به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، شاعران آیینی کشورمان درباره وفات حضرت زینب(س) اشعاری را سرودند که شما می توانید در اینجا این سرودهها را اینجا بخوانید.
به سمت خلق نرو جلوه ی تو ربانیست..
نصیب قلب تو از زندگی پریشانیست..
سکوت گرچه نشان است بر نجابت زن
صدای خسته ی تو حجت مسلمانیست..
شکوه شمس به تابیدن پس از ابرست..
بتاب گرچه هوای دل تو بارانیست..
به ریزه خواری خوان کرامت تو خوشم..
که موری در تو برتر از سلیمانیست..
حریم قرب ندارد حساب فقر و غنا
دراین حریم اطاعت کمال سلطانیست..
مفسران پی تفسیر خطبه های تواند..
که جمله جمله ی آن آیه های قرآنیست
کسی ندید چهل روز بی قراری تو..
که اجر داغ به این غصه های پنهانیست
به پای فضل تو موسی به لکنت افتاده..
کمی زمدح تو بی یی مسیح درمانیست..
نظر به حال گدا کردن از کرامت توست..
نشسته بر سر این سفره در پی نانیست..
نم وضوی نمازت حیات آب بقا..
نوشتن از حسناتت بضاعت ما نیست..
پناه عالمیان در پناه چادر توست..
یقین زمین و زمان در پناه چادر توست..
یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذكر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من و حسین، حسین و منِ همیم
دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شده است ولی دست از تو برنداشت
از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شكست ولی دست از تو برنداشت
مانند من كسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد
یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم
یك عمر مادر و پدرش می شدم خودم
جایِ همه فدایِ سرش می شدم خودم
نامِ حسین حكمِ قسم را گرفته بود
یك شب ندیدنش نفسم را گرفته بود
یادم می آید آینه رویِ حسین بود
اشكِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیرِ گلوی حسین بود
یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید
ماندند كربلا كس و كاری كه داشتیم
آتش گرفت دار و نداری كه داشتیم
بی سر شدند ایل و تباری كه داشتیم
از ما گرفت كوفه قراری كه داشتیم
یك روز خانه یِ پدرِ من شلوغ بود
یادش به خیر دور و برِ من شلوغ بود
جای سلام سنگ به من پرت كرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند
زن هایِ شام سنگ به من پرت كرده اند
شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست
زخمِ زبانِ شام غرور مرا شكست
حالا فقط به پیرُهنش فكر می كنم
می سوزم و به سوختنش فكر می كنم
دارم به دست و پا زدنش فكر می كنم
بسكه به نیزه و دهنش فكر می كنم ...
با روضه برادرم از هوش می روم
با ضجه هایِ مادرم از هوش می روم
از هر كه تازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد
شد نوبت سنان، دهنِ شاه نیزه خورد
در كُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آیینه اش شكست
در زیرِ نعل ها قفسِ سینه اش شكست
وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر
مثل تن تو خورد به من چكمه های شمر...
لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود
خواهری که میان بستر بود
خنجری خشک و دیده ای تر بود
چقدر سینه اش مکدّر بود
دستش رو به قبله تا کرده
روی خود را به کربلا کرده
مجلس روضه را به پا کرده
باز هم یاد درها کرده
یاد باغ گلی که پرپر بود
پلکهایش کمی تکان دارد
رعشه ای بین بازوان دارد
پوست نیروی استخوان دارد
یادگاری ز خیزران دارد
چشم از صبح خیره بر در بود
تا علی اکبرش اذان ندهد
سروِ قدش تا نشان ندهد
تا علمدار سایبان ندهد
تا حسینش ندیده جان ندهد
انتظارش چه گریه آور بود
در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
من برایت سایبان میخواستم اما نشد
تا به جای تو لگد کوب سواران می شدم
من هزاران جان میخواستم اما نشد
دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
پس از حسین، جهان بر سرش خراب شده
برای حفظ حرم، زینب انتخاب شده
نشاند بوسه به حلق بریده، از آن روو
به خون تشنه لبی، معجرش خضاب شده
کسی که داغ دو فرزند بر جگر دارد
نشسته سنگ صبورِ دلِ رباب شده
چه رفته بر دل زینب ،کسی نمی داند
دمی که وارد مهمانیِ شراب شده
اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر
پر از صدای رسای ابوتراب شده
هزاااار مرتبه تا روز آخِرَت،نفرین
به شام و بزم می و کوفه ی خراب-شده
به صبر عمه ی سادات، شیعه مدیون است
که شرح کرب و بلا ،مانده و کتاب شده….
انتهای پیام/