به گزارش
گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از
مشهد، زن ۳۸ ساله درحالی که بیان میکرد، نمیخواهم دومین آشیانه ام را توفان سهمگین دخالت و خیانت متلاشی کند، به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: ۱۴ ساله بودم که «آریا» به خواستگاری ام آمد.
او به تازگی در یکی از نهادهای نظامی استخدام شده بود و در جنوب کشور خدمت میکرد، اما پدرم معتقد بود اکنون شرایط من برای ازدواج مناسب نیست به همین دلیل «آریا» چهار سال انتظار کشید تا این که به اصفهان منتقل شد و ما با برگزاری مراسم عروسی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم آن جا بود که فهمیدم همسرم شب نشینی با دوستانش را با هیچ چیزی عوض نمیکند و به اصطلاح «رفیق باز» شده است.
به همین دلیل توجه زیادی به من نداشت و من در یک شهر غریب از این موضوع رنج میکشیدم. وقتی ماجرا را برای پدرم بازگو کردم با خنده گفت: اوایل زندگی دل کندن از دوستان سخت است، اما با به دنیا آمدن فرزندت همه چیز تغییر میکند و همسرت نیز به عشق فرزندش بیشتر اوقات را در کنار خانواده اش میگذراند، ولی با وجود آن که پسرم یک ساله شده بود، اما هیچ تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد. از سوی دیگر بسیاری از اطرافیانم مرا ترغیب به شکایت از شوهرم میکردند. من هم با تفکری کودکانه در حالی از «آریا» شکایت کردم که پدرم معتقد بود زن خوب باید هزاران عیب شوهرش را پنهان کند و گوش به حرفهای سخن چینان ندهد.
در این شرایط همسرم که متوجه خواستههای من شده بود، قول داد رفت و آمد با دوستانش را قطع کند و از زندگی گذشته بیرون بیاید، ولی من باز هم با تحریک اطرافیانم بر شکایت خودم پافشاری کردم تا این که آریا نامه طلاق را به دستم داد و دوباره به جنوب کشور بازگشت. با رفتن او متوجه اشتباهم شدم و گریه کنان به پدرم پناه بردم، اما قلب مهربان او که طاقت گریههای مرا نداشت از حرکت ایستاد و به خاطر سکته قلبی جان سپرد. مدتی بعد نیز مادرم دچار بیماری سختی شد و من زنی را برای انجام امور منزلش استخدام کردم.
«کبری خانم» پسر ۲۲ سالهای داشت که گاهی برای انجام کارهای سنگین منزل به کمک مادرش میآمد و با پسرم بسیار مهربان بود. در این شرایط کبری خانم مرا برای پسرش خواستگاری کرد من هم که احساس میکردم «عرفان» شاهین خوشبختی زندگی من است، با فروش ارثیه پدرم خانهای برای خودم و یک دستگاه وانت یخچال دار برای همسرم خریدم که در یک شرکت فروش مواد پروتئینی استخدام شده بود.
با وجود این «عرفان» سرپرستی پسرم را قبول نکرد و من به ناچار او را به مادرم سپردم. در همین حال با به دنیا آمدن پسر و دختر دیگرم ابراز محبتهای عرفان به من به پایان رسید چرا که از عهده مخارج سنگین زندگی برنمی آمد. به ناچار یک دستگاه پژو خریدم و برای کمک به تامین هزینههای زندگی به مسافرکشی پرداختم. مدتی بعد با مرگ مادرم مجبور شدم پسرم را که دیگر ۱۸ ساله شده بود، نزد خودم بازگردانم، ولی این موضوع بهانهای برای تشدید اختلافات ما شد. عرفان همواره ازدواج با زنی مطلقه را به رخم میکشید و نزد دیگران تحقیرم میکرد در حالی که میدانستم با زن دیگری ارتباط نامتعارف دارد.
با آن که همه ارثیه ام را برای کسب رضایت عرفان و خانواده اش هزینه کردم، اما آنها همه زحماتم را بی ارزش میپندارند. کاش از همسر اولم جدا نشده بودم تا این گونه در مخمصه دیگری قرار نمیگرفتم. شایان ذکر است، به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه مشهد) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
منبع: خراسان
انتهای پیام//س
زندگی که ویران شد