خوابگاه متاهلی دانشجویی دوران گذار زندگی زوج‌هایی‌ست که خودشان را برای آینده آماده می‌کنند آدم‌هایی که اینجا زندگی می‌کنند و پیمان زندگی باهم بسته‌اند کمتر شبیه آدم‌های بیرون از اینجا هستند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بلوک‌های سیمانی چسبیده‌اند به هم و دورتادور حیاط را احاطه کرده‌اند. تعداد پنجره‌های‌شان را اگر بشماری، می‌توانی حساب کنی چند خانواده کوچک اینجا کنار هم زندگی می‌کنند. هر پنجره، یک خانه. راهرو‌های دراز و تاریکی که خیلی بیشتر از تصورم کالسکه و دوچرخه دارند. این یعنی در این خانه‌های کوچک ۲۰‌متری حتی بیشتر از ۲ نفر زندگی می‌کنند که سرو صدایشان از راهرو هم شنیده می‌شود. بیشتر دانشجویان این خوابگاه پسر‌ها هستند که همسرشان نیز با آن‌ها همراه شده‌اند.

اینجا یک دوران گذار است. دوران گذار آدم‌هایی که این روز‌ها اگرچه ساده‌ترین زندگی ممکن را در گوشه‌ای از پایتخت دارند، اما آینده باید برای دیدن‌شان وقت بگیرید و کلی منتظر بمانید. آدم‌هایی که اینجا زندگی می‌کنند و پیمان زندگی باهم بسته‌اند کمتر شبیه آدم‌های بیرون از اینجا هستند. دخترانی که «بله» محکمی به همسرشان داده‌اند وکیلومتر‌ها از شهرشان کوبیده‌اند و آمده‌اند اینجا در یک اتاق ۲۰ متری که زندگی شیرینی را بسازند. زندگی شیرینی که در یک چارچوب ۵ در۴متری جا شده‌است. یک روز مرد‌ها سرشان را از کتاب‌های‌شان بیرون می‌آورند، دیوار‌ها را باهم دوتایی هل می‌دهند و زندگی متفاوتی می‌سازند.

در روز‌های پایانی سال به خوابگاه متاهلی دانشگاه تهران رفتیم تا از حال و هوای زندگی زوج‌های آنجا برای‌تان بگوییم.‌

می‌دانستم کوچک است، اما نه در این حد

قبل از اینکه وارد اتاق شوم تصوری از زندگی در یک اتاق ۲۰ متری نداشتم. خانه کوچکی که آشپزخانه و حمام و دستشویی پذیرایی‌اش روی هم می‌شود ۲۰ متر. حمیده و طه به اندازه ۴ ترم است که دارند توی همین اتاق ۲۰ متری زندگی می‌کنند. ۴ ترم یعنی از سه روز بعد از عروسی وسیله‌های‌شان را جمع کردند و زندگی مشترک‌شان را در همین ۲۰ متر آغاز کرده‌اند و حالا با دختر چندماهه‌شان «سارا» همین‌جا زندگی می‌کنند. طه متولد ۶۴ و اصفهانی است.

خانه هایی که هیچ وقت رنگ دعوا را نمی بینند

او در دانشگاه تهران مطالعات هند می‌خواند. حمیده، شیرازی است و در دانشگاه شیراز برق خوانده‌است. آشنایی اولیه‌شان از فضای مجازی شروع می‌شود. اما دوستان مشترک زیادی داشتند و در نهایت وقتی اشتراکات اعتقادی زیادی باهم پیدا می‌کنند طه پا پیش می‌گذارد و باهم ازدواج می‌کنند. از حمیده می‌پرسم وقتی وارد خوابگاه شد چه واکنشی داشت. او جواب می‌دهد: «می‌دانستم کوچک است، اما نه در این حد. اما آدم عادت می‌کند. تازه یک خوبی دارد هرچیزی را بخواهی دستت را دراز می‌کنی برش می‌داری. البته من خودم هم آدم تطبیق پذیری هستم.»

همه فکر می‌کنند در شرایط بغرنجی زندگی می‌کنم!

واکنش آدم‌هایی که با زندگی بچه‌های خوابگاهی آشنا می‌شوند جالب است. حمیده می‌گوید بعضی دوستانش به او واکنش‌های جالبی نشان می‌دهند: «یکی از دوستانم گفت. حمیده تو الگوی من در ازدواج شدی. اینکه مسائل مالی برایت مهم نیست. طوری می‌گویند که انگار من دارم در شرایط بغرنجی زندگی می‌کنم در صورتی که اصلا اینطور نیست. من قرار نیست تا پایان عمر اینجا زندگی کنم. اینجا خانه موقت ماست.»

طه می‌گوید یکی از اقوام ما مثال این ماجراست. زندگی خوابگاهی خیلی سختی داشت، اما الان جراح قلب است و یک خانه و زندگی فوق العاده در یکی از محلات خوب تهران دارد و همیشه او را برای هم مثال می‌زنیم. من هم دانشجوی دانشگاه تهران هستم. من هم روز اولی که آمدم خوابگاه اینجا را دیدم خب چشمم را نگرفت، ولی اینجا خانه موقت ماست.»

برایمان دعای داشتن خانه ویلایی می‌کنند!

زندگی در خوابگاه سختی‌های خودش را دارد. سختی‌هایی که تا در آن محیط نباشی و زندگی نکنی متوجه آن‌ها نخواهی شد. حمیده درباره مهمان‌داری در خوابگاه می‌گوید: «ما مهمان‌هایی داشتیم که وقتی وارد خانه شدند حسابی جا خوردند. قشنگ نگاهشان طوری بود که انگار به خودشان می‌گفتند. اِ خانه‌شان تمام شد؟ (می‌خندد) همینقدر بود؟ بنده‌گان خدا همان اول گفتند ان شالله یک خانه بزرگ بگیرید. یک خانه ویلایی. یا می‌پرسیدند خانه پدرتان، بزرگ بود؟ من هم میخندیدم و می‌گفتم خیلی بزرگ که خب نه، ولی ۱۲۰ متر بود. اما خب آدم دوست دارد از مهمانش خوب پذیرایی کند، ولی سخت است و خودشان خیلی راحت نیستند. بعضی‌ها می‌گویند چرا این دختر قبول کرده که در چنین شرایطی زندگی کند؟ حتما مشکلی در زندگی‌اش داشته که اینجا زندگی می‌کند. اما خب ما قرار نیست باهم تا آخر عمر اینجا زندگی کنیم. جدای از این‌ها واقعا زندگی در خوابگاه مگر چه مشکلی دارد؟»

خانه هایی که هیچ وقت رنگ دعوا را نمی بینند

نمی‌شود منتظرمهیا بودن شرایط ماند

کالسکه‌های توی راهرو ساختمان به خوبی نشان می‌دهد آدم‌هایی که اینجا زندگی می‌کنند فارغ از دنیای بیرون و همه چیز‌های آنجا هستند. دنیایی که شاید در ذهن آدم‌های آن، ۲۰ متر برای یک نفر هم کم باشد. اما حمیده و طه و بچه‌هایی که توی حیاط لی‌لی کشیده‌اند به دور از همه این هیاهو‌ها هستند. طه در این باره می‌گوید: «وقتش بود بچه دار شویم. همیشه نمی‌شود که شرایط مهیا باشد تا بعد ما اقدام کنیم برای گذراندن مراحل زندگی. اگر قرار بود همه منتظر باشند شرایط مهیا شود غزه‌ای‌ها نسل‌شان منقرض شده بود. اینجا خانواده‌هایی داریم که سه تا بچه هم دارند.»

اینجا کم دعوا می‌کنیم و مجبوریم زود آشتی کنیم

نمازخانه خوابگاه محل تجمع همسایه‌هاست و برنامه‌های مختلفی در آن برگزار می‌شود. روزی که به خوابگاه رفتیم جلسه هفتگی قرآن خانم‌ها بود و بهانه‌ای برای آشنایی با دیگر اهالی این خوابگاه. اهالی که هرکدام از شهری آمده بودند و در صدایشان لهجه شهرهای‌شان خودش را نشان می‌داد. زهره خرم آبادی‌ست.

همسرش دانشجوی دکترای فلسفه است و دارد خودش را آماده دفاع فارغ التحصیلی آماده می‌کند. زهره برایمان تعریف می‌کند: «من با پیش زمینه آمدم. وقتی هم خانه را دیدم به نظرم خیلی خوب بود، چون قبلش مستاجری کشیده بودم. اینجا خیلی کوچک است. مثل لانه گنجشک می‌ماند. دعوا کم می‌کنیم، چون همسایه‌ات صدایت را می‌شنود (می‌خندد) بعد از وقتی دعوا می‌کنی دیگر اتاق مجزایی نداری که بروی درش را ببندی و دو روز را به حالت قهر سپری کنی. مجبوری که آشتی کنی. چون آنقدر در این خانه کوچک وقتی می‌خواهید راه بروید به هم می‌خورید که مشکل خود به خود حل می‌شود؛ بنابراین قهر‌های ما بیشتر از ۲ساعت طول نمی‌کشد. دوستان خیلی خوبی اینجا پیدا می‌کنید. محیط کاملا فرهنگی است و جو اینجا آدم را مشتاق به ادامه تحصیل می‌کند.»

خانه مان کوچک است، اما از دوری بهتر است

از قصه‌های بامزه خوابگاه رفتار مرد‌ها زمان امتحانات و درس‌خواندن است. خانم‌ها نشسته‌اند و از حس و حال ایام امتحانات شوهرهای‌شان حرف می‌زنند و می‌خندند. زهره می‌گوید اگر شوهرش کتاب دستت باشد دعوایش می‌کند و می‌گوید که باید درس بخوانی و هرچه سریعتر تمامش کنی. حلیمه می‌گوید از همان اول که با شوهرش آشنا شده شوهرش یک ریز درس می‌خواند و این ۱۰ سال همیشه شوهرش را در حال درس خواندن دیده است. شوهر حلیمه دارد دکترای فیزیکش را می‌گیرد و خنده‌های حلیمه که از شیراز آمده‌اند نشان می‌دهد که آقای دکتر به خط پایان نزدیک است. حلیمه به خاطر دوری از شوهرش اینجا را دوست دارد و می‌گوید از دوری خیلی بهتر است. اما می‌گوید کمتر کسی می‌داند که خانه‌اش این قدر کوچک است. اما آنقدر به بچه‌های اینجا وابسته شده که سالی یکبار فقط به شهرستان می‌رود.

خانه هایی که هیچ وقت رنگ دعوا را نمی بینند

محدثه و شوهرش از یزد آمده‌اند. شوهرش مدیریت صنعتی می‌خواند و خودش هم حوزه درس می‌خواند. محدثه می‌گوید در خواستگاری شوهرش گفته بود که قرار است به خوابگاه متاهلی برود و خیلی راحت پذیرفت. اما وقتی شوهرش عکس اتاق خالی را فرستاد خیلی بد بود و حالش گرفته شد. اما وقتی آمد سعی کرد خانه را با سلیقه خودش حسابی تغییر بدهد. زهره می‌گوید وقتی مهمان می‌آید حسابی هول می‌کند و دستپاچه می‌شود. بچه‌ها دورهمی به خنده می‌گویند مهمانان عزیز تابستان‌ها نیایید و زمستان‌ها بیایید.

زندگی ساده و صمیمانه‌ای داریم

بچه‌های ساکن این خوابگاه متاهلی خوشحال هستند که برخلاف همه عرف‌های بیرون زندگی‌شان را ساده شروع کردند و خوشحالند که سختی‌ها را کنار هم بوده‌اند و حالا با کسانی همسایه شده‌اند که از جنس خودشان هستند.

فاطمه نماینده آبادان است. می‌گوید شوهرم مطالعات عراق می‌خواند. وقتی اینجا را به ما دادند در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم، چون نمی‌توانستیم در تهران خانه‌ای بگیریم. درست است اینجا خیلی ساده است و وسیله آنچنانی نداریم، اما زندگی صمیمانه‌ای اینجا بین زوجین در جریان است. ما هیچ وسیله‌ای نداشتیم جز یک موکت و وسیله‌های شوهرم. ابتدا هم شوهرم کار نمی‌کرد و کمی زندگی سخت بود. برای همین اوایل خیلی ساده زندگی می‌کردیم، اما کم‌کم وسایل بیشتری تهیه کردیم و زندگی‌مان رو به راه شد.

این آقای دکتر را از کجا پیدا کردی؟

از بچه‌ها می‌پرسم که خیلی از پسر‌ها با این شرایط به خواستگاری دخترخانم‌ها می‌روند و جواب رد می‌شنوند. چون دوست ندارند در خوابگاه زندگی کنند و زندگی سطح بالاتری می‌خواهند. به این دختر‌ها حرفی دارید بزنید که حلیمه با خنده ریزی جواب می‌دهد: «شوهر ما دکتر است» و همه جمع باهم می‌خندند. حمیده می‌گوید وقتی کسی به دلت می‌نشیند مسائل مالی کمرنگ می‌شود.

خانه هایی که هیچ وقت رنگ دعوا را نمی بینند

حلیمه حالا حرف را جدی ادامه می‌دهد: «شوهر من همیشه درس می‌خوانده و نتوانسته درست کار کند. وقتی به شهرستان می‌رویم با همه دعوا دارم. اصلا دوست ندارم کسی به شوهرم چیزی بگوید. گاهی می‌گویند محمد تا کی می‌خواهد درس بخواند و من با همه دعوا می‌کنم، چون دوست ندارم کسی همسرم را تحت فشار قرار بدهد. اگر کسی به خودم چیزی بگوید اهمیتی ندارد، اما کسی حق ندارد به درس خواندن همسرم کاری داشته باشد. ما خودمان داریم این سختی‌ها را تحمل می‌کنیم. دیگر کسی نباید به ما چیزی بگوید.»

زهره ماجرا را طور دیگری ادامه می‌دهد تا بقیه دوباره بخندند: «من وقتی ازدواج کردم. همه به من می‌گفتند زهره این آقای دکتر را از کجا پیدا کردی؟ هیچ‌کس دیگر حواسش نبود که خانه‌ام کجاست و چطور زندگی می‌کنم. آنقدر شان و شخصیت فرد مهم است که مسائل مالی کنارش هیچ معنی دیگری ندارد.»

از بچه‌ها می‌پرسم به رفتن و دل کندن از اینجا فکر کرده‌اند که زهره جواب می‌دهد: من آخر‌های حضورم در اینجاست، اما واقعا ناراحتم و برای همین سعی می‌کنم به این موضوع فکر نکنم. من اصلا حجم و اندازه خانه برایم مهم نیست. اما دیگر این آدم‌هایی که اینجا باهم همسایه هستیم را هیچ کجا پیدا نمی‌کنم.

منبع:فارس

انتهای پیام/

در این خانه‌ها نمی‌شود دعوا کرد

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.