مقتول خود را نزدیک به ۳ کیلومتر خودش را روی زمین کشیده و سعی داشته خود را به کنار جاده برساند، اما در همان میان راه از سرما و خون ریزی زیاد از نفس افتاده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ‌زمستان سال ۷۰ بود. گزارش شد که یک مرد در کهگیلویه و بویر احمد به طرز مرموزی گم شده است و باید از تهران به آن جا می‌رفتیم. مرد گمشده امیر نام داشت بنابراین به خانه شان رفتم تا تحقیق کنم، وقتی وارد خانه شدم، زن جوانی را با چهار بچه قد و نیم قد دیدم که نگران شوهرش بود.

قاتل: چند ضربه با چاقو به راننده زدیم و ماشینش را دزدیدم

امیر مسافرکشی می‌کرد به همین دلیل با یکی از ماموران پلیس محلی به مکان‌هایی که احتمال داده می‌شد او را در آن جا دیده باشند رفتیم. هنوز یک روز نگذشته بود که جسد امیر توسط چوپانی در بیابان‌های اطراف شهر پیدا شد.

امیر کشته شده بود و جسد خون ریزی شدیدی داشت. وقتی آثار کشیده شدن او را روی زمین دنبال کردیم، متوجه شدیم مرد جوان نزدیک به ۳ کیلومتر خودش را روی زمین کشیده و سعی داشته خود را به کنار جاده برساند، اما در همان میان راه از سرما و خون ریزی زیاد از نفس افتاده است.

سپس به آژانسی رفتیم که امیر در آن مسافرکشی می‌کرد.

صاحب آژانس گفت که آخرین بار دو جوان برای گرفتن ماشین به آژانس رفته‌اند و راننده‌شان امیر بوده که دیگر برنگشته است.

شکی نبود که امیر توسط دزدان ماشین‌اش کشته شده است بنابراین خیلی زود دوربین مداربسته آژانس را بازبینی کردیم و چهره دو جوان مظنون در چنگ مان بود. در ادامه چند دوربین مداربسته دیگر را که در نزدیکی آژانس بود، بازبینی کردیم و صحنه عجیبی روبه روی ما قرار گرفت.

در فیلم دیدیم دو پسر جوان از یک نیسان آبی رنگ پیاده شدند و همین سرنخ خوبی بود. شماره پلاک نیسان آبی رنگ را در سیستم ثبت و خیلی زود صاحب خودرو را شناسایی کردیم. وقتی نزد او رفتیم گفت که وانت دست برادرش بوده و از ماجرای قتل هیچ اطلاعی ندارد. صاحب نیسان را در بازداشت نگه داشتیم تا به برادرش حرفی نزند سپس به سراغ پسر جوان که در یک کارگاه سدسازی کار می‌کرد رفتیم و حمید را که یک جوان قوی هیکل و قد بلند بود دستگیر کردیم.

حمید حرفی نمی‌زد، درست به یاد دارم که ظهر بود و حمید روی زمین نشسته بود. آرام به سمت او رفتم و گفتم: من مشکلی ندارم اگر اعتراف نکنی، ولی بزرگان طایفه مردی که به قتل رساندی از من خواستند تو را در اختیار آن‌ها قرار دهم و با توجه به این که اعتراف نمی‌کنی اگر بازپرس پرونده تو را آزاد کند من به ناچار تو را تحویل آن طایفه خواهم داد.

حمید می‌دانست اگر اعتراف نکند و دست طایفه امیر بیفتد خونش را می‌ریزند، لحظاتی سکوت کرد و من نیز آرام به سمت در خروجی رفتم که ناگهان حمید گفت: همه چیز را می‌گویم، ولی باور کنید من قاتل نیستم.

همین کافی بود تا ارتباطم را با حمید بیشتر کنم. به سرعت خودم را به او رساندم و گفتم: می‌دانم تو قاتل نیستی! به همین دلیل می‌خواهم بگویی چه اتفاقی افتاده تا خانواده مقتول تو را به عنوان قاتل اعدام نکنند.

از اعترافات حمید فهمیدم وقتی از سربازی ترخیص شده، همراه دو هم خدمتی‌اش که یکی از آن‌ها سرباز فراری بوده، برای کار به کارگاه سد سازی رفته و در آن جا مشغول به کار شده است. او در همین پاتوق‌های کارگری با دوستانش مواد مخدر گل می‌کشد و خیلی زود هر سه معتاد به شیشه می‌شوند.

حمید گفت: یک روز در کارگاه از یکی از همشهری‌های مان که ماشین داشت خواستیم ما را تا شهر برساند که مخالفت کرد. همان جا همه شرط بندی کردیم تا یک هفته دیگر خودمان ماشین می‌گیریم و با ماشین به کارگاه می‌رویم.

سه پسر جوان ابتدا تصمیم گرفته بودند در نقش مسافر از راننده‌ها زورگیری کنند تا پول یک خودرو را به دست بیاورند، اما ترسیده بودند و با همفکری تصمیم گرفتند یک ماشین بدزدند.

در اعترافات حمید مشخص شد که روز جنایت او دوستانش را با نیسان آبی رنگ برادرش جلوی یک آژانس پیاده کرده و کامران و سعید از راننده آژانس خواسته‌اند آن‌ها را به بیرون شهر برساند و در مسیر حمید نیز آن‌ها را تعقیب کرده است.

راننده آژانس با تهدید دو مسافرش از مسیر خارج می‌شود و به جاده فرعی می‌رود، حمید جلوتر نمی‌رود و منتظر می‌ماند و بعد از دقایقی کامران وسعید با ماشین راننده آژانس سر جاده می‌آیند، ولی هر دو ترسیده بودند، آن‌ها از حمید می‌خواهند به سراغ راننده آژانس برود و ببیند زنده است یا مرده؟!

حمید گفت که از ترس دو برابر همیشه شیشه کشیده و به سمت محل درگیری با راننده آژانس رفته است، اما در میان راه از ترس مسیرش را تغییر داده و پیش دوستانش بازگشته و به دروغ گفته که هیچ خبری از راننده آژانس نیست.

جالب این بود که حمید روز حادثه به دلیل مصرف زیاد شیشه، با توهمی که در ذهن اش شکل گرفته بود فکر می‌کرد گله‌های زیاد گرگ او را دنبال می‌کنند به همین دلیل پیش دوستانش برگشته بود.

همین اعترافات کافی بود تا با یک تیم پلیسی در کهگیلویه و بویراحمد، کامران و سعید را در کارگاه سدسازی دستگیر کنیم.

دو پسر جوان وقتی دیدند دوست شان به ماجرای سرقت و زورگیری اعتراف کرده و داستان سرایی‌هایشان بی فایده است به قتل اعتراف کردند.

کامران در اعترافاتش گفت که ما قصد سرقت خودرو را داشتیم، اما راننده مقاومت می‌کرد و می‌گفت چهار تا بچه دارم و قسم می‌داد که خودرویش را سرقت نکنیم. کلی شیشه کشیده بودیم و حالت عادی نداشتیم به همین دلیل چند ضربه چاقو به او زدیم و ماشین اش را دزدیدیم. بعد از سرقت هم از حمید خواستیم به سراغ مقتول برود و ببیند زنده است یا مرده؟! که بعد از دقایقی او آمد و گفت که راننده نیست، ما هم فکر کردیم زنده مانده و فرار کرده است.

یادم می‌آید که سه جوان به خاطر یک اشتباه و شرط بندی در برابر اتهام قتل عمد قرار گرفته بودند و اگر حمید به سراغ راننده خودرو می‌رفت شاید او زنده می‌ماند.

منبع: روزنامه خراسان

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
Dorsa
۱۷:۵۲ ۲۳ مهر ۱۳۹۸
سال ۷۰ دوربین مدار بسته و ماده مخدر گل یا حتی شیشه بوده آیا عجیبه واقعا
-
ناشناس
۱۳:۴۸ ۲۳ مهر ۱۳۹۸
سال 70 و شیشه!!!!!!؟ واله فکر نکنم تا سال 84 شیشه در دسترس عموم بوده باشه که اینها کشیده باشند.