در مطلب زیر به «بررسی اتفاقات دهه‌های ۵۰ و ۶۰» در حوزه هنری وقایع و ریشه‌های اتفاقات سال‌های ابتدایی انقلاب در این دهه‌هامی پردازیم.

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر  در خصوص اتفاقات دهه های  ۵۰ و ۶۰ به بیان نکاتی پرداخت که درادامه می خوانید؛

تصمیم مهم امام مسیر انقلاب را عوض کرد/ حوزه علمیه چگونه شیعیان منطقه را کنار هم آورد؟

یعقوب توکلی  پژوهشگر تاریخ معاصر  به معرفی جبهه‌های طرفدار امام خمینی پرداخت و گفت: «می‌خواهیم به معرفی طرفداران امام خمینی در جریان انقلاب اسلامی بپردازیم. در جلسات گذشته، درباره احزاب و گروه‌ها صحبت کردیم و تعداد و استراتژی هر کدام از آنان را به تفصیل بیان کردیم. جریان بسیار مهمی در تاریخ ایران وجود دارد که به دلایل مختلف، این جریان تاریخی نشد و در دل قضایای تاریخی در ایران نیامد. شاید اصلی‌ترین دلیل آن این باشد که تاریخ‌نویسی دانشگاهی و آکادمیک ما و همچنین تاریخ‌نویسی تجاری ما خیلی از آن دلخوش نبودند. تاریخ‌نویسی آکادمیک ما که بیشتر در اختیار جریان روشنفکری و لیبرال‌ها بوده است، از قبل از انقلاب، به جریان مذهبی در ایران با دید رقابت و خصومت نگاه می‌کرد و عملا تاریخ‌نوشتی راجع به آن ندارد و حتی اگر کتاب‌های این جریان را ببینید متوجه می‌شوید که نویسندگان نسبت به این جریان خیلی توجه ندارند. نویسندگان ملی‌گرا نیز چنین بودند.

برای مثال اگر از کتاب «خاطرات و تألمات» دکتر مصدق تا تاریخ ۲۵ ساله آقای سرهنگ نجاتی را مطالعه کنید، می‌بینید که جریان جبهه ملی بسیار پررنگ است و توجهی به جریان مذهبی در ایران ندارد. در حقیقت در بیشتر آثار تلاش شده بود که بگویند جریان مذهبی نقشی در سیاست نداشته است. اگر کتاب‌های تجاری تاریخی را که در سال‌های اخیر نیز نوشته شده است ببینید متوجه می‌شوید توجه خیلی زیادی به جریان روحانیت نداشتند و نقش آنان پررنگ نیست. فلذا اقلیت بسیار محدودی در حوزه تاریخی مذهبی وجود دارند که شاید بتوان گفت یک‌دهم مجموع تاریخ‌نوشته‌ها متوجه این جریان است که البته خود نیز سوالات و مساله‌های بسیار دارند. این دلایل باعث شده است که جریان مذهبی در کشور به‌خوبی تبیین نشود. حتی اگر فیلم‌های سینمایی و سریال‌هایی را که جمهوری اسلامی ساخته است ببییند، مشاهده می‌کنید که آنان نیز این طیف را جدی و پررنگ ندیده‌اند.»


بیشتربخوانید: به بهانه آغاز فعالیت ساواک در فروردین ماه ۱۳۳۶ / مشتِ سر سپرده آهنین


حوزه علمیه قم در زمان رضاشاه در تعطیلی و فشار حداکثر بود

وی ادامه داد: «در زمان رضاشاه، مبارزه گسترده‌ای با روحانیت صورت گرفت و در کنار آن به مبارزه با نشانه‌های مذهبی و فرهنگ دینی مردم ایران به صورت جدی پرداخته شد. چراکه بافت روشنفکری در ایران معتقد بود برای پیشرفت در ایران باید دین‌زدایی کرد که البته برای آن چند گفتمان در حکومت وجود داشت. عده‌ای معتقد بودند باید با خشونت و اعمال قوه قهریه، جامعه را به سمت گریز از دین برد، عده‌ای معتقد بودند که از طریق اعمال سیاست و روش‌های هوشمندانه باید این کار را کرد و درنهایت عده‌ای مانند فروغی معتقد بودند که باید از طریق سیاست‌های فرهنگی و ایجاد سیاست‌های بدیل، دین را آرام آرام از سطح اجتماع خارج کرد. مارکسیست‌ها نیز بر این جمع اضافه شده بودند. نتیجه این شد که در زمان رضاخان، حوزه علمیه در قم در حداکثر فشار و تعطیلی بود. حتی زمانی که حاج عبدالکریم حائری به پیش شاه قاجار آمدند و توانستند حوزه علمیه را احیا کنند، چیزی حدود ۶۰۰ طلبه در حوزه مشغول به درس خواندن بودند. بعد از فوت آقای حائری و در زمان رضاشاه این عدد کاهش یافت و به حداقل ممکن رسید. در حقیقت تعدادی از طلاب مشغول در حوزه یا ترک تحصیل کردند یا از آنجا خارج شدند و در دستگاه‌های اداری مشغول به کار شدند، خیلی‌ها خلع‌لباس شدند و البته عده‌ای را نیز مجبور کردند که لباس‌هایشان را دربیاورند. در این زمان شایعه کرده بودند که آخوند نشانه بدبختی و عقب‌ماندگی است.»

حوزه علمیه چگونه شیعیان منطقه را کنار هم آورد؟

توکلی در ادامه به تصمیم بسیار مهم و تاثیرگذار امام خمینی و شیخ محمدتقی اشراقی اشاره کرد و گفت: «در اینجا دو شخصیت جوان در حوزه، اتفاقی را شکل دادند که بسیار تاثیرگذار بود. این دو نفر آقای روح‌الله خمینی و شیخ محمدتقی اشراقی بودند. این دو نفر با یکدیگر همفکر شدند و تصمیم گرفتند که حول یک مرجع واحد با هم متحد شوند. بنابراین، امام و آقای اشراقی، حدود ۵۰۰ نامه به علمای شهرستان‌ها نوشتند و از آیت‌الله سیدمحمد بروجردی درخواست کردند که به حوزه علمیه قم بیاید و زعامت شیعه را برعهده بگیرد. این کار باعث شد به جای مرجعیت ثلاث و پراکندگی، تمام مرجعیت شیعه در یک نفر جمع شود. تجربه تاریخی مرجعیت ثابت کرده بود هرجا که مرجعیت شیعه، مرجعیتی واحد شد، قدرت شیعه افزایش پیدا کرده و هر زمان که تعدد مرجعیت رخ داد، قدرت شیعه دچار نابه‌سامانی شد. امام خمینی به‌عنوان یک مجتهد جوان حوزه، حدود ۵۰۰ نامه نوشت و افراد زیادی را دعوت کرد که از آقای بروجردی دعوت کنند ایشان به قم بیاید. آقای بروجردی این دعوت را پذیرفت و به قم آمد.

این اتفاق در سال ۱۳۲۴ رخ داد. در سال ۱۳۲۵ و با رحلت آیت‌الله اصفهانی در نجف، مقلدان ایشان نیز به گروه مقلدان آقای بروجردی پیوستند. جالب است بدانید که با ورود آقای بروجردی به قم، هر سه نفر مراجع ثلاث، کلاس‌های درس و مدیریت امور مالی حوزه را به آقای بروجردی واگذار کردند و از مسئولیت خود کنار رفتند که وحدت مرجعیت تحقق پیدا کند. با شروع مرجعیت آقای بروجردی، حوزه علمیه نجف و مشهد نیز به حوزه علمیه قم ملحق شد. در زمان مرجعیت آقای بروجردی، طیف گسترده‌ای از جوانان و نوجوانان مذهبی از جا‌های مختلف کشور به قم آمدند و مشغول تحصیل در حوزه شدند. در حقیقت از سال‌های ۱۳۲۴ به بعد، نسل جدیدی از روحانیت را شاهد هستید که همه به اعتبار آقای بروجردی وارد این حوزه شدند. در این دوره آقای فاضل لنکرانی، قاضی طباطبایی، سید اسدالله مدنی، آقای خامنه‌ای و آقای‌رفسنجانی و... را دارید. در این زمان، چیزی حدود ۶ هزار نفر طلبه وارد حوزه شدند، به‌گونه‌ای که در سال ۱۳۳۵، ساواک از اولین گزارش‌هایی که تهیه کرد شمارش تعداد طلاب کلاس‌های درس این آقایان است.

در این گزارش تعداد شاگردان کلاس درس آقای بروجردی را ۱۲۰۰ نفر معرفی می‌کنند، شاگردان کلاس درس آقای شریعتمداری را ۱۱۰۰ نفر، امام خمینی را ۱۰۵۰ نفر و آقای گلپایگانی را ۷۰۰، ۸۰۰ معرفی می‌کنند. در حقیقت آنان رفته و در تک‌تک کلاس‌ها شاگردان را شمرده و گزارش تهیه کرده بودند. در دوره آقای بروجردی، حوزه توانست به نظام وکالت شیعه برگردد. به این معنی که آقای بروجردی نماینده‌هایی را به شهرستان‌ها فرستاد که هم سیاست‌های مدنظر ایشان را در حوزه تبلیغ دینی اجرا و هم وجوهات شرعی را برای ایشان جمع می‌کردند. علاوه‌بر این، از طریق همین افراد، فرصت تبلیغ مجدد دین در شهرستان‌ها فراهم شده بود. هیچ‌حزبی وجود نداشت، اما با یک تشکیلاتی سروکار دارید که طیف گسترده‌ای از افراد را در خود جای داده است. این افراد در محرم و مناسبت‌های دیگر با مردم سروکار پیدا می‌کردند و گفتگو ایجاد می‌شد.

یکی از چیز‌هایی که در فضای تاریخ‌نگاری معاصر به آن توجه نشد، همین افراد مقیم در شهرستان‌ها بودند. برای مثال تاثیر آقای قاضی‌طباطبایی در استان آذربایجان، آقای مورج در اردبیل، آقای جوادی‌آملی در مازندران و... در تاریخ آورده نشده است در حالی که هرکدام از این افراد، یک پایگاه بسیار مهم در شهرستان خود بودند. جالب است که هر یک از آنان، به اندازه چند حزب در تهران عضو داشتند. برای مثال آقای طاهری در اصفهان، چندین هزار نفر را داشتند که ازشان حرف‌شنوی داشتند.»

نظریه حکومت اسلامی در چه سالی برای اولین‌بار مطرح شد؟

او بیان داشت: «در همین زمان است که موج گسترده‌ای از تالیفات دینی در حوزه به راه افتاد. بسیاری از روحانیون درجه یک و دو شروع به تالیف آثار بسیاری کردند که در حوزه‌های مختلف بود. جالب است که در این زمان، من یک دانش‌آموز در روستا بودم، اما مطالب بسیاری از آنان به دست من می‌رسید. بنابراین، این مجموعه سازمان‌یافته توانست طیف زیادی از افراد را در کشور با خود همراه و هماهنگ کند. هرکدام از این افراد، به اندازه چندین حزب، عضو و همکار داشتند. برای مثال، اگر شما همه طرفداران جبهه ملی در کشور را چند صد نفر بدانید، آقای مکارم‌شیرازی در کل کشور چندین ۱۰ هزار نفر طرفدار و مرید داشت. کسانی که در کلاس‌های درس این روحانیون قرار داشتند، وقتی به شهرستان خود می‌رفتند، این کلاس‌ها را در آنجا برگزار و افراد جدیدی را دعوت می‌کردند. موضوع بسیار مهم دیگری که در این زمان در حوزه به‌طور جدی مطرح شد، نظریه حکومت اسلامی بود. این نظریه به‌عنوان بدیل حاکمیت معاصر مطرح شد. البته باید بگویم که برای اولین‌بار، امام قبل از شهریور ۱۳۲۰، کتاب اجتهاد و تبلیغ را نوشت و در آن موضوع حکومت اسلامی را مطرح کرد. بعد از آن در سال ۱۳۲۲، کتاب «کشف‌اسرار» را نوشت و در قسمت اول آن به نوشته‌های علی‌اکبر حکمی‌زاده پاسخ داد و در قسمت دوم آن بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را به صورت کاملا آشکار مطرح کرد. علاوه‌بر این، آثار بسیار زیادی را درباره حکومت اسلامی از جانب بقیه محققان می‌بینیم. آقایان نواب، بهشتی، مطهری و... همگی کتاب‌هایی را راجع به حکومت اسلامی نوشتند و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار دادند. حال جالب است که در طیف مقابل، هیچ‌کتابی راجع به حکومت اسلامی دیده نمی‌شود؛ یعنی برای مثال، هیچ‌کتابی با این موضوع در جبهه ملی یا نهضت آزادی و... دیده نمی‌شود. دیرهنگام‌ترین مدل برای جانشینی حکومت شاهنشاهی، حکومت جمهوری است که اولین‌بار توسط میرزاکوچک‌خان مطرح شد. با این حال، اگر تمام این‌ها را جمع کنید شاید بتوان گفت حتی یک صفحه کتاب هم راجع به حکومت جمهوری دیده نمی‌شود. حتی بعدا که نهضت آزادی آمد و تحت تاثیر حکومت الجزایر، جمهوری دموکراتیک اسلامی را مطرح کرد، از آقای بازرگان به‌عنوان کسی که این پیشنهاد را طرح می‌کند هیچ‌کتابی بیرون نیامد. تنها نوشته‌هایی که از آن منتشر شد چند مقاله در تایید حکومت دموکراتیک اسلامی توسط سید علی‌اصغر جوادی بود. مقاله‌ای درحد روزنامه «کیهان» و «اطلاعات» که خیلی هم برد نداشت. در مقابل، در این مسیر با لیستی مفصل از آثار و کتاب‌ها درباره حکومت اسلامی مواجه می‌شوید.»

گزارش ساواک از تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۴

یعقوب توکلی بیان داشت: «حتی در سال ۱۳۵۴، ساواک در گزارشی اعلام می‌کند ما با نوشته‌ای روبه‌رو شدیم که عنوان آن قانون اساسی جمهوری اسلامی است. اسناد ساواک هم این موضوع را تایید می‌کند. در این میان، وقتی جنبش امام مطرح شد، ایشان به صورت کاملا آشکار نظریه ولایت فقیه را مطرح کرد و در سال ۱۳۴۶ به صورت کاملا رسمی، نظریه ولایت فقیه را در ۱۰ جلسه تدریس کرد. صحبت‌های ایشان تنظیم و به صورت کتاب مستقل منتشر شد. این کتاب تا مدت‌ها بین علما دست به دست می‌شد. علاوه‌بر این، ما شاهد ترجمه موج گسترده‌ای از ادبیات نویسندگان مصری در این حوزه هستیم. آنان آثار گسترده‌ای را راجع به حکومت اسلامی نوشته‌اند که این متون هم ترجمه شد. البته هنوز به اختلافات بین شیعه و سنی نرسیده و به این فکر نکرده بودند که خروجی حکومت شیعه یا حکومت اخوان چه می‌تواند باشد. اغلب این اختلافات به اتفاقات چند سال اخیر برمی‌گردد؛ جایی که داعش به وجود آمد و محمد مرسی رئیس‌جمهور مصر شد. بنابراین، هم‌آوایی حکومت اسلامی در هر دو کشور ایران و مصر به وجود آمد. به این معنی که کتاب‌های آنان ما را در برپایی حکومت اسلامی یاری داد و کتاب‌های ما نیز آن‌ها را در بر این امر ثابت قدم کرد. نتیجه این نوشته‌ها این بود که در آن زمان، هرجا صحبت از حکومت علوی می‌شد، به طرز کاملا آشکاری مخاطب می‌فهمید که جریان از چه قرار است و کجای حکومت سیاسی شاه را هدف قرار داده است. حوزه علمیه قبل از سیاسی و حزبی شدن تشکیلات، روند گسترده‌ای را در مبارزه سیاسی رقم زده بود که محوریت آن اندیشه امام‌خمینی بود. خیلی از علمای آن زمان، برخلاف امام نگاه سیاسی نداشتند و به تغییر حاکمیت فکر نمی‌کردند، اما نسبت به سیاست‌های فرهنگی موجود اعتراض داشتند. مثلا یک روحانی باتقوا که با برگزاری فلان جشن هنر در فلان‌شهر مشکل داشت، با همراهان امام در یک صف قرار گرفتند و آن هم صف مخالفان رژیم پهلوی بود. نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که دستگیری یک روحانی مانند دستگیری یک چریک نیست که بتوانند او را حذف کنند بلکه یک روحانی بود که دستگیر می‌شد و یکی دو ماه درگیر مبارزه سیاسی شده و وقتی از زندان آزاد می‌شد، نه‌تن‌ها موقعیت او تضعیف نمی‌شد بلکه بهتر هم می‌شد. یکی از افسران ساواک می‌گوید که ما نباید بعضی از روحانیون را دستگیر می‌کردیم چراکه وقتی دستگیر نشده بودند، قهرمان نبودند، اما زمانی که دستگیر می‌شدند، تبدیل به قهرمان می‌شدند. در طرف مقابل، ساواک نمی‌توانست طولانی‌مدت، آنان را نگه دارد.»

چگونه حوزه علمیه نجف مرجعی برای شیعیان دنیا شد؟

وی به حوزه علمیه نجف به‌عنوان کانون دیگر برای گردهمایی شیعیان اشاره کرد و گفت: «حوزه کانونی دیگری که شاهد هستیم در آن زمان بسیار موثر عمل می‌کند، حوزه علمیه نجف است. حوزه علمیه نجف از زمانی شکل گرفت که طغرل سلجوقی به شهر بغداد حمله کرد. او در حمله خود به شهر بغداد، به دلیل تعصبی‌گری سنی که داشت، کتابخانه شیخ‌طوسی را آتش زد و بسیاری از کتاب‌های منحصربه‌فرد شیعه را از بین برد. شیخ‌طوسی مجبور می‌شود که فرار کند و به حرم امام علی علیه‌السلام پناه می‌برد و حوزه علمیه نجف را در حاشیه شهر نجف شکل می‌دهد. آن حوزه، محلی برای گردآمدن طلاب جوان طالب تحصیل در رشته علوم انسانی می‌شود. از آن به بعد، حوزه علمیه نجف به اعتبار وجود شیخ طوسی و کتاب‌های ایشان، تبدیل به مرکز اصلی فکر شیعه در جهان اسلام شد. در حقیقت مرجعیت شیعه در جغرافیای نجف قرار گرفت.

حال جالب است که در تاریخ، شهر نجف عمدتا زیر نظر حکومت شیعه‌ستیز عثمانی قرار گرفته است. حوزه علمیه نجف در این فضا تبدیل به کانون دفاع از تشیع شد. این موضوع به دلیل تربیت علما و مجتهدان بسیاری است که در این مکان درس خواندند. افراد مختلف از کشور‌های اطراف به حوزه علمیه نجف می‌آمدند و در آن پناه می‌گرفتند. پس باید بگویم که کانون قوی تولید اندیشه علمی شیعه، حوزه علمیه نجف است و تا زمانی که آقای بروجردی به قم نیامده بود، کمتر کسی باور می‌کرد که بتوان در جایی غیر از نجف درس خواند و مجتهد شد. یکی از کسانی که برای فلسفه اسلامی زحمت بسیار کشید و البته در حوزه علمیه نجف نیز درس خواند، علامه طباطبایی بود. او کسی است که چندین‌بار توسط فرقه دموکرات مورد سرقت قرار گرفت و همه چیز خود را از دست داد. با این حال، اکنون هرچقدر که بنیاد فلسفی در ایران داریم، محصول تلاش علامه طباطبایی در سال‌های زندگی ایشان است. خواهر ایشان در خاطرات خود می‌نویسد: «ما یک اتاق برای زندگی داشتیم که آن را نصف کرده بودیم. نیمی برای زندگی خودمان بود و نیمی دیگر برای برگزاری کلاس‌های علامه طباطبایی بود. از دل همین کلاس‌ها افراد بسیار زیادی بیرون آمد که همگی از علمای بزرگ دوران خود هستند.»

اعتراف مامور ارشد ساواک؛ در طول سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی نتوانستیم جریان روحانیت را شناسایی کنیم

او اضافه کرد: «خروجی‌های حوزه نجف در ایران بسیار فعال بودند. آقای خوئی پایگاه‌های متعددی داشت. همان‌طور که شاگردان آقای بروجردی و امام خمینی فعال بودند، شاگردان آقای خوئی و اصفهانی نیز بسیار فعال بودند و فعالیت‌های زیادی را در ایران دنبال می‌کردند. در میان تمام این افراد، یک نقطه وحدتی وجود داشت و آن هم این بود که آنان با حاکمیت همگام نبودند. البته ممکن است که بعضی از آنان با حاکمیت مخالفت نکنند، اما با آن همراه هم نبودند؛ لذا جریان روحانیت شیعه و جریان مذهبی در دل حاکمیت پهلوی مرحله به مرحله گسترش یافت و رشد کرد. این گسترش در حوزه مباحث فقهی، مباحث تاریخ اسلام، فلسفه، عرفان و... بود. جالب است که این گسترش‌ها در بسیاری از گزارش‌های ساواک نیز مورد توجه قرار گرفت و به آن توجه داشتند.

آقای نصر در یکی از گزارش‌های خود اعتراف می‌کند و می‌گوید که در طول سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی نتوانستیم جریان روحانیت را شناسایی کنیم. او در بخشی از صحبت‌هایش می‌گوید که من بار‌ها به پهلوی‌ها گفتم که آیت‌الله‌خمینی را مانند دیگر روحانی‌ها تجزیه و تحلیل نکنید. او کسی است که سخت‌ترین مباحث فقه و اصول را درس می‌دهد و به همین دلیل او یک آخوند معمولی نیست. حال جالب است چنین کسی که بیش از همه با سیره امام خمینی آشنا بوده، کتاب ولایت فقیه ایشان را نخوانده و از وجود آن اطلاع نداشته است. او می‌گوید وقتی در سال ۵۷، کتاب ایشان را خواندم، تازه فهمیدم که همه‌چیز از دست رفته است. در این دوره شاهد این هستیم که قدرت روحانیت، چه حوزه علمیه قم و چه حوزه علمیه مشهد افزایش می‌یابد.

در مورد حوزه علمیه مشهد باید بگویم که این حوزه، یک بخش تبلیغی بوده است و بیشتر مبلغان مختلف را پرورش می‌داده است. این سه حوزه، نمایندگان مختلفی را در شهرستان‌ها دارند که با نظام حاکمیت همراهی ندارند. دقت کنید که حداکثر نفوذ حاکمیت در روحانیت در حد دادن یک‌سری پیام‌ها به آقای شریعتمداری است که بتواند ایشان را از همراهی با بقیه علما باز دارد، اگر چه او هم مجبور است با بقیه علما همراهی داشته باشد. بیش از این اتفاقی رخ نداد و هیچ‌کدام از روحانیت، همراهی با دولت پهلوی نداشتند.»

نقش گسترده معلمان مذهبی در جذب افراد مختلف به انقلاب

یعقوب توکلی به معلمان انقلاب و نقش مهم آنان در تربیت نسل انقلابی پرداخت و گفت: «بدنه روحانیت، تعداد بسیار زیادی از معلمان مذهبی غیرمعمم را با خود به همراه دارد؛ بنابراین در شهرستان‌ها طیف گسترده‌ای از معلمان را می‌بینید که معمم نیستند، اما معلم مذهبی هستند و نقش گسترده‌ای در جذب بدنه اجتماعی مختلف به انقلاب اسلامی دارند. در هر مدرسه یک یا دو معلم وجود دارد که این فضا را برای بچه‌ها تبلیغ می‌کند و آنان را جذب می‌کند. این موضوع در سطح کشور و در همه‌جا گسترش پیدا کرد. کریستوف نولان در کتاب خود می‌نویسد که در ایران دو جریان غربگرا به‌شدت با هم درگیر شدند، اما در کنار آنان جریانی آرام‌آرام گسترش پیدا کرد و در مسیر تصاحب قدرت و پیشبرد انقلاب پیش می‌رود. این اتفاقی بود که در ایران رخ داد. این سه حوزه علمیه در درون خود، تشکل‌هایی را سازمان دادند که از جمله آن می‌توان به جامعه مدرسین در قم، جامعه روحانیت مبارز در قم و تهران و مجامع خرد و ریز دیگر از روحانیت اشاره کرد.

این گروه‌ها باعث گسترش جریان ادبی امام در کشور شدند. مراجع جدی کشور در این سال‌ها چند نفر هستند. نفر اول امام خمینی است که در سال ۱۳۴۰ به‌طور کاملا آشکار وارد مبارزه سیاسی با رژیم پهلوی شد. این موضوع در سال ۱۳۴۱ و در جریان لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، نمود بسیار بیشتری یافت و تا ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ بسط پیدا کرد. در این زمان شاهد هستیم که امام گام به گام ایده‌ها و خواسته‌های خود را بسط می‌دهد. ایده انقلابی امام در یک روندی رو به رشد است. وقتی رفتار انقلابی امام را مشاهده می‌کنید می‌بینید که این روند کاملا دقیق و سازمان‌یافته است. او دستپاچه و پریشان نیست و برای هر حرکت خود برنامه دارد. برای مثال وقتی به مدرسه فیضیه حمله شد، همه طلاب دستپاچه بودند. امام به آن‌ها گفت که این تازه آغاز کار است و سراسیمه نشوید.

فرمود که رژیم پهلوی با این کار خود را رسوا کرد. دقیقا همین اتفاق هم رخ داد. وقتی که به فیضیه حمله شد، در شیراز عده‌ای علیه رژیم پهلوی اعلام جنگ کردند. جالب است که وقتی امام در ۱۴ خرداد دستگیر شد، خلعتبری، بازجوی امام می‌گوید که تاکنون در عمرم آدمی به شجاعت آقای خمینی ندیدم. او کاملا برای شهادت آماده بود. یا حتی وقتی به جریان مدرسه فیضیه که مراجعه می‌کنید می‌بینید که امام را به معنای واقعی کلمه «امام» وارد فیضیه می‌کنند. حال وقتی که امام را دستگیر کردند و به ترکیه بردند، ایشان یکی‌دو ماهی تک‌وتن‌ها بود. سپس وقتی که حاج‌آقا مصطفی را دستگیر کردند، ایشان نیز به ترکیه رفتند و امام را در آنجا دیدند. امام با کسی تعارف نداشت و در تمام مراحل بعد نیز همین‌گونه بود.» یعقوب توکلی در پاسخ به سوالی مبنی‌بر اینکه آیا امام شکنجه شدند یا خیر، گفت: «شکنجه به معنای زد و خورد و کتک خوردن بسیار کم بود.

اما روحیه شکنجه به تمام زندانیان منتقل می‌شد و در حقیقت آنان را شکنجه روحی می‌دادند. همین که شما وارد کمیته مشترک می‌شوید، آن روح تعذیب آلمانی دیده می‌شود که بسیار هم آزاردهنده است.» او تاکید کرد: «آقای شریعتمداری یکی دیگر از کسانی است که از علمای وقت خود به شمار می‌رفت. اولین دیدار او با شاه به سال ۱۳۲۵ برمی‌گردد. ایشان مثل امام شجاع نبود. یک‌سری نامه بین امام و ایشان رد و بدل شده است که در آن شریعتمداری به امام می‌گوید که اگر شما در فلان موضوع اعتراض کنید، ماموران دولت در برابر خانه شما می‌ریزند.

امام در پاسخ به ایشان می‌گوید که حالا بریزند. مگر چه می‌شود؟ مگر ما چه خطایی کرده‌ایم؟ در حقیقت باید بگویم که شجاعتی که امام داشت، آقای شریعتمداری نداشت و البته نگاهی که امام به رژیم پهلوی داشت، آقای شریعتمداری نداشت. علاوه‌بر این، در مواردی آقای شریعتمداری به رژیم پهلوی نیز مشاوره می‌داد.

این کار‌ها آرام‌آرام دستگاه آقای شریعتمداری را آلوده و خود ایشان را نیز درگیر این آلودگی در تصمیم کرد. این موضوع حتی شائبه حضور ایشان در کودتا را نیز فراهم کرد. واقعیت این است که آقای شریعتمداری درجا‌هایی دچار خطا شد. برای مثال در ماجرای قیام ۲۹ بهمن تبریز، سه اعلامیه صادر شد. یکی اعلامیه آقای روحانی است و دیگری اعلامیه آقای گلپایگانی است و درنهایت، اعلامیه آقای شریعتمداری است. وقتی این سه اعلامیه را کنار هم می‌گذارید می‌بینید که محتوای هر سه اعلامیه شبیه به هم است و فقط پاراگراف‌ها جابه‌جا شده است. بعد از صدور این اعلامیه‌ها قیام ۲۹ بهمن تبریز آغاز شد. به نظرم اگر آقای مطهری در کنار آقای شریعتمداری می‌ماند، حوزه‌های نفوذی که در اطراف ایشان ایجاد شده بود، قابل کنترل بود و این فاجعه رخ نمی‌داد.»

منبع: روزنامه فرهیختگان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
مهدی مکتوبیان
۱۲:۰۱ ۲۳ فروردين ۱۳۹۸
با این که خیلی مجمل است خیلی گویا است
خیلی خیلی ممنون