به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «محمد» جوان ۲۱ سالهای که عضو اصلی شبکه مخوف «گربههای وحشی» است، چندی قبل به اتهام گوشی قاپیهای خشن توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی و با صدور دستورات ویژهای از سوی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شد.
او که مدعی است دوستان ناباب مسیر زندگی اش را عوض کرده اند درباره سرگذشت خود گفت: در یکی از روستاهای سرولایت به دنیا آمدم، ولی بعد از مهاجرت پدرم به مشهد در منطقه بولوار دوم طبرسی شمالی رشد کردم. من کوچکترین فرزند خانواده شش نفره بودم که پدرم با کارگری ساختمان مخارج زندگی ما را تامین میکرد.
خلاصه تا مقطع دیپلم تحصیل کردم و بعد از آن که در رشته برق ساختمان دانش آموخته شدم به خدمت سربازی رفتم پس از آن که دوره آموزشی را در یکی از پادگانهای نیروی انتظامی در خراسان جنوبی گذراندم به منطقه زاهدان اعزام شدم و باقی مانده دوران سربازی را در هنگ مرکزی سپری کردم.
برادر بزرگ ترم در زمینه ساخت کانکس فعالیت داشت و من هم با شاگردی نزد او این حرفه را به خوبی آموختم. وقتی خدمت سربازی به پایان رسید وارد همین شغل شدم به طوری که حداقل هفتهای یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان درآمد داشتم.
با آن که محیط زندگی ما آلوده بود و افراد خلافکار زیادی در اطراف ما حضور داشتند، ولی من نه تنها مواد مخدر مصرف نمیکردم بلکه سیگار هم نمیکشیدم. سال گذشته تصمیم به ازدواج با دختر خاله ام گرفتم و موضوع را با مادرم در میان گذاشتم. آنها هم عید نوروز آداب و رسوم مقدماتی را انجام دادند و قرار شد قبل از آغاز محرم به خواستگاری برویم که این حادثه وحشتناک رخ داد.
ماجرا از آن جا آغاز شد که روزی پدر جواد نزد من آمد و درخواست کرد پسرش را استخدام کنم! او گفت: اطراف جواد (یکی از اعضای اصلی شبکه مخوف گربههای وحشی) را دوستان ناباب فرا گرفته اند و میترسم او به کارهای خلاف کشیده شود، ولی اگر نزد شما در کارگاه کانکس سازی کار کند، خیالم راحتتر است. با آن که به پدر جواد گفتم کارگر لازم نداریم، ولی در برابر اصرارهای او قبول کردم که جواد نزد ما کار کند.
هنوز یک روز بیشتر از حضور جواد در کارگاه نمیگذشت که «امیر» (سرکرده شبکه) با او تماس گرفت و گفت: من پول لازم دارم بیا با هم برای سرقت گوشی داخل شهر برویم. جواد هم نزد من آمد و گفت: موتورسیکلت را امانت به من بده تا با دوستم برای زورگیری برویم! به او گفتم این موتورسیکلت را اقساطی خریده ام و نمیتوانم آن را به کسی واگذار کنم. خلاصه جواد پیشنهاد کرد که در سرقتها او و امیر را همراهی کنم. جواد با اصرار گفت: تو فقط روی موتورسیکلت بنشین و خودت را نشان نده!
من و امیر دو گوشی زورگیری میکنیم و باز میگردیم. بالاخره با وسوسههای او و با این شرط که من از موتورسیکلت پیاده نشوم با آنها همراه شدم. ابتدا در منطقه قاسم آباد یک گوشی زورگیری کردیم و در حالی که خوشحال بودیم از بزرگراه میثاق وارد بولوار امامیه شدیم. امیر با دست به شانه ام زد که کنار دوجوان نشسته روی نیمکت توقف کنم. یکی از آن دو جوان فرار کرد و دیگری هدف ضربات چاقوی امیر قرار گرفت، ولی نتوانستیم گوشی او را سرقت کنیم. آن شب چهار گوشی سرقت کردیم در حالی که همه آنها با چاقوی امیر مجروح میشدند تا از شدت ترس مقابل ما مقاومت نکنند.
همدستانم گوشیهای سرقتی را به مالخر میفروختند که آن شب نیز ۳۰۰ هزار تومان از پول فروش گوشیها را به من دادند. اما بعد از چند روز دوباره برای سرقت گوشی رفتیم که بعد از آن هم دستگیر شدیم. حالا که پشت میلههای بازداشتگاه با خودم فکر میکنم تازه میفهمم که این ۳۰۰ هزار تومان ارزش فکر کردن به طناب دار را هم نداشت، کسانی که دست به چنین خلافکاریهای خطرناکی میزنند این روزهای سخت را ندیده اند وگرنه از همان ابتدا دور رفیق بد را خط میکشند. اگرچه محل زندگی در ارتکاب جرم تاثیر دارد، اما مقصر خود فرد است که با هر کسی رفت و آمد میکند آنها هم به خاطر موتورسیکلت ام اطراف من پرسه میزدند. حالا هم اگرچه خیلی پشیمانم اما...
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/