به گزارش گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، سید مهدی موسوی از فعالان فرهنگی در سوریه در چهارمین نشست مدافعان فرهنگی حرم در خصوص زمینههای ورود وی برای فعالیت در سوریه بیان کرد: شهید حمیدرضا اسداللهی در زمینه بینالملل فعالیتهای فرهنگی انجام میداد. آن زمان روی برنامه اربعین کار میکردیم و من خیلی نگران مسائل و مشکلات کار بودم. اسداللهی به من میگفت نگران نباشد صاحب کار خودش کمک میکند و حل میشود. ما باید برویم و آن جا دست گیری کنیم. آنجا به کمک ما نیاز دارند. من آن موقع به این حرفها توجه نمیکردم. او رفت سوریه و ما قرار شد در اربعین یدیگر را ببینیم، اما از او خبری نشد تا اینکه خبر شهادت او را در فضای مجازی دیدم. بعدتر خبر شهادت دوستان دیگر هم یکی پس از دیگری رسید و سوالهای ذهنی من بیشتر شد و دوست داشتم درباره جهاد سوریه بیشتر بدانم.
وی افزود: در جلسهای یکی از نزدیکان شهید همدانی نقل میکرد که شهید آماری از کشتههای دو طرف در سوریه به حضرت آقا میدهد و آقا میفرمایند سعی کنید تلفات از هر دو طرف کاهش پیدا کند. شهید همدانی میپرسد چرا؟ آقا میگویند، چون طرف مقابل ما دشمن نیست. فریب خورده است. دشمن اصلی ما اسرائیل و آمریکا هستند که اینها را تربیت کردهاند.
این جهادگر فرهنگی ادامه داد: همه اینها زمینههایی را ایجاد کرد که تصمیم گرفتم به سوریه بروم. در آنجا نه گوشی داشتیم نه لپ تاپ و نه امکاناتی دیگری از این دست، فقط یک کاغذ و قلم بود. از تحقیق و پژوهش در منابع و کتابهایی که وجود داشت شروع کردیم و گفت و گو با بچههایی که در آنجا مستقر بودند.
موسوی ادامه داد: سوریه بعد از هندوستان از نظر تنوع دینی رتبه دوم را دارد. بعد از گفت و گوهایی که انجام دادیم دیدیم زمینههای شکل گیری جنگ از اعتراض به ساختار حکومت شروع شده است. چرا که حکومت اسد علوی است و علویها جزء اقلیتهای سوریه هستند که بعد از کودتاهای مختلفی که صورت میگیرد به حکومت حافظ اسد روی کار میآیند آن هم در کشوری که اکثریت سنی دارد. به هر حال این برای جامعه سنی سنگین است و همین میشود بهانه اختلاف و درگیری و علویها را تکفیر میکنند و میگویند حکومت اسد دین ندارند که همان زمان هم، حافظ اسد نامهای به امام موسی صدر مینویسد امام موسی صدر میگوید اینها فرقهای از شیعه هستند و بعد کودتایی در شهر حماء صورت میگیرد که منجر به قتل عام عدهای میشود که زیرپوستی شدن نارضایتیها را در پی دارد. بعد از آن جریان اخوانی با حکومت اعلام وفاداری میکند و حکومت چند وزارتخانه را از جمله وزارت آموزش و پرورش را به عهده اینها میگذارد.الان طوری است که تمام کتب درسی سوریه با تفکر اخوانی و با مدل ساختار دینی اهل تسنن طراحی و تدوین میشود.
این فعال فرهنگی با اشاره به نحوه آغاز بحران در سوریه اضافه کرد: در ابتدا یک اعتراضی در شهر درعا به امور شهرداری میشود و بعد هم یک درگیری مسلحانه کوچک و بعد یک جمعههای اعتراضی صورت میگیرد و شعارها میرود به این سمت و سو که ما اصلا حکومت اسد را نمیخواهیم و بعد مساله فرقهای دینی میشود که میگویند «مسیح به بیروت و شیعه به تابوت» این جنگهای قومیتی تا حدی پیش میرود که عمده سوریه به دست مسلحان میافتد.
وی خاطر نشان کرد: ما در سوریه در بخشهایی ترکمنها را داریم در بخشهایی سنیها، در بخشی دیگر علویها و در مناطقی هم مرشدیها حضور دارند. از بعد روی کار آمدن حکومت اسد تمام تلاش این بوده است که اختلاف قومیتی در آنجا مطرح نشود و رویکرد حزب بعث بر این بوده است که ادیان ضعیف و مردم لائیک شوند. اما ریشه جنگ بین اهل سنت شکل میگیرد که بخش عمده اینها صوفیها هستند و اهل بیت را دوست دارند و در عرض ارادت به ائمه هم اشعاری دارند.
موسوی تصریح کرد: بعد از تحقیقاتی که انجام دادم وقتی وارد شهر حما شدم گفتند در این شهر درباره شیعیان بد حرف میزنند. اما بعد متوجه شدم شهید نعمایی را به واسطه محبتی که نسبت به مردم داشته است خیلی دوست دارند و حتی برایش ختم گرفته اند. از مسئولمان خواستم در شهر بمانیم. اول کار تصمیم گرفتم ایرانی بودنم را مطرح نکنم، اما وقتی دیدم مشاهداتم با آنچه درباره این مردم گفته اند تطابق ندارد گفتم ایرانی هستم و آنها هم گفتند ما به امام خمینی (ره) علاقه داریم حتی در یک مسجدی با امام جماعت کم کم صمیمی شدم. بحث امام زمان را مطرح کرد که گفتم شما هم به ایشان اعتقاد دارید گفت بله.
وی اضافه کرد: یک بار برای تعمیر کفشم به یک کفاشی رفتم. صوت قرآن پخش میشد و من هم شروع کردم به خواندن. وقتی این صحنه را دید هزینه تعمیر کفش را نگرفت گفت شما آمده اید کشور ما را امن کنید. ما هم یک مقدار اسباب بازی دادیم برای بچه هایش. بعد چند وقت گفت مادرم خانم مومنهای است و تعریف شما را برایش کرده ام و گفته است که حتما یک بار شما را مهمان کنم. رفتم خانه اش؛ تشنه بودم، یک لیوان آب خواستم و بعد سلام دادم به امام حسین (ع). پرسید این که گفتی داستانش چیست؟ برایش تعریف کردم. بغض کرد و گفت نشنیده بودم. داستان حضرت زینب (س) را که تعریف کردم خیلی به هم ریخت. بعد مرا برد مسجد حضرت فاطمه (س) گفت ما اهل بیت (ع) را دوست داریم.
این فعال فرهنگی بیان کرد: یک روز رفته بودم ابزار فروشی، صوت قرآن گذاشته بود. بخشهایی از سوره واقعه بود و من هم با آن همراهی کردم و خواندم. پرسید حافظی؟ گفتم آره. گفت ما قرائتهای شما را نشنیدیم. شبکههای ایرانی را هم که میگیریم ، قاریان مصری را پخش میکنند. چند تا قرائت از قاریان ایرانی را برایش فرستادم. خیلی خوشش آمد یا حتی جای دیگر با بچههایی آشنا شدیم که تواشیح گذاشته بودند، من تواشیح ایرانی برایشان فرستادم و استقبال کردند. در فضای دیگر صنایع دستی ایرانی و نستعلیق را آورده بودند و کار میکردند که گفت ما زبان ایرانی را دوست داریم.
موسوی خاطر نشان کرد: شنیده بودیم که شیخ عرعور در شهر، عامل تحریک جوانها برای انحراف بوده است. یک بار در محلهای که معروف بود به طرفداران شیخ عرعور، وقت نماز شد و من گفتم برویم مسجد؛ یکی از بچهها گفت من نمیآیم. با اسامه رفتیم مسجد و نماز خواندیم. با خادم مسجد باب صحبت را باز کردیم. پرسید شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. اصرار کرد که برویم خانه اش، گفتم رفیقم در ماشین منتظر است. به رفیقم گفتم دیدی حرفهایی که درباره این مردم زده بودند واقعیت نداشت، بارها شده بود که یک فضایی و شایعاتی علیه یک گروهی زده میشد، ولی وقتی نزدیک آنها میشدیم میدیدیم اصلا واقعیت ندارد.
وی اضافه کرد: یکی از همین سوریها به نام احمد، یک بار گفت میخواهم تو را با دوستانم آشنا کنم که بعضیهایشان از داعش فرار کرده اند. رفتم و از نزدیک با دوستانش وارد گفتگو شدم. گفت به ما گفتند حکومت بد است و مشکل دارد. مردم هم به خاطر نارضایتیهایی که داشتند حمایت کردند. بعد دیدیم آدمهایی که سواد ندارند و سابقه خلاف داشته اند را لباس شیخ پوشانده اند و به مردم امر و نهی میکنند. یک بار یکی از این شیخها به یکی از زنها دست زده بود و ما معترض شده بودیم تو اگر مسلمانی حق نداری به زن مسلمان دست بزنی. کم کم که مردم این صحنهها را دیدند خودشان از اینها فاصله گرفتند ما هم به این بهانه که مادر زنم بیمار است از شهر فرار کردیم.
این پژوهشگر ادامه داد: در بوکمال که رفتیم مردم خیلی از ما استقبال کردند. تعریف کردند یکی از داعشیها که همسرش باردار بوده است مجبور میشود برای وضع حمل، او را پیش یک پزشک ایرانی ببرد. پزشک ایرانی هم به او کمک میکند. بعد از این آن فرد داعشی به ایرانیها محلق میشود.
وی بیان کرد: نزدیکیهای زینبیه روستایی بود که خانوادههای مسلحان آنجا بودند. به بهانه خرید وارد روستا شدم، اول شیر خریدم. دفعههای بعد سعی کردم با آنها رابطه نزدیک تری برقرار کنم. یکی از خانمها گفت من به یک اسپری نیاز دارم و نمیتوانم برای خریدش به شهر بروم، برایش خریدم. یا در روستا که قدم میزدم با بچهها گرم میگرفتم. یک بار یکی از مردهایشان که این صحنه را دیده بود شاکی شده بود که این با بچهها چه کار دارد؟ خانمش گفته بود با آنها مهربان است و دوستشان است. جالب است بدانید اکثر کسانی که در سوریه جذب داعش شدند قشر متدین بوده اند. مثل خوارج و اکثر کسانی که با ما همراه شدند و از جریان مقاومت حمایت کردند کسانی بودند که ما به آنها میگوییم بی حجاب.
موسوی یادآور شد: در مقطعی که در سوریه بودیم از ما خواستند درباره علویها تحقیق کنیم. یکی دو تا از بچهها کار را از روی منابع اسنادی شروع کردند. در کتابها گفته شده بود علویها محب اهل بیت هستند. ولی شیعیان سوری میگفتند علویها مشروب خوار هستند، محرم و نامحرم ندارند و به هیچ چیز اعتقاد ندارند. قرینههای بیرونی اش را هم میدیدیم که مردانشان نماز نمیخوانند و زنهایشان حجاب ندارند. با تناقضی رو به رو شده بودم. برای پیدا کردن جواب رفتم سراغ علویهایی که شیعه شده بودند که یکی میگفت علویها شیعه دوازده امامی هستند.
وی گفت: با یکی دیگر از علویها در ایستهای بازرسی آشنا شدم که اسمش ابوعلی بود. چیزی که توجهم را جلب کرد اسامی بچههایشان بود که همه از اسامی اهل بیت (ع) بود. دیدم چقدر به ما نزدیک هستند. تصمیم گرفتم به او نزدیکتر شوم و بیشتر بررسی کنم که قرار شد به خانه اش بروم. در بدو ورود به منزلش اولین چیزی که به چشمم آمد آیات قرآن بود که به در و دیوار خانه اش زده بودند و برای پسرهایش هدیه گرفته بودم، دخترهایش از مدرسه آمدند و دبیرستانی بودند. دست دراز کردند که دست بدهند. گفتم ما با زنها دست نمیدهیم و اجازه نداریم.
این کارشناس فرهنگی سوریه بیان کرد: شنیده بودم علویها از اینکه کسی در خانه شان نماز بخواند ناراحت میشوند. اذان که شد وضو گرفتم و خواستم نماز بخوانم. خودش یک زیرانداز آورد و گفت: چون خانه بچه داری است ممکن است پاک نباشد. قبله را نشانم داد و قرآن آورد. پرسیدم علویها به زنهای شان اجازه نمیدهند قرآن بخوانند؟ که در همین لحظه دخترهایش را صدا زد. گفت قرآن را باز کنید و بخوانید. از دخترها پرسید چه کسی به شما قرآن خواندن را یاد داده است. گفتند مادرمان!
وی افزود: من تا اینجا فقط یک خانواده را بررسی کرده بودم. تصمیم گرفتم به شهر بروم و فضای عمومی شهر را بررسی کنم. اسامی شهدایی که روی دیوار بود، اسامی اهل بیت بود. شرح نهج البلاغه را در کتاب فروشی شان دیدم. در حین برگشت زنگ زدم به ابوعلی، گفت برادرم شهید شده است. آمدم مقر و اجازه گرفتم که به بهانه شهادت برادر ابوعلی بروم پیش او، خودم را به روستای شان رساندم. دیدم شیخ آنها در مراسم، ختم قرآن میخواند. احساس کردم خیلی کم سواد است. بعد ابوعلی مرا برد سر مزار برادرش. دیدم جهت قبر رو به قبله است و بالای مزار علمایشان هم قرآن است. حتی دیدم پرندهای را که داشتند سر میبریدند رو به قبله بود و گفت ما بسم الله میگوییم.
موسوی تصریح کرد: در همان ایام بود که یکی از دوستان صحبتی از حضرت آقا را برایم فرستاد با این مضمون که علویها از عائله شیعه هستند، اما از معارف شیعه غافل شده اند اگر کسی دستی به سر اینها بکشد جذب شیعه خواهند شد و میتوانیم با این کار به تعداد شیعیان بیفزاییم.
وی افزود: بعد از آن رفتیم پیش دوستانی که با علویها کار کرده بودند. میگفتند وقتی در خط درگیری بودیم علویها جلوتر از ما دیوار دفاعی تشکیل میدادند که اگر قرار بود تیر به ما بخورد، به آنها اصابت کند. یا مثلا به ایرانیها میگفتند به ما نماز خواندن یاد بدهید که میگفتند ما ایرانی را فرشته میدانیم. بیشتر شهدای سوری هم علوی هستند. اما قضیه این است که اینها شیعههایی بودند که بعد از تجزیه امپراطوری عثمانی تحت فشار برای کتمان مذهب خود قرار گرفتند. به طوریکه در کنار مسیحیان زندگی میکردند و برای حفظ جان خود مجبور به تقیه شدند تا حدی که مجبور شدند نماز نخوانند و بعد حکومت تلاش کرده از شیعه دور شوند.
این فعال فرهنگی ادامه داد: همان روزها دو تا از بچههای علوی را به عنوان نیروی همکار خودم انتخاب کردم. یکی از آنها تحت تاثیر شهید نعمایی نماز میخواند. دومی از من پرسید چرا نماز میخوانی؟ من برایش توضیح دادم. یک بار با هم رفتیم حرم حضرت زینب (س) البته قبلتر هم رفته بود حرم و از قضا حال خیلی خوبی به او دست داده بود. هم او و هم ابوعلی. اما آن روز به او گفتم تو برو بازار یک چرخی بزن تا من بیایم. رفتم حرم و بعد از چند دقیقه دیدم آمد نشست کنارم و مشغول نماز خواندن شد. گفتم برای چه نماز میخوانی؟ گفت من چند وقت است به این نتیجه رسیده ام که نماز خوب است. دور از چشم بقیه نماز میخوانم. وقتی با مهدی نعمایی وارد منطقه شدیم وقتی دید لباس گرم ندارم، لباس خودش را به من داد. همین رفتار او را تحت تاثیر قرار داده بود.
موسوی با اشاره به فرقه مرشدیها که تابع فردی هستند که ادعای نبوت و حتی خدایی کرده بود، ادامه داد: وارد منطقه مرشدیها شدیم. به مرشدیها میگفتند کافر. در سطح شهر عکس شهدای شان را که دیدم چند تا عکس از آنها گرفتم. پیرمردی دید و گفت میشود من کنار این عکس باشم؟ پدر شهید بود. وقتی فهمید من ایرانی ام گفت باید بیایی خانه ما، اسم پسرش حسین بود. گفت ما امام خمینی (ره) را امام مقدس میدانیم ودیدیم اینها ریشههای اعتقادی را دارند، اما دچار فقر معرفتی هستند.
این کارشناس بیان کرد: درباره فرقه اسماعیلی هم شایعاتی وجود داشت. به دلیل همین فرمانده اجازه نمیداد ما تنها به مناطقشان برویم. یک جا راننده را پیچاندم و خودم راهی شدم. به مسجد و حسینیه شان رفتم. آنجا هم با یک عالم شیعه شده اسماعیلی صحبت کردم و دیدم اعتقاداتشان به ما خیلی نزدیک است.
وی اضافه کرد: مسیحیهایی را دیدیم که عکس سید حسن نصرالله را زده بود و میگفت این قهرمان من است. یا میگفتند سلام ما را به حاج قاسم سلیمانی قهرمان ایرانی برسان حتی یک بار گلایه کرده بودند که چرا شما فقط سنیها و شیعهها را میبرید زیارت امام رضا (ع) ما هم دوست داریم بیاییم زیارت.
موسوی در پایان گفت: مساله این است که در سوریه یک جریانی، فرقههای مختلف را در برابر دیگری بد نشان میدهد که همین منجر به شکل گیری اختلافات میشود. مردم سوریه مردم نرمی هستند. جریان تکفیر یک عده از این جوانان را اغفال کرده است. هر وقت روشنگری صورت گرفته اینها در کنار هم قرار گرفته اند و اگر آگاهی بخشی تداوم داشته باشد ما میتوانیم حزب الله دوم را تشکیل دهیم. الان سوریه یک ظرفیت فعالیتهای فرهنگی- اقتصادی را داراست همچنان که ترکیه و عربستان دارند کار میکنند. باید فرصت را غنیمت شمرد تا قبل از اینکه دیر شود.
انتهای پیام/