خون جلوی چشمانم را گرفته بود! اسلحه وینچستر را از زیر پله‌ها بیرون کشیدم...

به خاطر چاقوی یادگاری دست به قتل زدم/ دختری که روزگارم را سیاه کرد!به گزارش  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ،  خون جلوی چشمانم را گرفته بود! اسلحه وینچستر را از زیر پله‌ها بیرون کشیدم، مادرم که چهره غضبناکم را دید فهمید که می‌خواهم خون و خونریزی راه بیندازم! او به اتفاق شوهر خواهرم به دست و پایم افتاد تا اسلحه را از من بگیرد، ولی من چیزی نمی‌فهمیدم اسلحه را از دست مادرم رها کردم و برای گرفتن چاقوی ضامن دار یادگاری از مردی که پسرش با برادرم دعوا کرده بود به راه افتادم و ... این‌ها بخشی از اظهارات جوان ۲۸ ساله‌ای است که در پی بروز خشم آنی و تنها به خاطر دعوای دو کودک، معرکه‌ای به راه انداخت که در نهایت با شلیک‌های مرگبار، مرد ۴۸ ساله را به کام مرگ فرستاد.

چند سال داری؟ متولد ۱۳۶۹ هستم.

نامت چیست؟ امید «الف»

دیپلم داری؟ نه! تا مقطع راهنمایی درس خواندم.

برادری که به خاطر او دست به قتل زدی چند ساله است؟ او در کلاس ششم ابتدایی تحصیل می‌کند و کوچک‌ترین عضو خانواده است.

چند خواهر و برادر داری؟ پنج برادر دارم و یک خواهر که کوچک‌تر از من است.

شغل پدرت چیست؟ او سنگ کار ساختمان است و یکی از برادرهایم نیز با او کار می‌کند.

مشهدی هستی؟ بله! در خیابان طبرسی ۵۱ به دنیا آمدم و هنوز هم در همان محله زندگی می‌کنیم.

چرا ترک تحصیل کردی؟ درس به دردم نمی‌خورد، می‌خواستم پول دربیاورم!

چطوری؟ بعد از ترک تحصیل دنبال شغل آرایشگری رفتم و شاگرد آرایشگاه شدم، پسرعمویم آرایشگر بود من هم نزد او رفتم تا کار یاد بگیرم.

سربازی هم رفته‌ای؟ نه! خدمتم را تمام نکردم، حدود دو ماه بود که به سربازی اعزام شدم، ولی بعد فرار کردم!

چرا؟ فقط به خاطر یک دختر که روزگارم را سیاه کرد!

بیشتر توضیح می‌دهی؟ هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بودم که روزی عاشق یک دختر شدم او در همان نزدیکی محل سکونتم زندگی می‌کرد که من

با یک نگاه به او دل باختم تا این که شماره تلفنم را دادم و این گونه با هم ارتباط داشتیم. وقتی به خدمت سربازی رفتم و دوران آموزشی را در

تهران می‌گذراندم به منزلمان زنگ زدم. آن روز از طریق خانواده ام فهمیدم که آن دختر با یکی دیگر از دوستانم ارتباط برقرار کرده و قصد ازدواج

دارد! شنیدن این جمله داغانم کرد! نمی‌توانستم تحمل کنم به همین خاطر از خدمت سربازی فرار کردم و به مشهد آمدم، اما آن دختر ازدواج کرده بود و این گونه روزگارم را سیاه کرد.

سیگار هم می‌کشی؟ بله!

اولین بار چند ساله بودی که لب به سیگار زدی؟ نوجوان بودم، خاطرم نیست چند سال داشتم فقط می‌دانم مدت‌ها قبل از خدمت سربازی بود! با دوستان هم سن و سال خودم، سر چهارراه می‌ایستادیم و سیگار دود می‌کردیم!

بعد از آن معتاد شدی؟ بله! آرام آرام با همین دوستانم به سوی مصرف تریاک و شیره کشیده شدم! یکی از دوستانم وقتی مادرش سرکار می‌رفت، مرا به خانه خودشان دعوت می‌کرد و با هم تریاک می‌کشیدیم! او فرزند طلاق بود و مادرش برای تامین هزینه‌های زندگی در بیرون از منزل کار می‌کرد.

یعنی از همان روز‌ها شروع به کشیدن شیره و تریاک کردی؟ نه! ابتدا با دوستانم «حشیش» می‌کشیدیم! چون راحت‌تر بود! آن‌ها «سیگاری» بار می‌زدند! من هم می‌کشیدم.

سعی نکردی ترک کنی؟ چرا! وقتی فهمیدم معتاد شده ام به یک مرکز ترک اعتیاد رفتم و ثبت نام کردم تا «متادون» (داروی ترک اعتیاد) به من بدهند! اما نه تنها ترک نکردم بلکه مصرفم نیز بیشتر شد. چون ناراحتی روحی داشتم و اعصابم خراب بود!

سابقه زندان هم داری؟ بله!

چند بار؟ سه بار – یک بار به خاطر مواد مخدر، یک بار به خاطر چاقوکشی و یک بار هم به جرم مشارکت در سرقت!

اولین بار چگونه دستگیر شدی؟ در یک نزاع بود یکی از بچه‌ها را با چاقو مجروح کردم، اما خوشبختانه چاقو به شانه اش خورد! آن زمان ۱۸ ساله بودم که به مدت سه ماه و یک روز روانه زندان شدم و دیه او را نیز پرداخت کردم! بعد از آن هم ماموران انتظامی مقداری مواد مخدر در جیبم پیدا کردند که این بار هم جریمه ۳۰۰ هزار تومانی دادگاه را پرداخت کردم و آزاد شدم!

آخرین بار چه مدت زندان بودی؟ آخرین بار در سال ۹۲ به اتهام سرقت دستگیر شدم! یکی از دوستانم پیکانی را دزدیده بود و به انتهای طبرسی ۹۲ آورد تا کپسول گاز آن را باز کند! من هم کنار او ایستاده بودم که توسط ماموران دستگیر شدم و این بار ۹ ماه در زندان بودم.

الان متاهلی؟ بله! نامزد دارم!

با بستگانت ازدواج کردی؟ نه! سال ۹۲ بعد از آن که از زندان آزاد شدم روزی در بولوار طبرسی ایستاده بودم که دختری توجهم را جلب کرد. او با دختر خاله اش در حال عبور بودند که بعد به خواستگاری اش رفتم و از آن زمان تاکنون هنوز دوران عقد را می‌گذرانیم!

الان به چه شغلی مشغولی؟ از حدود سه سال قبل دیگر آرایشگری را رها کردم، چون درآمد زیادی نداشت و از آن زمان بیکارم!

همسرت ناراحت نبود؟ چرا مدام مرا سرزنش می‌کرد که سرکار بروم! به او می‌گفتم سرگذر برای کارگری می‌روم، اما با دوستانم برای مصرف مواد بیرون می‌رفتم و در خانه آن‌ها بساطمان را پهن می‌کردیم.

پدر و مادرت هم از ماجرای اعتیادت اطلاع داشتند؟ بله! ولی به رویم نمی‌آوردند زمانی که خواب بودند من در اتاق مواد مصرف می‌کردم.

چرا چنین اجازه‌ای می‌دادند؟ پدرم می‌گفت: دنبال دعوا و مشروب خواری نرو! من هم تریاک و شیره می‌کشیدم!

یک چاقو ارزش قتل داشت؟

به خاطر دعوای دو کودک آدم کشتی؟ نه! اول برای این که بدانم چه کسی برادرم را زده است به کوچه رفتم، ولی وقتی چاقو را از روی کله چراغ موتورم برداشتم و دعوا کردم، چاقو روی زمین افتاد آن مرد (مقتول) چاقو را برداشت و پس نداد! دوباره به خاطر گرفتن چاقویم رفتم که این حادثه رخ داد.

یعنی یک چاقو ارزش قتل داشت؟ آن چاقو یادگاری یکی از دوستانم بود که چند روز قبل با شلیک نیرو‌های بسیجی در مشهد کشته شد! و من دوست نداشتم چاقوی یادگاری را از دست بدهم!

پشیمانی؟ خیلی! یک لحظه اعصابم به هم ریخت! دست خودم نبود!

چیزی مصرف کرده بودی؟ قبل از نزاع متادون خورده بودم!

اسلحه را از کجا آوردی؟ آن را حدود یک سال و نیم قبل زمانی که برای تهیه مواد مخدر به منطقه قلعه ساختمان (شهرک شهید رجایی) رفته بودم از یک معتاد خریدم!

چند؟ یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان!

یعنی این مبلغ را برای خرید یک اسلحه دادی؟ می‌دانستم دزدی است، ولی آن مرد معتاد به کمتر از این راضی نشد!

امروز قسم می‌خورم «رفیق بازی» عاقبتی ندارد!

به جوان‌های مانند خودت چه می‌گویی؟ امروز می‌توانم قسم بخورم که «رفیق بازی» عاقبتی جز این ندارد! از سرنوشت من درس بگیرند و دنبال این کار‌های بیهوده که سرانجامی جز بدبختی ندارد نروند!


بیشتر بخوانید:گلوله خشم بر سینه همسایه/ قتل با اسلحه وینچستر+ تصاویر 


سوم تیر بود که جوان ۲۸ ساله‌ای به پشتیبانی از برادر ۱۲ ساله اش وارد ماجرای یک نزاع در محله خودشان شد، اما در این نزاع چاقوی ضامن دارش را مرد ۴۸ ساله‌ای برداشت که معتقد بود باید این چاقو را تحویل پلیس ۱۱۰ بدهد. در این هنگام جوان خشمگین به خانه بازگشت و درحالی که به اتفاق دوستانش سوار بر یک دستگاه پژو ۲۰۶ سفید رنگ بود و اسلحه وینچستر را نیز در دست می‌فشرد به محل نزاع رفت. او این بار به محض این که از خودرو پیاده شد لوله اسلحه را به سمت مردی می‌گرفت که هنوز در کنار در حیاط منزلش به انتظار پلیس ایستاده بود! جوان مذکور گلوله خشم را شلیک کرد و از محل گریخت. در پی اعلام این خبر به قاضی ویژه قتل عمد، بلافاصله قاضی کاظم میرزایی عازم محل وقوع جنایت شد ودستورات محرمانه‌ای را برای ردزنی متهم فراری صادر کرد، اما این جوان که عرصه را بر خود تنگ می‌دید چند ساعت بعد خود را به کارآگاهان معرفی کرد و با دستور سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی) مورد بازجویی‌های تخصصی قرار گرفت که در نهایت به ارتکاب قتل مسلحانه اعتراف کرد.

انتهای پیام/ف

برچسب ها: حوادث ، قتل
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.