به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با فرارسیدن سالروز تخریب قبرستان بقیع و جنایتی دیگر از آل سعود و وهابیون، بسیاری از شاعران کشورمان در وصف غربت قبرستان بقیع و ائمه اطهار علیهما الاسلام ابیاتی را سرودهاند، که در زیر به بهترین آنها اشاره شده است.
منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکیست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکیست
منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه میبرم خاکیست
غبارِ روی مزارِ تو تاجِ نوکری است
به پای قبر تو افتادهام؛ سرم خاکیست
چه نذرها که برایت نکرده است، ولی …
هنوز سفرهی نذری مادرم خاکیست
برای غربتت آنقدر، شعر گفتم که …
شبیه صحنِ تو اوراقِ دفترم خاکیست
کریم، خاکی و قبر کریم، خاکآلود
به صحنِ هر غزلم؛ گنبدِ کَرم خاکیست
نوادگانِ خودت را ببین غریب بقیع !
کدام صحن، کدام آجر حرم خاکیست ؟!
رضا قاسمی
مرغ دل پر میکشد گاهی مسافر میشود
در حریمی که کبوتر نیز شاعر میشود
از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع
چار آیینه کجا با هم مجاور میشود
روزگاری خواهد آمد همچو یاقوت کبود
بین مردم تربت این بقعه نادر میشود
غربت این روزهایش را نبین، مثل نجف
در جوارش حوزهی علمیه دائر میشود
گوش شیطان کر به زودی در مزار فاطمه
مدح مولایم علی ذکر منابر میشود
تازه از باب قبولی زیارت زائرش
تا که سیلی میخورد آسوده خاطر میشود
یک سلام از دور، سهم ما کبوتر زاده ها
چشم دشمن کور، دل اینگونه زائر میشود
میلاد حسنی
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
شرمنده ی چشم کبوتر چاهی ات میشد
این دست خالی آمد اما او پر آورده
بُغضی که در اشک کبوتر چاهی ات مانده
یک عمر انگاری دمارش را در آورده
درد دلت را باز هم آشوب می فهمد
تنهایی ات را خاک قبرت خوب می فهمد
دور و بر تو ریخته آوار تنهایی
همسایه ی دیوار به دیوار تنهایی
مثل تو با همسایه هایت نیست در عالم
این چهار تا قبر است تا معیار تنهایی
امروز چندین بار میثم را خبر کردی
وقتی که داری در کنارت دار تنهایی
دائم برای غصه هایت اشک می ریزد
خاکستر در ؛ کوچه یا مسمار تنهایی
بعد از گذشت سالها روی جگر داری
زخمی که از آن کوچه و مسمار و در داری
علی رضوانی
در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است
در مسیر کبوتران حرم
آب و دانه سحر نمی ریزند
در هوای تو لطمه زن ها هم
خاک غربت به سر نمی ریزند
سنگ قبر تو شش جهت دارد
پس ضریح تو نیز شش گوش است
هرکه از باب قاسم آمده است
بعد عمری هنوز مدهوش است
گنبدت را ندیده اند مگر
تپه خاکی که پشت مرقد توست
در حقیقت قلوب انسان ها
بارگاهی برای مسند توست
از مفاتیح ندبه جایز نیست
«گریه» از غربت تو محروم است
هرکه فرزند فاطمه باشد
بین مردم همیشه مظلوم است
سوت وکور است هر شبه جمعه
چون شب دفن مادرت زهرا
سوت و کور است مثل آن کوچه
که نکردید خانه را پیدا
آتش درب خانه می باشد
علت قلب داغ دار بقیع
سپر اهل خانه محسن شد
مثل آن نرده ها کنار بقیع
خاک های بقیع می گفتند
چادر مادر تو خاکی نیست
در مصافی که ظلمت و نور است
نور را از پلید باکی نیست
علی اصغر یزدی
گلدسته دارد پس نگو گنبد ندارد
اینجا حرم دارد نگو مرقد ندارد
از عرش زائر دارد اینجا پس نگوئید
که زائر در حال رفت آمد ندارد
دارالکرم دارد برای زائرانش
بر سینه ی محتاج دست رد ندارد
صحنی شبیه صحن جامع دارد اینجا
صحن غریبی که همه مشهد ندارد
در هیچ جائی در حرم ها غیر از اینجا
خدام بی دین و بد و مرتد ندارد
غربت در این صحن و سرا بیداد کرده
بی شک غریبی در مدینه حد ندارد
خوب است آدم دق کند از غصه اینجا
بیچاره آنکه گریه ی ممتد ندارد
محسن صرامی
خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است
اینجا قیامت را به خلوت می توان دید
زیرا که پنهان در دلش چندین شـفیع است
از عرض حاجت بی نیــازی زائر اینجا
چونکه مَـزورَت* هم عَلیم و هم سَمیع است
با چار امامی که کریم بن الکریــمند
حتّیٰ کرم در این حرم عبد مُطیع است
مهمان همیشه کاسه اش سرشار فیض است
آنجا که صاحب خانه را طبعی مَنیع است
همسایه ی مکّه ست وقتی که مدینه
پس هرکه پابوسش می آید مُستطیع است
زائر ! نمی فهــمی زیارت کرده یا نه !
آنقدْر که سِــیر زمان اینجا سَـریع است
آیــنده اش را که تصــوّر می کنم باز
در ذهنم از این صحن تصویری بَدیع است
بعد از ظهورِ حضرت مَـعشوق ، بی شک
اینجا تمام فصلهایش چون رَبیــع است
با خاک یکسان کرده هرکس این حرم را
روز قیام منتـقم ، وضعش فَجــیع است
این خاکها شد زیر و رو،مرثیه خوان گفت:
امشب گُریزم ، روضه ی طفل رَضیع است
محمد قاسمی
گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام
من زائر قبور خراب مدینه ام
آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست
هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست
آنجا که بغض سینه گلو گیر می شود
حتی جوان ز غربت آن پیر می شود
خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است
از گریه های فاطمه آیینه کاری است
اهل مدینه باب عداوت گشوده اند
بر اهل بیت ظلم فراوان نموده اند
هرکس دم از علی زده تخریب می شود
صدیقۀ مطهره تکذیب می شود
دنبال بی کس اند که تنها ترش کنند
صیاد بلبل اند که خونین پرش کنند
ازنسل هیزمند و به آتش علاقه مند
تفریحشان تمسخر هر نالۀ بلند
در خواب هم نشان حیا را ندیده اند
نیروی خویش را به رخ زن کشیده اند
بغض علی زبانه کشد از وجودشان
رنگ ریا گرفته همه تار و پودشان
روزی که راه حضرت صدیقه بسته شد
با ضربه ای حریم ولایت شکسته شد
ظلمی اگر که هست از آن لحظه حاکی است
تصویر چادریست که در کوچه خاکی است
امواج یک صدا دلم آزار می دهد
گویا صدای صورت و دیوار می دهد
گویا به گوش می رسد از قصۀ فدک
آوای نیمه جان و ضعیف «علی کمک»
تصویر هر چه درد از آن صحنه شد بدیع
یک گوشه ای ز غربت آن لحظه شد بقیع
اوراق خاطرات غیورانه نیلی است
هر چه که هست صحنۀ یک ضرب سیلی است
بی درد مردمان زمان جان مرتضی
ما را رها کنید بمیریم زین عزا
روزی رسد ز سینه غم آزاد می کنیم
همراه منتقم حرم آباد می کنیم
گلدسته می زنیم چونان صحن کربلا
گنبد بنا کنیم چونان مشهد الرضا
ما داغ دار سیلی ناحق مادریم
چشم انتظار منتقم آل حیدریم
قاسم نعمتی
انتهای پیام/