به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، لیبرالیسم بهمثابه یک تفکر شیطانی و یک ابزار در دست صاحبان ثروت و قدرت قرار گرفت و به بهانه ماکیسمم کردن آزادی بهمرور طبقات ضعیفتر را به خدمت خویش درآورد. پس از انقلاب فرانسه فکر و سیاست جدید پا را از مرزهای انگلستان و فرانسه فراتر گذاشت و در نقاط مختلف اروپا نفوذ کرد. خیلی زود عوارض سیاست جدید دامنگیر آلمان _که آن زمان با عنوان امپراتوری پروس شناخته میشد_ نیز شد.
بیشتربخوانید : بزرگترین جنایات جنگ جهانی دوم را بشناسید+ تصاویر
بهویژه در نیمه دوم قرن ۱۹ که زمام امور در دست «فون بیسمارک» افتاد. او فارغالتحصیل حقوق از پاریس-کانون تجدد- بود و در طول چند دهه تمام تلاشش را صرف خلع ید کلیسا و سکولاریزه کردن جامعه آلمان کرد. پس از به قدرت رسیدن طبقه بورژوا در این کشور نفوذ لیبرالیسم روزبهروز افزایش یافت و پس از جنگجهانی اول به کاملترین شکل خود یعنی «جمهوری وایمار» ظهور کرد؛ بنابراین اشتباه است اگر فکر کنیم عمر لیبرالیسم در آلمان محدود به عمر کوتاه این جمهوری تازهتاسیس است؛ در واقع جمهوری وایمار را باید با یک عقبه دستکم نیمقرنی ببینیم.
تاسیس جمهوری وایمار
پس از شکست آلمان در جنگجهانی اول و فرار پادشاه این کشور، در سال ۱۹۱۹ اعضای مجلس ملی آلمان که غالبا از روشنفکران چپ و طرفدار آزادی مطلق بودند، در شهر وایمار گرد هم آمدند و قانوناساسی جدید را بر مبنای اصول لیبرالیسم دوره روشنگری و تامین حداکثری آزادیهای فردی تصویب کردند. در این دوره سیاسی طبقه بورژوا و سوداگر بنا داشتند با در دست گرفتن قدرت، منافع خود را حداکثر کنند و بر منابع ثروت تسلط یابند.
اما طولی نکشید که وضع جامعه رو به آشفتگی رفت. کارگران و طبقه ضعیف تحتتاثیر انقلاب اکتبر روسیه سوسیالیسم را میخواستند و اشراف هم که قدرت را از دست داده بودند از نظام سیاسی قدیمی حمایت میکردند. با افزایش سطح آگاهی عمومی و نارضایتی مردم، سرمایهداران بورژوا که در واقع صاحبان اصلی قدرت بودند، احساس خطر کردند و به این نتیجه رسیدند که باید به هر نحو این عدمرضایت عمومی را سرکوب کنند؛ ترور امضاکننده توافق ورسای و وزیر خارجه جمهوری نوپای وایمار در سالهای اولیه تاسیس صدای اعتراض جامعه بود. بهتدریج عرصه بر طبقات ضعیف جامعه تنگ شد و فقر و بیکاری گریبان آنها را گرفت، همه این مشکلات هم به پای کثرت عقاید و آزادی بیقید و شرط نظام سیاسی آلمان نوشته میشد. سرمایهداران جهت مقابله با این آشفتگیها و جلوگیری از بروز یک انقلاب ضدسرمایهداری، هزینههای هنگفتی پرداختند.
آنها گروههای شبهنظامی را برای سرکوب شورشیان به خدمت گرفتند. این گروههای نظامی از افسران نظامی قدیمی تشکیل میشدند که در خلال جنگجهانی اول جنگیده و در این زمان بیکار بودند. این نظامیان به سراسر کشور سفر و به صورت وحشیانهای به تجمعهای مردمی حمله میکردند. اینها مقدمات ورود به یک دوره جدید بود که درنهایت به شکل یک نظام بسته سیاسی ظهور کرد.
ریشههای ظهور فاشیسم در اوج شکوفایی لیبرالیسم
فریتز تیسن یک سوداگر آلمانی بود که صنایع فلز و فولاد را از پدر خود به ارث برده و در آغاز دهههای ۱۹۰۰ آن را در حد یک امپراتوری در آلمان و اروپا توسعه داد. او تا قبل از جنگجهانی اول سیاستمدار نبود، اما بعد از شکست آلمان در جنگ، فعال سیاسی شد و در تعیین خطمشی جدید سیاسی در آلمان نقشآفرینی کرد. پس از تحمیل ورسای به آلمان در پایان جنگجهانی از طرفی و افزایش نارضایتی مردم از نظام جدید سیاسی از طرف دیگر، تیسن بهعنوان یک سرمایهدار صاحب نفوذ، تمام همتش را صرف حفظ قدرت سوداگران و تسلط طبقه بورژوا کرد. او در کتابش نوشته است که به دنبال کسی برای «بازسازی آلمان از طریق احیای دوباره یک خواست ملی و ارائه یک برنامه اجتماعی مدرن» بود. او بهواسطه دوست صمیمیاش ژنرال «اریش لودن درف» در یکی از همایشهای حزب نازی شرکت کرد و در آنجا همانی را پیدا کرد که دنبالش بود.
تیسن در بخشی از کتاب خاطراتش نوشته است: «آن زمان بود که برای من استعداد سازماندهی و قابلیتهای او جهت رهبری تودهها روشن شد. اما بیش از هرچیز این نظم و ترتیب، نظم و ترتیبی تقریبا نظامی در نزد هوادارانش بود که روی من تاثیر گذاشت.» منظور از «او» همان «آدولف هیتلر» است. ماموریت هیتلر اولا، سرکوب تمام اعتراضات داخلی ازجمله کمونیستها و ثانیا، احیای نقش رهبریکننده نظامی و صنعتی آلمان بهمنظور تامین منافع بورژوایی بود. اولین کمک تیسن به نازیها صد هزار مارک طلا بود. این پول صرف یک کودتای نظامی شد که البته شکست خورد و منجر به زندانی شدن هیتلر شد. هیتلر ۶ ماه بعد با حمایت تیسن بیرون آمد و البته بر مبنای شواهد در زندان هم زندگی مجللی داشت.
حزب نازی در جریان بحران اقتصادی و شرایط نابسامان جامعه آلمان، با حمایت مالی صنعتگران ازجمله صنعت فولاد میان خردهسرمایهداری رشد کرد. به کمک همین حمایتها آنها ۶ ماه پس از کودتای ناموفق خود، در انتخابات پارلمان با دو میلیون رای و با به دست آوردن ۳۲ کرسی پارلمان به یک پیشرفت بزرگ دست یافتند؛ و اینک صدراعظم آدولف هیتلر.
اما چهره واقعی حزب نازی خیلی زود برای مردم آشکار شد. تا قبل از انتخابات پارلمان ۳۱ جولای ۱۹۳۱، نازیها مجهز به یک دستگاه بزرگ حزبی بودند و تبلیغاتشان در تمام روستاها و شهرهای آلمان نفوذ کرده بود. هزینه برپایی این نظام حزبی را سرمایهداران بزرگ آلمان پرداخته بودند. اما آنها در انتخابات پارلمان شکست سختی خوردند و بعد از آن تا سال ۱۹۳۳ طرفدارانشان روزبهروز کاهش یافت. افسانه موفقیتهای حزب نازی در میانه دهه ۳۰ به بنبست رسیده بود. در برخی شهرها که نازیها قدرت را در دست داشتند و مردم بیکفایتی آنها را در اداره کشور تجربه کرده بودند، در انتخابات ۶ نوامبر ۱۹۳۳ علیرغم تبلیغات زیاد و کمکهای مالی دولت، کاهش شدیدی در آرای حزب نازی رخ داد. آنچنانکه یک روزنامه سوئدی نوشت: «شکست ناسیونالیست سوسیالیستها چنان عظیم است که تعداد آنها در مجلس جدید در مجموع بیش از چند نفر نخواهد بود.» افول حزب نازی سریعتر از صعودش بود.
حزب همانند یک خانه کاغذی فروپاشید. از طرفی حزب کمونیست علیرغم همه محدودیتها و سرکوبها از طرف بورژواها و صاحبان صنعت و سرمایه به سرعت پیشرفت کرد. کمونیستها در می ۱۹۲۸، ۳.۳ میلیون رای، در سپتامبر ۱۹۳۰، ۶.۴ میلیون رای، در جولای ۱۹۳۱، ۵.۳ میلیون رای و به همین ترتیب در نوامبر ۱۹۳۱، ۶ میلیون رای و ۱۰۰ کرسی مجلس آلمان را به خود اختصاص دادند.
شرایط برای هیتلر و حزب نازی بحرانی شد. مرد دوم حزب نازی، گرگور استراسر پس از انتخابات به این نتیجه رسید که نازیها هرگز به تنهایی قادر به کسب قدرت در آلمان نخواهند بود و در نتیجه از حزب جدا شد. وضعیت اقتصادی حزب هم خوب نبود و در آستانه ورشکستگی قرار داشت. فریتس تیسن اعلام کرده بود در شرایط بحران اقتصادی دیگر از پس هزینههای حزب و شاخه نظامی آن بر نمیآید. در این شرایط وضعیت حزب نازی بهشدت آشفته شد، اختلافات داخلی بالا گرفت و دیگر ممنوعیت انتقاد از هیتلر در درون حزب معنی نداشت.
اما این وضعیت حزب چندان طول نکشید. هیتلر به سراغ سرمایهداران بزرگ آلمان رفت و آنها را اولا از به قدرت رسیدن حزب کمونیست ترساند و ثانیا به آنها وعده آیندهای درخشان در عرصه اقتصادی داد.
سرمایهداران بزرگ آلمان در این شرایط بحرانی به یاری نازیها آمدند. آنها از قیام کارگران و قدرت کمونیسم میترسیدند و در چنین شرایطی مایل به از دست دادن طعمهای نبودند؛ بنابراین تصمیم به حمایت از حزب نازی گرفتند. ۳۸ سرمایهدار و صنعتگر بزرگ آلمان در حمایت از هیتلر با درخواستی به نزد پرزیدنت هایدنبرگ رفتند. آن ۳۸ نفر علیرغم شکست هیتلر در انتخابات، از رئیسجمهور خواستار انتصاب هیتلر بهعنوان صدراعظم شدند. در میان آنها سرمایهداران طراز اولی وجود داشتند: بارون فون شرودر از میان بانکداران، تیسن و ولگر از صنایع فولاد، زیمنس و رابرت بوش از صنایع برق و مهندسی مکانیک و دیگران.
پس از ارائه این درخواست، هیتلر دوباره به نامی مطرح مبدل شد. اقتصاد ورشکسته حزب نازی هم راه برونرفت از این وضعیت را پیدا کرد. سرمایهداران آلمانی با طمع دستیابی به بازارهای بزرگتر و گسترش منافع خود تصمیم گرفتند از هیتلر حمایت کنند و بار دیگر بدهیهای او را بپردازند. در آغاز ژانویه ۱۹۳۳ بارون، بانکدار آلمانی و کورت فون شرودر نشست مخفیانهای با هیتلر داشتند و درخواستهای خود را در ازای کمک مالی و سیاسی مطرح کردند. براساس اظهارات شرودر در دادگاه نورنبرگ، در آن دیدار هیتلر به آنها وعده داد که دموکراتها و کمونیستها را از مناصب مهم در آلمان برکنار کرده و نظم عمومی را به جامعه بر خواهد گرداند. هیتلر به سرمایهداران آلمانی متعهد شد بساط اعتراضات و آشوبهای ضدسرمایهداری را جمع کرده و کارگران را مجبور خواهد کرد که به کارخانهها برگردند و در برابر مشکلات اقتصادی سکوت کنند.
با حمایت سرمایهداران، سرانجام در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ رئیسجمهور هایدنبرگ، هیتلر را به مقام صدراعظم منصوب کرد. او که سالها با این موضوع مخالفت کرده و زیر بار صدراعظمی هیتلر نرفته بود، سرانجام تحتفشار سرمایهداران بزرگ آلمان تسلیم شد و قدرت را تقدیم حزب نازی کرد؛ بنابراین حزب نازی که با حمایت فریتز تیسن، سرمایهدار آلمانی شکل گرفته بود، در حالی که با افزایش آگاهی عمومی و طرد جامعه آلمان در حال نابودی بود، بار دیگر به کمک پدرخواندگانش به صحنه سیاسی بازگشت و این بار تبدیل به قدرت مسلم نظام سیاسی آلمان شد.
ایالات متحده آمریکا بهعنوان اولین و بزرگترین نظام سیاسی لیبرال امروز شاهد یک پدیده به ظاهر عجیب است؛ قدرت اول سیاسی امروز این کشور یک نئوفاشیست است. این موضوع در ابتدا عجیب به نظر میرسد، اما آیا ظهور فاشیسم از دل یک نظام سیاسی لیبرال موضوع عجیبی است؟ بررسی سیر ظهور آدولف هیتلر در آلمان نشان میدهد از قضا فاشیسم در بستر لیبرالیسم ظهور کرده و پرورش مییابد. در آلمان بعد از جنگ جهانی اول، این بورژواهای سر برآورده از نظام سیاسی لیبرال بودند که برای سرکوب طبقات ضعیف جامعه که خواهان حقوق خود بودند و همچنین بهمنظور گسترش سرمایه خود در قلمرو بزرگتر، به فاشیسم روی آورده و هیتلر را بر مسند قدرت نشاندند. اگرچه نگارنده، جامعه امروز آمریکا را جزء به جزء متناظر با جامعه آن روز آلمان نمیداند و رئیسجمهور کنونی آمریکا نیز تمام ویژگیهای فاشیستی- نظیر آنچه که موسولینی و هیتلر داشتند را ندارد-، اما بخش قابلتوجهی از شاخصههای فاشیستی را دارد. چنانکه امروز سرنوشت سیاسی ایالات متحده را هم صاحبان سرمایه، صنعتگران و کارتلهای بزرگ اقتصادی رقم میزنند. بررسی انتخابات چند دوره اخیر در آمریکا نشان میدهد همواره کسب و کارهای تجاری و اقتصادی نقش تعیینکنندهای در به قدرت رسیدن افراد داشتهاند، بهطوری که کاندیداها اگر بتوانند آنها را برای رسیدن به منافعشان مجاب کنند، میتوانند مطمئن باشند که رئیسجمهور خواهند بود؛ بنابراین پاسخ به این سوال که چرا جنبشهای فاشیستی بعد از چهار دهه فرمانروایی نئولیبرال و قبل از آن هم دههها لیبرالیسم کلاسیک سر بلند کرده و اکنون لیبرالیسم با فاشیسم گره خورده است، چندان پیچیده نیست. جواب آن مساله سرمایه، سرمایهداری و سرمایهسالاری است که فرزند لیبرالیسم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است.
مساله اصلی لیبرالیسم حداکثر کردن سود- به معنای اعم- است و راه رسیدن به این سود یک روز ممکن است دموکراسی باشد و روز دیگر افراطیگری و فاشیسم. به هر ترتیب به نظر میرسد بین آنچه اکنون در حال رخ دادن است و دوره بین دو جنگ شباهتهایی وجود دارد. در هر دو دوره تردیدهایی درباره نیابت و نمایندگی طبقه سیاسی حاکم وجود داشته و دارد. یکی از وجوه تشابه این دوره با دوره بین دو جنگ جهانی، وجود طبقات ضعیفتر به منزله خطری برای سرمایهداران است. بررسیها نشان میدهد هرگاه غولهای صنعت و تجارت از ناحیه طبقات زیردست خود احساس خطر کنند، به افراطیگری و فاشیسم رو میآورند. در حال حاضر هم این خطر داخلی برای سرمایهداران آمریکایی وجود دارد و هم خطر از دست دادن منابع تولید ثروت در سایر نقاط عالم. به هر حال بررسیهای تاریخی موید آن است که فاشیسم هم فرزند لیبرالیسم است که هرگاه شرایط مقتضی باشد، خودی نشان میدهد و این موضوع یکی از نتایج منطقی سیاست جدید است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/