به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ازقم؛زنگ آیفون تصویری، بخش «آی سی یو» (ICU) را زدم. خانمی با صدایی بیحوصله و عصبانی گفت: بله. گفتم: ببخشید خانم، مریض ما سه روز پیش اینجا بستری بوده بعد منتقل شده به بخش، الآن میخواد مرخص بشه. کفشاش تو بخش نیست، انگار اینجا جا مونده. گفت: نه همچین چیزی نیست. اینجا ما هیچی رو نگه نمیداریم.
این را گفت و قطع کرد. دوباره زنگ زدم. دوباره همان خانم: این دفعه با صدایی بلندتر و عصبیتر گفت: بله. گفتم: خانم ببخشید شاید نیروهای خدماتی دیدن منتقل کردن یه جای دیگه مثلاً قسمت اشیاء گمشده و اینا. الآن ما کفشا رو لازم داریم.
صدایی نیامد. چند ثانیه بعد دیدم در باز شد و خانمی حدوداً ۲۷ یا ۲۸ ساله یکسره سفیدپوش آمد بیرون و گفت: ببین من تازه از مرخصی اومدم. مریض شما رو هم نمیشناسم. گفتم که اینجا نیست. بیا خودت جاکفشی رو نگاه کن.
نگاه کردم که نبود. گفتم: نیست. نگاه خشمآلود به من کرد و گفت: فردا بیاین با همکارام صحبت کنید. مریض بدحال هم رو دستمه. برین، دیگه هم مزاحم نشین.
لحن و کلماتش طوری بود که صحنه رایجی در فیلمهای سینمایی را برایم تداعی کرد. صحنهای که یک نفر با چوب یا میله آهنی یکمتری را با دو دست زیر به صورت افقی زیر گردن طرف مقابل گرفته و همزمان او را چسبانده به دیوار و با غیظ و تهدید به او میگوید که برود رد کارش و جمله «دیگه مزاحم نشین» رو هم مثل صحنه رایج دیگری در سریالها گفت؛ صحنهای که خواستگار سمج و نچسبی برای بار چندم آمده و زنگ خانه عروسخانم را زده و...
راستش خیلی بهم برخورد. سالها بود در موقعیتی قرار نگرفته بودم که کسی اینقدر به نظر خودم بیادبانه و توهینآمیز با من حرف بزند. آمپرم داشت لحظهبهلحظه بالاتر میرفت. پیشانیام داشت درد میگرفت. یکلحظه با خودم گفتم برگردم و دوباره زنگ را بزنم و حالیاش کنم که با کی طرف است و چقدر بیادبانه حرف زده است و من هر ترم ۵۰- ۶۰ تا دانشجوی مثل او از زیر دستم رد میشوند. بعد به خودم گفتم: که چی؟ گیرم چندتا حرف درشت هم بهش زدی. حال تو بهتر میشه؟ فکر میکنی از تو عذرخواهی میکنه؟ ممکنه چندتا حرف بدتر هم بهت بزنه که حالت بدتر بشه و کار به حراست بیمارستان بکشه؛ اونم موقعی که وقت شادیته که مریضت حالش خوب شده و میخواد مرخص بشه. با این گفت و گویهای آرامکننده، خودم را از کش دادن ماجرا منصرف کردم؛ ولی خب هنوز آمپرم بالا بود و سردردم داشت بیشتر میشد. باید فکری میکردم. به خودم گفتم: الان وقتشه که از توصیههایی که همیشه به دیگران میکنی، خودت استفاده کنی. با این فکر اول رفتم سراغ تکنیک غیرشخصیسازی (Not Personalizing) بعد تکنیک پوشیدن کفش دیگران (Put yourself in someone's shoes).
تکنیک غیرشخصیسازی: برای روشن شدن معنای این تکنیک، کافی است معنای شخصیسازی روشن شود. یکی از خطاهای شناختی که بسیاری از اوقات باعث میشود از رفتارهای نامناسب دیگران، رنجیده و برآشفته شویم این است که رفتار آنها را به «خودمان» میگیریم؛ یعنی فکر میکنیم که او با شخص من مشکل داشت بعد به خودمان میگوییم او حق ندارد با من اینطوری رفتار کند و به دنبال این فکر جوش میآوریم و...؛ درحالیکه اتفاقاً برعکس است، در بیشتر مواقع رفتارهای بد دیگران با ما، ربطی به شخص ما ندارد؛ یعنی هر کس دیگری هم جای ما بود، طرف همینجور با او رفتار میکرد؛ حالا از بد حادثه الان ما به پست او خوردهایم.
توجه به این نکته میتواند یکدفعه حجم زیادی از کوه رنجیدگیای را که سرمان آوار شده، دود کند و از بین ببرد و تا حد زیادی حالمان را بهتر کند. در ماجرای بالا من به خودم گفتم: نه او تو رو میشناسه و نه تو اونو. خصومت شخصی که باهات نداره. هر کس دیگری هم جای تو بود و به دنبال کفش گمشدهاش دو بار زنگ اونجا را میزد، همین رفتار و شاید هم بدترش رو حوالهاش میکرد؛ پس به خودت نگیر.
تکینک پوشیدن کفش دیگران: منظور از این تکنیک بهطور مختصر و مفید «خود را جای دیگران گذاشتن» است؛ اینکه سعی کنیم قبل از قضاوت درباره رفتار کسی، از منظر او به قضیه نگاه کنیم و شرایط و احساساتش را درک کنیم.
با استفاده از این تکنیک من به خودم گفتم: ببین این بنده خدا تازه از مرخصی اومده اول اینکه معلوم نیست مرخصیاش چطور گذشته، شاید مثل خودت که گاهی توی مرخصی و تعطیلی از موقعی که سر کار هستی بیشتر بهت سخت میگذره، اونم کلی درگیری و دردسر رو پشت سر گذاشته و خستگیاش که در نرفته هیچ، خستهتر هم از قبل برگشته سر کار؛ دوم اینکه کار توی بیمارستان خداییش کار سختیه، حالا بعد از چند روز مرخصی برگشته حتما کلی کار ریخته رو سرش تا بخواد دوباره رو روال بیفته خب بهش سخت میگذره، بعدشم الان میگه مریض بدحال داره که اونم کلی براش استرس و دردسر داره، حالا توی این شرایط که ممکنه حتی دست و پای خودش رو برای زنده نگه داشتن بیمارش گم کرده باشه و کلی فشار روانی داره بهش وارد میشه، یکی میاد و هی سراغ یک جفت کفش را میگیره که اون اصلاً در جریانش نیست. خب چه حالی بهش دست میده بندهخدا؟
خلاصه با این دو تکنیک حالم خیلی بهتر شد. آی سی یو توی طبقة سوم بود. تا رسیدم طبقة همکف، روند شدت گرفتن سردردم متوقف و چندثانیه بعد هم بهکلی خوب شد. جوش هم نیاوردم، اصلنم درد نداشت!
منبع:رسا
انتهای پیام/ش