گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فوتبال ورزش پرهیجانی است و تب آن بهراحتی وجود علاقهمندانش را در برمیگیرد. اما خدا نکند این تب تبدیل به آتشی سوزان شود! این آتش به هیچکس رحم ندارد و همه را تبدیل به خاکستر میکند. حاشیهها خیلیزود تبدیل به هیزم این آتش میشود و دیگر خودی و غیرخودی را نمیشناسد. گاهی نفس هواداران و علاقهمندان به فوتبال تبدیل به آتش خشم شده و نه به مربی رحم میکند و نه به بازیکن و البته نه به مدیر!
البته این آتش در تیمهای بزرگ سوزانتر است و گاهی صفحات تاریخ این تیمها و باشگاهها را نیز سیاه میکند. در پرسپولیس روزهای زیادی را به چشم دیدهایم که آتش خشم حاشیهها و هواداران دامن افراد را گرفته و برخی را دلشکسته کرده و برخی را از فوتبال فراری داده است. با توجه به اینکه اکثر مسئولان، مربیان و بازیکنان این تیم احساس میکنند این اتفاق هیچگاه برایشان رخ نمیدهد، بد ندیدیم به چند واقعه مهم و خشم هواداران پرسپولیس اشاره کنیم بلکه عبرت تاریخ شده و افراد از آن درس بگیرند. اگر این آتش به دامن اعضای باشگاه بیفتد، پرسپولیس هرگز روزهای خوشش را تکرار نمیکند و ضربه بدی از آن خواهد خورد.
سال ۵۶ پرسپولیس مجبور شد تغییراتی را در راس کادرفنی خود ایجاد کند. کونوف نتوانسته بود انتظارات را برآورده کند و پرسپولیس به دنبال یک مربی جدید بود. علی پروین که در آن زمان دیگر تبدیل به چهره مردمی شده بود، پیشنهاد کرد منصور امیرآصفی، سرمربی پرسپولیس شود. با آمدن مرحوم امیرآصفی، پرویز قلیچخانی هم که به دنبال مجوزی برای خروج از کشور بود با وعده علی عبده، مالک وقت باشگاه برای حل مشکلش به پرسپولیس آمد و آینده پرسپولیس به نظر درخشان میرسید. اما تصمیمات مرحوم امیرآصفی همه معادلات را بر هم زد. آصفی در یکی دو بازی علی پروین را از ترکیب بیرون میگذارد و حمید درخشان جوان را جایگزین او میکند. این موضوع به مذاق طرفداران تیم خوش نمیآید و سکوها ملتهب میشود. آنها با شعار «علی حقتو خوردن، به جات بچه گذاشتن» رسما به عملکرد امیرآصفی معترض میشوند.
پرسپولیس بعد از باخت به نیروی اهواز شاهد خشم هوادارانش میشود. علی پروین عصبانی هم در رختکن طوری با لگد به در میکوبد که در رختکن از پایین میشکند. آن بازی آخرین دیداری بود که مرحوم امیرآصفی روی نیمکت پرسپولیس مینشیند و بعد از آن برای همیشه از پرسپولیس میرود و بعدها حاضر نمیشود درمورد آن اتفاقات حرف بزند.
داستان محراب شاهرخی و پرسپولیس همان داستان فوتبال و حاشیه و آتش است، اما نه آتش مطلق خشم هواداران. این آتش جنس دیگری داشت که هواداران را هم با خودش در بر گرفت. محراب شاهرخی همانی بود که از تیم پرسپولیس و توسط علی عبده اخراج شده بود. محراب هم که احساساتی بود با ناراحتی تمام از پرسپولیس رفت. اما عبده بعد از ناکامی پرسپولیس با کونوف و امیرآصفی، او را به پرسپولیس آورد و روی نیمکت سرمربیگری این تیم نشاند.
او تیم را در لیگ ۵۶ به مقام دوم رساند. در سال ۵۷ فوتبال به خاطر وقایع انقلاب اسلامی تعطیل شد. در اولین دوره مسابقات فوتبال پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عنوان جام شهید اسپندی، پرسپولیس را قهرمان کرد و بعد از آن تیم را در جام باشگاههای تهران دوم کرد و در جامحذفی هم تیمش به شاهین باخت و جام را از دست داد. محراب شاهرخی در آن سالها با مشکلاتی مواجه شد، ازجمله فحاشی دو بازیکن تیمش در رختکن و البته عزل او از سمت سرمربیگری پرسپولیس توسط محمد دادکان! دادکان در تمرین علی پروین را جایگزین مردی کرد که میگفتند رفتارهایش با معیارهای آن سالها همخوانی نداشت. محراب احساساتی چنان ضربه روحی بدی از این ماجرا خورد که دیگر نتوانست خود را در فوتبال ایران پیدا کند. او در ۴۹ سالگی به علت سکته مغزی دارفانی را وداع گفت. هیچ هواداری به این عزل اعتراض نکرد و محراب شاهرخی غیرمتعارفترین اخراج تاریخ پرسپولیس را برای خود رقمخورده دید.
در ۶ خرداد ۱۳۶۷ علی پروین از سرمربیگری پرسپولیس عزل شد. این تصمیمی بود که بنیاد مستضعفان مالک وقت پرسپولیس گرفته بود. تنشها میان هواداران تیم و مدیران وقت باشگاه بالا گرفت و به روی سکوها کشیده شد. کار به جایی رسید که هواداران تیم به جایگزین پروین در بازی با بانک ملی فحاشی کردند.
البته جدال بازیکنان تیم با مسئولان بنیاد که قصد داشتند نام تیم را آزادی بگذارند و فدراسیون فوتبال که قصد داشت تیم دیگری را جایگزین پرسپولیس کند هم در نوع خود جالب بود. البته درنهایت پرسپولیس با مربیگری مسعود معینی از جام باشگاههای آسیا حذف شد و پروین دوباره به پرسپولیس و آرامش به سکوها برگشت.
اولین باری که شعار «حیا کن، رها کن» روی سکوها سر داده شد، به تیم ملی برمیگشت. اما مربی آن زمان تیم ملی یک پرسپولیسی قدیمی بود. مرحوم پرویز دهداری اولین سرمربی پرسپولیس در آن سال یعنی سال ۶۷ سرمربی تیم ملی بود. در آن سالها برخی بازیکنان با او دچار اختلاف شدند و از تیم ملی استعفا دادند و دهداری هم چند بازیکن جوان را جایگزین آنها کرد. این موضوعات به مذاق هواداران خوش نیامد و در بازی ایران و ژاپن در روز ۳۰ دی ۱۳۶۷ برای اولینبار شعار «حیا کن، رها کن» را برای مرحوم دهداری سردادند! آنها خواستار سرمربیگری علی پروین و مرحوم ناصر حجازی در تیم ملی شدند. این شعار آنقدر تند بود که دهداری ترجیح داد تا روز جداییاش از تیم ملی دیگر روی نیمکت تیم ملی در بازیها ننشیند. بماند که در آن روز دهداری را با سنگ و یخ مورد حمله نیز قرار دادند.
یک نشریه هفتگی در آن روزها تیتر «دهداری حیا کن، تیم ملی را رها کن» با حذف کلمه حیا و قراردادن سه نقطه جای آن را منتشر کرد و قلب معلم اخلاق فوتبال را بدجور شکست.
البته در ادامه و در ۳۱ تیر ۱۳۶۸ باز هم این شعار در یک بازی ملی سر داده شد. بعد از پرویز دهداری نوبت به مهدی مناجاتی رسید تا گرمای آتش هواداران فوتبال را بچشد. تیم ملی ایران در بازیهای مقدماتی جامجهانی ۲ بر صفر به چین باخته بود و باید در تهران ۴ بر صفر این تیم را میبرد. درحالی که تیم ملی ۳ بر صفر از حریفش جلو بود، چین ظرف ۶ دقیقه ۲ گل به ایران زد و آرزوی میلیونها ایرانی را بر باد داد تا هواداران فوتبال برای دومینبار از این شعار در ورزشگاه استفاده کنند؛ و بالاخره علی پروین
چه کسی باورش میشد که علی پروین روزی از زبان هواداران پرسپولیس شعار «حیا کن، رها کن» را بشنود؟ ۳۰ دی ۱۳۸۴ هرگز از یاد سلطان فوتبال نمیرود. تیم او که هفته قبلش مقابل بایرنمونیخ یک بازی خوب از خود نشان داده بود، اینبار به فجر سپاسی شیراز ۴ بر ۲ باخت تا نسل جدید هواداران تاب نیاورند و از او بخواهند پرسپولیس را ترک کند. مردی که بارها هواداران پرسپولیس را حامی خود دیده بود، متوجه شد طرز فکر هواداران نسل جدید تغییر کرده و دیگر مثل پدرانشان حاضر به حمایت بیچون و چرا از او نیستند.
اولین مدیری که شعار «حیا کن، رها کن» نصیبش شد، اکبر غمخوار بود. غمخوار پرسپولیس را با ستارههای بزرگ بست تا بتواند دل هواداران این تیم را به دست بیاورد. علی دایی، کریم باقری، مهرداد میناوند و جواد کاظمیان را در کنار چهرههای دیگر قرار داد، او میخواست با این نفرات و حضور وینکو بگوویچ جای خالی علی پروین را بهطور کامل از ذهن هواداران تیم ببرد. اتفاقا این تیم شروع خوبی در لیگ داشت، اما بالاخره ضعفهای مدیریتی و فنی بروز کرد و کنترل تماشاگران روی سکوها هم از دست رفت و کار در دست طرفداران علی پروین افتاد، درنهایت تیم نتیجه نگرفت و بگوویچ جایش را به پروین برگرداند و غمخوار هم از کار برکنار شد.
بعد از او نوبت به داریوش مصطفوی رسید که با سکوهای ملتهب مواجه شود. مردی که سابقه بازی در استقلال را داشت و در قامت رئیس فدراسیون فوتبال در سال ۱۳۷۳ رایهای بسیار تندی را علیه اعضای پرسپولیس پس از دربی جنجالی صادر کرد و این موضوع هرگز از یاد هواداران پرسپولیس نرفته بود. مصطفوی قصد داشت موفقیت تیم کاشانی را با قطبی تکرار کند و چهرههای مطرحی را هم به ترکیب پرسپولیس اضافه کرد، اما این کار ثمر نداد و شعار «حیا کن، رها کن» در استادیومها هر روز بلندتر و بلندتر میشد. کار به جایی رسید که هنوز بازی شروع نشده بود، این شعار را سرمیدادند و البته نتیجه هم داد و مصطفوی مجبور به ترک تیم شد.
بعد از او نوبت به عباس انصاریفرد رسید. اطمینان به عملکرد او اصلا وجود نداشت و البته درگیری او با حسین هدایتی، رئیس وقت هیاتمدیره پرسپولیس هم شانس او را روی سکوها به حداقل رساند. رکورد او از مصطفوی فراتر رفت و شعار «حیا کن، رها کن» را هنگام تلاوت قرآن قبل از شروع بازی شنید و درنهایت مجبور به ترک پرسپولیس شد.
حمید استیلی میان مربیانی که شعار «حیا کن، رها کن» را شنیدند، صاحب رکورد است. او که بعد از حذف عجیب علی دایی از پرسپولیس توسط حبیب کاشانی جایگزین او شده بود، از همان هفته اول رقابتها شاهد تشویق دایی بود و شعار «حیا کن، رها کن» را میشنید! دیگر سردادن این شعار برای طرفداران پرسپولیس به یک شعار عادی تبدیل شده بود. هواداران آنقدر گفتند تا استیلی رفت.
بعد از او این اتفاق دیگر رخ نداد تا نوبت به حمید درخشان رسید. او هم مثل استیلی جایگزین علی دایی شده بود. البته هواداران از ابتدا و مثل استیلی با او برخورد نکردند، اما درنهایت این شعار علیه او هم بهکار رفت تا با حضور برانکو در پرسپولیس این داستان هم به پایان رسید و باید دید اولین نفری که از این تاریخ به بعد درگیر این شعار میشود، چه کسی است!
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/