به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، طبقه دوم مجتمع قضایی خانواده محلی است که چندین زوج جوان در انتظار ورود به شعبه رسیدگی به درخواست طلاقشان هستند. نگاه حسرت بار، ویژگی چشمهای بسیاری از افرادی است که در این مجتمع ایستادهاند، اما در نگاههای بیتا به زن میانسالی که رو به رویش ایستاده بیشتر تنفر دیده میشود. هرچند یک سال بیشتر از عروس شدنش نمیگذرد، اما انگار کینهای چندساله به این زن در وجودش ریشه دوانده است.
دقایقی گذشت تا اینکه منشی دادگاه بیتا و پدرام ۲۷ ساله را به داخل شعبه هدایت کرد. ابتدا بیتا و پس از آن هم پدرام به همراه مادر و خواهرش وارد شعبه شدند.
قاضی مرد میانسالی بود و ته ریش سفیدی داشت. پرونده آنها را ورقی زد و سرش را بلند کرد و گفت: مشکلتان چیست؟ بیتا و پدرام نگاهی به هم کردند و بیتا پاسخ داد: من و پدرام در دانشگاه همکلاسی بودیم و بعد از آن تصمیم به ازدواج گرفتیم. همه چیز خیلی خوب پیش رفت و بعد از ۴ ماه نامزدی ازدواج کردیم و مستقل شدیم. پدرام خیلی از معیارهای مرد ایده آل مرا داشت اما...
قاضی حرف بیتا را قطع کرد و گفت: خب پس مشکل کجاست؟ شما که چند سال همکلاس بودید و چند ماهی هم نامزد شده و باهم در ارتباط بودید. حالا هم یک سال بیشتر از ازدواجتان نگذشته است چرا پای شما باید به دادگاه باز شود؟!
پدرام بلافاصله گفت:، چون این خانم توهم دارد و فکر میکند همه در کار و زندگیمان دخالت میکنند.
در همین لحظه بیتا نگاهی به پدرام کرد و با بغض ادامه داد: واقعاً من توهم میزنم یا تو که استقلال فکری نداری. من فکر میکردم با کسی زندگی میکنم که از هرنظر مستقل است و میتوانم به او تکیه کنم، اما از همان اوایل زندگی متوجه شدم که این مرد یک دهان بین است و مدام بهدنبال رأی و نظر دیگران است.
قاضی پرسید: اگر شما مدعی هستید که او وابسته بهحرف و نظر دیگران است چرا صریح صحبت نمیکنید. همسر شما از چه کسی تأثیر میگیرد؟!
در همین لحظه بیتا اشکش سرازیر شد و به مادر پدرام نگاه کرد و گفت: این زن! جناب قاضی این زن مادرشوهر من است، اما او با تأثیری که بر رفتار پدرام دارد، تمام زندگیام را نابود کرده. من یکبار از پدرام کتک خوردم که چند روز بعد فهمیدم این نسخه مادرشوهرم بوده که برایم پیچیده.
مادرشوهر بیتا ناگهان با حرفهای عروسش از کوره در رفت و گفت: اگر من گفتم. خوب کاری کردم اصلاً باید همان روز اول تو را کتک میزد تا قدر زندگی ات را بدانی.
در این لحظه قاضی از طرفین خواست تا نظم دادگاه را رعایت کنند.
مادرشوهر بیتا با لحنی آرامتر ادامه داد: من هیچوقت برای زندگی شما نسخه نپیچیدم فقط احساس کردم شما جوان هستید و خام و من بهعنوان یک فرد باتجربه باید بعضی موارد را به شما یاد بدهم.
بیتا در پاسخ گفت: یاد دادن بعضی موارد؟! دیگر مسألهای مانده که شما در آن دخالت نکرده باشید؟!
مادر پدرام پاسخ داد: در هرکاری که ورود کردم به صلاح پسرم بود، چون تو او و ذهنش را اسیر کرده بودی و من بهعنوان یک مادر وظیفه داشتم پسرم را حمایت کنم. بیتا حرف او را قطع کرد و گفت: آقای قاضی من نمیتوانم با مردی که چنین روحیه وابستهای دارد زندگی کنم. او علاوه بر مادرش با حرفهای همه اطرافیانش خام میشود و از آنها تأثیر میگیرد و در نهایت زندگی من دستخوش نصیحتها و سفارشهای دیگران شده است.
قاضی رو به پدرام کرد و گفت: چرا اینقدر به حرفهای دیگران توجه میکنی؟
پدرام جواب داد: من دهان بین نیستم. فقط میخواهم از تجربههای بزرگترها استفاده کنم. مادرم صلاح من را میخواهد و فکر میکنم او هرچیزی میگوید برای بهتر شدن زندگیمان است. اما بیتا انتظار دارد من با هیچکس مشورت نکنم و هرچیزی که خودش میگوید را چشم بسته بپذیرم. من حرفهای بزرگترها بخصوص مادرم را خیلی قبول دارم و...
در همین هنگام بیتا با لحنی عصبانی از روی صندلی بلند شد و گفت: دیدید جناب قاضی! او اصلاح پذیر نیست. خودش اعتراف کرد که نمیتواند استقلال فکری داشته باشد. لطفاً حکم طلاق من را بدهید.
قاضی رو به هردو نفر کرد و گفت: شما دو نفر عصبانی هستید. چند هفتهای به شما مهلت میدهم تا در مورد تصمیمی که گرفته اید بیشتر فکر کنید امیدوارم در این چند هفته تأمل بیشتری بر رفتارهایتان داشته باشید مشورت با بزرگترها کار بسیار خوب و پسندیدهای است، اما به شرط آنکه کل زندگی را تحتالشعاع قرار ندهد از اینرو در این چند هفته با خودت مرور کن که آیا میتوانی در کنار مشورتهای سازنده استقلال فکری داشته باشی یا خیر.
منبع: ایران
انتهای پیام/