموعه، مهندس بازرگان است. بعد از شکست نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد، آنان از دستگاه سیاسی کنار گذاشته میشوند و به صورت مستقل کار خود را انجام میدهند.
با اینحال، فعالیت سیاسی خود را دنبال و سازمان معروف نهضت مقاومت ملی را سازماندهی میکنند. این جریان مجموعه نشستهایی است که پیرامون مقاومت در برابر کودتا برگزار میشود و فقط تعدادی بیانیه از سمت آنان صادر شد. این جریان بهشدت سرکوب شد و رژیم پهلوی بهشدت در برابر مقاومت کرد.»
او به ماجرای تشکیل شدن نهضت آزادی بهعنوان انشعابی از جبهه ملی اشاره کرد و گفت: «در سال ۱۳۴۰ و هنگامی که آیتالله بروجردی از دنیا رفت، آنان تصمیم گرفتند که در تاسف فوت آیتالله بروجردی بیانیه صادر کرده و مراسم ختمی برگزار کنند. سران جبهه ملی به این کار رضایت ندادند و آنان در اعتراض به این مساله اعلام انشعاب کردند. در حقیقت نقطه اختلاف نهضت آزادی و جبهه ملی به فوت آیتالله بروجردی و برگزاری مراسم ختم برای ایشان برمیگردد. در سال ۱۳۴۰، آنان بیانیه تشکل نهضت آزادی را صادر کردند و عملا نهضت آزادی با وجود مصدقی بودن و اعلام پایبندی به قانون اساسی مشروطه و این شعار که شاه در ایران باید سلطنت بکند نه حکومت از جبهه ملی جدا شد. بارقههای مذهبی بودن نهضت آزادی منتج به این شد که طیف زیادی از عناصر مذهبی کشور با آنان رفت وآمد داشتند.
برای مثال روحانیت با آنان رفتوآمد داشتند و بعضا بهعنوان عنصر نهضت آزادی شناخته میشدند. برای مثال آقای مطهری با این دوستان رفاقت داشت، در سخنرانیهایشان شرکت میکرد و... همچنین آقای باهنر، آقای هاشمیرفسنجانی، آقای بهشتی و... ارتباط نزدیکی با آنان داشتند. جلسات مذهبی زیادی برگزار میکردند. این موارد که اشاره کردم تفاوتهای جریان نهضت آزادی و جبهه ملی است و هرقدر هم که جلوتر میرویم این موضوع جدیتر میشود. در سالهای بعد از تبعید امام، شاهد گسترش همکاری بین طیفهای مختلف بهویژه طیفهای مذهبی کشور با نهضت آزادی هستیم. در همین جریان میبینید که سخنرانیهای تندی هم صورت میگیرد و آن سخنرانی تند و تیز آقای بازرگان در حرم امام رضا (ع) بسیار معروف است. این کارها مورد رضایت طرفین نیز هست یعنی رضایت فکری در بین مخالفان برای نهضت آزادی به صورت جدی وجود دارد.»
توکلی اضافه کرد: «علاوهبر این، شاهد این واقعیت هستیم که نهضت آزادی به دنبال تغییر نظام سیاسی کشور نیست. او به این فکر نمیکند که میخواهد نظام سیاسی را عوض کند حتی به دنبال ایجاد جریان حکومت مذهبی جدید نیز نیست. شعار اصلی آنان کاهش قدرت شاه و کاهش فشار سیاسی و آزادی انتخابات است. در حقیقت همان فرصتی که در ماجرای نهضت ملی فراهم شد و آقایان به مجلس رفتند و توانستند اظهارنظر و مخالفت بکنند، راضیشان میکرد. بیاستعدادی رژیم پهلوی این بود که مخالفانی در این حد و اندازه را هم سرکوب میکرد و با آنان وارد بازی نمیشد.
البته یکی، دو بار اسدالله علم سعی کرد که از آنان استفاده کند. حتی در دوران نخستوزیری علی امینی توافقاتی را با آنان داشت که پستهایی در حد سفارت و معاون وزارت به آنان بدهد، اما وقتی که امینی سقوط کرد و علم نخستوزیر شد در حد همان جلسات خوردن آبگوشتهای ولایتی هم به آنان اعتنا نکرد. میخواهم بگویم که از نهضت آزادی، اراده شکلگیری یک حکومت جدید را نمیبینیم و فقط کاهش فشار رژیم پهلوی مورد نظر آنان بود. با وجود این، وقتی اسناد ساواک را مطالعه میکنید، میبینید عمده کسانی که دستگیر شدند و پرونده دارند، قرابت آنان با نهضت آزادی را مدنظر دارد و این موضوع را در پرونده آنان ذکر کرده است. کمتر موردی پیش میآید که ساواک بفهمد این افراد ارتباط زیادی با نهضت آزادی ندارند.»
توکلی به افزایش قدرت اجتماعی و فرهنگی نهضت آزادی اشاره کرد و گفت: «در دهه ۵۰، نقش اجتماعی و فرهنگی عوامل مختلف نهضت آزادی در بخشهای مختلف کشور گسترش پیدا میکند. دلیل این موضوع این است که حسینیه ارشاد بهعنوان یک مرکز مهم فعالیت فرهنگی نهضت، در اختیار آنان قرار میگیرد و سخنرانیهای آقای بازرگان از این طریق به گوش مردم میرسد. همچنین اعتقادات مذهبی آقای بازرگان، آیتالله طالقانی و سحابی به بسط این جریان کمک زیادی میکند و ساواک به دلیل همین موضوع، ملاحظه آنان را میکرد چراکه دستگیری آنان مساله ایجاد میکرد. خود آقای بازرگان نیز به این موضوع اشاره میکند و میگوید که وقتی ما را دستگیر میکردند، به این دلیل که استاد دانشگاه بودیم و شأنیت داشتیم، ملاحظه میکردند و اذیت نمیکردند.
دستگیریها و شکنجه و آزار بیشتر شامل جوانترها بود و بیشتر به سراغ چریکهای مسلح میرفتند. در جریان انقلاب اسلامی، شاهد این مساله هستیم که نهضت آزادی با جریان انقلاب در بسط اعتراضات همراهی دارد، اما در هدفگذاری همراه نیست. این مساله مشخص است که نهضت آزادی به دنبال تشکیل حکومت اسلامی نیست و هیچ بیانیهای در مساله تشکیل حکومت اسلامی و تغییر حکومت صادر نمیکند. عمده بیانیههای آنان در مبارزه با استبداد است. البته در مبارزه با استبداد نیز این ترس را دارند که مبادا وارد جریان جدی مبارزه با استعمار نشوند.
در حقیقت، مبارزه با آمریکا برای آنان یک مرز جدی و قابل توجه است. جالب است که ادبیات انتقادی بینالمللی آن بیشتر ناظر بر رفتارهای نیکسون و کیسینجر است فلذا در نوشتههای آنان بیشتر به تصمیمات نیکسون انتقاد دارند و در مباحث دیگر بسیار ملاحظه میکنند که خیلی وارد انتقاد از آمریکا نشوند. در نوشتههای خود بارها این موضوع را اعلام میکنند که نسبت به رفتارهای نیکسون اعتراض دارند و اعتراض دیگری به سیاستهای خارجی آمریکا ندارند. آنان این خط قرمز را دارند که با پدیده استعمار وارد درگیری نشوند. دلیل این موضوع این است که آنان اعتقاد داشتند که امپریالیسم قدرتی است که نمیتوان با آن جنگید، آن را نابود کرد یا آن را نادیده گرفت. کمونیستها نیز چنین اعتقادی داشتند و خیلی دوست نداشتند که وارد مبارزه با امپریالیسم بشوند چراکه میگفتند نمیتوانیم بر آن غلبه کنیم؛ بنابراین باز هم تکرار میکنم که توقع آنان در حد کاهش استبداد است و به دنبال آزادی انتخابات، مطبوعات و کاهش شکنجههای زندانها هستند.»
این کارشناسی مسائل سیاسی به ماجرای دیدار بازرگان با امام خمینی (ره) در آذر ماه سال ۵۷ اشاره کرد و گفت: «در آذرماه ۵۷ و زمانی که کاملا مشخص بود که رژیم پهلوی ماندنی نیست، آقای بازرگان به دیدار امام (ره) میرود و به ایشان میگوید که اگر اجازه بدهید، اکنون که رژیم پهلوی تضعیف شده است، ما اجازه برگزاری انتخابات آزاد را بگیریم و از این طریق وارد مجلس بشویم و با ورودمان به مجلس، این مساله را مطرح میکنیم که قانون اساسی باید تغییر کند. امام (ره) در جواب او میگوید که به ایران بروید و به فکر تشکیل دولت باشید. این که فکر کنید از طریق مجلس این رژیم میتوانید به آزادی انتخابات برسید، فکر درستی نیست. مردم بعد از سالها تلاش وارد عرصه شدند و اگر شعار انتخابات آزاد را مطرح کنید، به محمدرضا فرصت دادهاید. اگر به او فرصت بدهید، آرامآرام دوباره قدرت خواهد گرفت و مانند ۲۸ مرداد برمیگردد. بازرگان به امام (ره) میگوید که ارتش آمریکا اجازه نخواهد داد که ما بتوانیم دست به کاری بزنیم. امام در پاسخ به او میگوید که وقتی من برگشتم همه مسائل را حل میکنم. هم مساله ارتش و هم مساله آمریکا را حل میکنم. شما فقط به فکر تشکیل دولت باشید.»
او اضافه کرد: «باید بگویم که نهضت آزادی واقعا برنامهای برای تغییر حکومت در کشور نداشت. حتی اگر کتاب راه نرفته آقای بازرگان را مطالعه کنید، میبینید که آنان برنامهای برای این کار ندارند و نمیدانستند که برای آینده کشور چه برنامهای باید اجرا کنند. البته گروههای دیگر نیز مانده بودند و نمیدانستند که چه باید بکنند. تنها کسی که برنامه داشت و برای مسیر خود استراتژی قائل بود و همه چیز را پیشبینی کرده بود، فقط و فقط خود امام (ره) بود و بقیه برنامهای نداشتند.»
توکلی تاکید کرد: «با اینحال، آقای بازرگان منطقیترین و نزدیکترین کس برای نخستوزیری بود و به طرز عجیبی منطق انقلابها حکم میکرد که در ابتدا عناصر محافظهکار را در راس قرار بدهیم. جالب است بدانید که گفته میشود باید در ابتدای هر حکومت کسانی را که به رژیم قبلی متصل نبودند، اما انقلابیون خیلی سینهچاکی نیز نبودند به حکومت برسانید چراکه حالتی از دولت محلل را پیدا میکنند. این موضوع تقریبا در تمام انقلابها از جمله کوبا، روسیه و... نیز رخ داده بود. در کتاب چهار انقلاب نیز به این موضوع اشاره و گفته میشود که در ابتدای هر انقلاب، افراد محافظهکار به قدرت میرسند.
با توجه به این توضیحات، مهندس بازرگان بهترین کسی بود که میتوانست در خدمت انقلاب قرار بگیرد چراکه وقتی بقیه عناصر انقلاب را مطالعه میکنید، میبینید که اکثر آنان بیش از مدیریت یک مدرسه را انجام نداده بودند. در حقیقت بخش اعظم چهرههای انقلاب که به مجلس یا وزارتخانهها وارد شدند، معلمان مدارس بودند. بعضی از آنان حتی مقررات اداری را بهخوبی نمیدانستند. برای مثال آقای مطهری با وجود اینکه میتوانست استادتمام دانشگاه تهران باشد، بعد از ۲۰ سال خدمت، هنوز در سطح یک مربی باقی مانده است. البته بخشی از دلیل این موضوع این بود که رژیم اجازه نمیداد و بخشی دیگر به این دلیل بود که این آقایان به دنبال فرآیند اداری انجام این کار نبودند.
در مورد انتخاب بازرگان در این زمان باید بگویم که چنین انتخابی طبیعی بود و بسیار درست بود. ممکن است که عدهای بیایند و بگویند که این انتخاب نادرست بوده است، اما من معتقدم که حتی این اشتباه نیز طبیعی بود چراکه گزینه دیگری که در دسترس باشد که قبلا تجربه اداری جایی را داشته باشد، وجود نداشت. با بازگشت امام (ره) به کشور و انتخاب بازرگان بهعنوان نخستوزیر در ۱۵ بهمن ۵۷، بازرگان تبدیل به شخص اول اجرایی کشور میشود و بهشدت در میان مردم نیز محبوب است و مورد حمایت آنان قرار میگیرد.»
توکلی به موضوع بسیار مهمی راجع به بازرگان اشاره کرد و گفت: «با پیروزی انقلاب، مهندس بازرگان، نخستوزیر انقلاب میشود. به فاصله کوتاهی مشخص میشود که مهندس بازرگان با انقلاب اسلامی و تحول حکومت همراه نیست. او خودش را در وضعیتی شبیه به وضعیت دولت مصدق میبیند فلذا به دنبال تغییر جدی نیست. میبینید که یکی دو ماه بعد، امام خمینی (ره) بیانیه میدهد و به او میگوید که چرا فلان کارها تاکنون انجام نشده است و چرا جدی نیستید؟ از این به بعد، اعتراض مداوم امام نسبت به عملکرد ایشان آغاز میشود. البته در موارد دیگری نیز امام به ایشان تذکر میدهد و موضوعات مختلفی را به او یادآوری میکند که از آن جمله ماجرای کردستان است.»
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/