برخی از محققان، شغل پلیس را به عنوان پرفشارترین حرفه شناسایی کرده‌اند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،   شغل‌شان پر است از فراز و نشیب، چالش، هیجان و لذت؛ شاید همین ویژگی هاست که باعث شده خیلی از پسربچه‌ها از همان کودکی آرزو کنند که پلیس شوند و «دزد و پلیس» اغلب، یک پای بازی‌های کودکانه آنهاست.

پدری که هیچوقت به دست بی قرار «بهبود فریبا» نخندید

هیجان شغل پلیس اگرچه برای بسیاری از جوانان جذاب است، اما بیانگر خطرات ویژه‌ای نیز هست. در مطالعه اکسل برد در سال۱۹۸۱، شغل پلیس به عنوان خطرناک‌ترین شغل معرفی شده است.

برخی از محققان نیز آن را همسطح مشاغل پرفشاری مانند کنترل ترافیک هوایی و گاهی به عنوان پرفشارترین شغل شناسایی کرده‌اند.

قرار گرفتن در معرض خطرات جانی، تهدید‌های فیزیکی و رویداد‌های آسیب‌زا نظیر قتل، جنایت، کشتار، شورش و…، درگیری با مجرمان و جانیان خطرناک و ماموریت‌های غیرمترقبه، نمونه‌هایی از مواردی است که هرساله تعدادی از نیرو‌های پلیس با آن مواجه می‌شوند.

علیرضا رضاییان هم یکی از همین پلیس‌هایی است که حدود ۱۱ سال است با جراحات روحی، روانی و جسمی ناشی از درگیری با اشرار دست و پنجه نرم می‌کند.

جراحات پیش آمده از این درگیری باعث شده تا این پلیس شجاع و وظیفه‌شناس مازندرانی بقیه زندگی‌اش در رنج باشد و حتی رهام فرزندش که حالا ۶ سال دارد، با درد و رنج‌های پدرش بیگانه نباشد.

پدری که هیچوقت به دست بی قرار «بهبود فریبا» نخندید

قصه آشنایی‌ام با آقای رضاییان بر می‌گردد به مهر ماه سال ۹۶، زمانی که برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رشته مطالعات فرهنگی وارد دانشگاه آزاد واحد ساری شدم، سر کلاس جامعه‌شناسی فرهنگی وقتی بچه‌ها یکی یکی خودشان را معرفی می‌کردند و استاد از شغل‌شان می‌پرسید، آنجا بود که متوجه شدم رضاییان پلیس است، اما اینکه پشت این چهره آرام و صبور و مهربان دنیایی از درد و رنج نهفته است را فقط زمانی توانستم بفهمم و باور کنم که ماجرای وی را از زبانش شنیدم.

رضاییان ۳۷ سال دارد، متولد جویبار است و ساکن ساری، عمویش پلیس بوده و از همان دوران نوجوانی با دیدن عمو در لباس سبز ناجا آرزو داشته که او هم یک روزی پلیس شود.

وقتی ۱۸ سالش می‌شود به خدمت سربازی می‌رود، حدد ۱۶ ماه در سپاه خدمت می‌کند و در سن بیست سالگی بعد از آنکه به استخدام ناجا در می‌آید، به آرزویش می‌رسد و پلیس می‌شود.

رضاییان مرداد سال ۸۴ به منطقه گرمسیر بندرعباس منتقل و در سِمَت استوار دوم در پلیس آگاهی استان هرمزگان مشغول به خدمت می‌شود؛ بعد از دو ماه هم در مهرماه همان سال ازدواج می‌کند.

روزگار با همه تلخی و شیرینی‌ها برای این پلیس جوان سپری می‌شد، اما عمر خوشی‌های او چندان طولانی نبود و از سال ۸۸، پس از درگیری با اشرار به دلیل وجود جراحات سخت روحی و روانی، تا به امروز حتی خواب راحت برایش تبدیل به رویایی محال شده است.

رضاییان در شرح ماجرای درگیری‌اش با اشرار می‌گوید: شهریور ماه بود و شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان؛ آن روز شیفت خدمتی‌ام بود و باید ساعت ۱۸ همان روز به محل کارم، پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی استان هرمزگان مراجعه می‌کردم و ساعت ۲ بامداد هم شیفت کاری ام به پایان می‌رسید.

حدودا ساعت ۵/۴۰ بعد از ظهر قبل از خارج شدن از منزل، همسرم گفت اگر امکان دارد شب زودتر برگرد تا باهم به مراسم قرآن به سر در امام زاده سیدمظفر برویم.

نزدیک اذان بود که به محل کارم رسیدم؛ قرار بود به اتفاق یک نفر سرباز وظیفه به گشت زنی بپردازیم. صدای اذان پخش شده بود و من مثل همیشه پس از خواندن نماز و صرف افطار، کلت و بی‌سیم دستی را تحویل گرفتم و از محل کار خارج شدم.

آن شب دو اکیپ گشت موتوری نامحسوس از اداره عملیات ویژه فعال بودیم، منطقه‌ای که من باید در آنجا حضور می‌یافتم بلوار ساحلی، کنار یکی از مساجد بود.

حدود ۲ ساعت در آن منطقه گشت‌زنی داشتیم و از طریق بی‌سیم دستی با مرکز کنترل فرماندهی شهرستان بندرعباس در ارتباط بودیم. حدود ساعت ۸ شب ناگهان چشمم به موتورسیکلت مشکوکی افتاد که بدون پلاک شناسایی بود، کمی احساس خطر کرده و به همراه سرباز تعقیبش کردیم تا چنانچه مشکوک بود با مرکز تماس بگیریم و گشت خودرویی را اعزام کنند؛ هوا تاریک بود او ما را به محله‌ای خلوت و خطرناک برد و بعد از لحظاتی متواری شد. در راه برگشت ناگهان خودروی سواری پژو نظرم را به خود جلب کرد، راننده سواری برایمان چراغ داد و سد راهمان شد.

راننده گفت: با موتور سوار چیکار داشتی؟ در آن لحظه خودم را معرفی نکردم و گفتم با آن‌ها نبودم و کاری هم نداشتم؛ همین که خواستم حرکت کنم ۳ دستگاه موتورسیکلت هر کدام با سرنشین جلوی ما قرار گرفتند.

یک نفر از موتورسواران جلو آمد و گفت: کی هستی؟ اینجا چیکار می‌کنی؟ فکرش را نمی‌کردم این‌ها سارق و افراد شرور سابقه‌دار باشند و اینکه به همراه خود سلاح داشته باشند؛ از موتور پیاده شدم، کارت شناسایی‌ام را درآوردم، به او نشان دادم.

تا فهمید پلیس هستم ناگهان شمشیری را که در زیر لباسش جاساز کرده بود درآورد. در همان لحظه همدستانش هم از موتور پیاده شدند و هر کدام با قمه و شمشیر به سمت من حمله ور شدند. اسلحه‌ام را درآوردم و مسلح کردم که یکی از آن‌ها با شمشیرش به پهلوی راستم زد و خواست شمشیرش را در بدنم فرو کند که پاهایش را نشانه گرفتم و شلیک کردم.

من و سرباز ترسیده و دنبال راه نجات بودیم، سربازم توانست فرار کند و من هم کمی بعد از او بی‌سیم را برداشتم و به سمت دریا حرکت کردم، چراکه در آن لحظه دریا را امن‌تر از مسیر‌های دیگر می‌دانستم، درحالی که وحشت‌زده، بی‌قرار و زخمی بودم از طریق بی‌سیم از مرکز کنترل فرماندهی بندرعباس درخواست کمک کردم، اما در حین اینکه می‌دویدم فرصتی نداشتم تا موقعیتم را اعلام کنم؛ وقتی حدود ۸۰۰ متر شاید هم بیشتر دویدم ناگهان سنگی بزرگ بر پشت سرم کوبیده شد، یک لحظه فکر کردم مُردم و روحم حرکت می‌کند.

به کنار ساحل رسیدم و مجددا پشت سرم را نگاه کردم، دیدم اشرار نزدیک شدند، خودم را از بالا به داخل دریا پرت کردم، سرم به سنگ خورد و از پیشانی‌ام خون می‌آمد.

من شنا می‌کردم و به سمت لنج‌ها می‌رفتم و همه آن آدم‌ها از سمت چپ اسکله و روبرو به سمت من سنگ و فشفشه و نارنجک دستی پرتاب می‌کردند تا اینکه با سختی فراوان خودم را به سمت لنج رساندم.

روشنایی ماه قسمتی را که قرار گرفته بودم روشن کرده بود و آن افراد من را می‌دیدند، بین دو لنج قرار گرفتم و نفس نفس می‌زدم، قلبم به شدت می‌تپید، عمق آب زیاد بود و به حالت ایستاده با پاهایم خودم را توی آب نگه می‌داشتم، فکرم کار نمی‌کرد و بی‌سیم دستی و موبایلم هم از کار افتاده بود.

منتظر کمک بودم تا کسی به دادم برسد؛ صدای قایق موتوری می‌آمد، یک نفر فریاد می‌زد که لنج‌ها را به آتش بکشید.

وقتی من را دیدند زیر آب رفتم و در حدود یک دقیقه زیر آب ماندم در حالی که گریه می‌کردم و به همسرم فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم دیگر هیچ‌وقت همسرم را نخواهم دید و من می‌میرم و به این فکر می‌کردم که توی این شهر غریب چگونه همسرم با جسدم به شهرمان برگردد؛ نفسم بند آمد و به روی آب آمدم.

نامرد‌ها آنقدر با چوب و پارو بر سر و صورت و بدنم کوبیدند که به شدت زخمی شدم و به حالت نیمه جان در آمدم. دست‌هایم را بستند و بر روی آب انداختند، صدای موتور قایق شدت داشت و آب بر صورتم پرت می‌شد، من را به زیر آب رها می‌کردند و بر روی آب می‌کشیدند، قایق موتوری حرکت کرد و من جزء مرگ به چیزی فکر نمی‌کردم تا اینکه از حوضچه دور شدند و من را بر روی قایق موتوری آوردند.

در حالی‌که چشمانم را بسته بودند و به شدت شکنجه‌ام می‌کردند یک نفرشان اسلحه‌ام را مسلح کرد و بر روی پیشانیم گذاشت و شلیک کرد؛ خوشبختانه قبلا خشاب را جدا کرده بودم.

یک نفر پرسید مامور کجایی؟ کدام کلانتری؟ ناخودآگاه درحالی‌که نیمه جان بودم، گفتم: من مامور نیستم، سارقم، سارق مسلح، چون برای زایمان همسرم پول نداشتم آمدم سرقت انجام دهم، من مامور قلابی‌ام. کار خدا بود که حرفم را باور کردند، یکی از آن‌ها به همدستانش پیشنهاد کرد تا به جای کشتنم مرا تحویل پاسگاه بدهند بلکه همدست‌شان که تیرخورده بود را نجات دهند، اما من اصرار می‌کردم من را تحویل پاسگاه ندهند چرا که سابقه زندانی دارم و مجددا روانه زندان می‌شوم، با این شیوه آن‌ها مُصر شدند من را تحویل پاسگاه بدهند و به سمت ساحل حرکت کردند.

پدری که هیچوقت به دست بی قرار «بهبود فریبا» نخندید

نزدیک کلانتری ماشین کنار جاده ترمز زد و من را از خودرو پیاده کردند. نگهبان مسلح داخل کابین نگهبانی را می‌دیدم و از خوشحالی گریه می‌کردم، اما نمی‌توانستم فریاد بزنم و کمک بخواهم.

ناگهان دو نفر از ماموران آمدند و من را بازرسی بدنی کردند و بازوهایم را گرفتند تا بلندم کنند، حین حرکت به آن‌ها گفتم من همکار شما هستم، اما ماموران من را به عنوان سارق مسلح تحویل گرفته بودند تا اینکه یکی از کارکنان بازرسی استان که از بچه‌های مازندران بود و آن شب برای بازدید به آن کلانتری آمده بود من را شناخت.

در حالی‌که من را به بیمارستان انتقال می‌دادند از هوش رفتم و بعد از ساعت‌ها زمانی که به هوش آمدم باور نمی‌کردم که زنده باشم.

این ماجرای پلیس شجاع مازندرانی بود که بعد از گذشت حدود ۱۰ سال از آن اتفاق، بیشتر از جسمش، روح و روانش دچار آسیب شد و در تمام این سال‌ها از فکر شکنجه‌هایی که در این گزارش تنها بخشی از آن بیان شد دور نبوده و بر اثر ضربه‌های شدید روحی و روانی ناشی از این حادثه، به بیماری PTSD (اختلال استرسی پس از آسیب روانی) مبتلا شد.

رضاییان می‌گوید بعد از این ماجرا آرامش از خانواده‌اش گرفته و عرصه بر وی، همسر و پسرش تنگ شده و حتی روز‌های پایانی سال را که همه به دلیل شیوع ویروس کرونا خانه‌نشین بودند، او به جهت درد‌های شدید عصبی به ویژه در ناحیه قفسه سینه و سر و همچنین افسردگی، نزدیک به یک ماه در بیمارستان امام سجاد (ع) تهران بستری بوده است.

این پلیس جانباز که بعد از تشکیل کمیسیون‌های متعدد و بررسی پرونده پزشکی در نیمه اسفند ۹۸ بازنشسته شده است، شباهت زیادی به شخصیت «بهبود فریبا» در سریال «پایتخت۶» دارد؛ آنطور که رضاییان تعریف می‌کند، در همان روز‌های ابتدایی حادثه بعد از ترخیص از بیمارستان متوجه می‌شود گاهی دستش از او فرمان نمی‌گیرد و از کنترلش خارج است.

وی بیان داشت: مدت ۴ سال دچار سندروم دست بی‌قرار بودم، یادم می‌آید شب‌ها هنگام خواب هر دو دستم را زیر تنم می‌گذاشتم تا حرکت نکند، در این سال‌ها هیچ وقت چاقو به دست نمی‌گرفتم و همیشه از بغل کردن کودکان اضطراب داشتم، حتی پیش می‌آمد زمان‌هایی که سر زمین کشاورزی بیل به دست می‌گرفتم تا به پدرم کمک کنم، ناگهان دچار این سندروم می‌شدم و برای اینکه به کسی آسیبی نزنم از محل دور می‌شدم. همین‌ها باعث شد تا به دستور پزشکم مدتی را بستری و از همسرم دور باشم و من هم برای اینکه برای او اتفاقی نیفتد به بهانه ادامه تحصیل، همسرم را به یکی از دانشگاه‌های ساری فرستادم و چند وقت را تنها زندگی کردم.

از رضاییان در خصوص نگاه و نوع ارتباطش با شخصیت «بهبود فریبا» پرسیدم؛ گفت: وقتی اولین بار با دیدن سریال متوجه بیماری «بهبود» شدم نگاهی به همسرم انداختم و فهمیدم او هم دارد به موضوع سندرم دست بی‌قرار و روز‌هایی که درگیر این بیماری بودم فکر می‌کند، لذا هر دو سکوت کردیم تا رُهام پسرم در جریان خاطرات تلخ گذشته قرار نگیرد.

این پلیس مهربان هیچ‌گاه برای بیماری بهبود فریبا در سریال پایتخت نخندید و حتی دیدن بعضی از صحنه‌ها همچون کتک خوردن بهبود متاثرش می‌کرد.

بدون شک آن چیزی که باعث شده آقای رضاییان تمام درد و رنج‌های این سال‌ها را تحمل کند و با وجود مشکلات سخت روحی به زندگی ادامه دهد حضور همسر فداکار اوست.

سیده نیلوفر اسماعیلی همسر این پلیس شجاع که از نزدیک تمام رنج‌های او را حس کرده به خبرنگار فارس، گفت: قبل از این ماجرا شیرین‌ترین لحظه‌های زندگیم را در کنار همسرم تجربه کرده بودم و از آن روز تا به حال همه خوشی‌هایمان تمام شد.

پدری که هیچوقت به دست بی قرار «بهبود فریبا» نخندید

 

وی افزود: باتوجه به شرایط روحی همسرم از همه دوری کردیم، سروصدا موجب عصبی شدنش می‌شد، دوران سختی را پشت سر گذاشتیم، کلا تنها شده بودیم و این استرس و نگرانی‌ها به پسرمان نیز منتقل می‌شد، حتی به جایی رسیدیم که فرزندم از نظر اجتماعی داشت دچار مشکل می‌شد و نمی‌توانست با کسی ارتباط برقرار کند.

خانم اسماعیلی خاطرنشان کرد: همسرم مجبور است روزی چند قرص اعصاب و روان مصرف کند و درصورت وخیم شدن شرایط جسمی چند دوره بستری را در بیمارستان می‌گذراند. شب‌ها کابوس می‌بیند و از خواب می‌پرد و در انزوا به‌سر می‌برد، نظر پزشک معالجش از ابتدا این بود که با این شرایط روحی و جسمی باید بازنشسته شود، ولی آن زمان تنها ما را از بندرعباس به مازندران منتقل کردند.

وی به انتشار ماجرای حمید در خبرگزاری فارس در خرداد سال ۹۷ اشاره می‌کند و می‌گوید: از زمانی‌که ماجرای همسرم از سوی خبرگزاری فارس منتشر شد شرایط خیلی تغییر کرد و در همان زمان سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی از طرف همکاران خود در استان، پیگیر ماجرای حمید شدند، به‌طوری‌که با پیگیری‌های فرماندهان ناجا از جمله سرهنگ عبدی رئیس مرکز امور ایثارگران ناجا و تیم متخصص پزشکی روند بازنشستگی‌اش تسریع شد. در این روز‌هایی هم که همسرم بعد از مرخص شدن از بیمارستان در منزل به سر می‌برد شرایط بهتری دارد و احساس می‌کنم شادی دارد کم کم به زندگی‌مان برمی‌گردد.

رهام شش ساله هم که این روز‌ها فرصت بیشتری پیدا کرده تا در خانه و در کنار پدر و مادرش باشد، با وجود اینکه از کودکی شاهد آسیب‌های وارد شده به جسم و روح پدرش بوده، اما باز هم آرزو دارد تا شبیه پدر پلیس شود؛ شاید رهام به این فکر می‌کند تا روزی بتواند در لباس پلیس با آن‌هایی که امنیت و آرامش را از مردم جامعه سلب می‌کنند مبارزه کند تا هیچ انسانی قربانی شرارت نشود.

آقای رضاییان نیز در ایام بازنشستگی‌اش، با مصرف به موقع قرص‌ها و تحت نظر پزشک حال و روزش کمی مساعد شده است.

در پایان گزارش وقتی از او پرسیدم بزرگ‌ترین آرزویت چیست؟ پاسخ داد: دوست دارم مثل اول باشم، مثل سایر آدم‌هایی که دارند زندگی‌شان را می‌کنند، دوست دارم دیگر هیچ وقت استرسی نداشته باشم؛ از بیماری‌ام خسته شده‌ام.

ما هم برای این پلیس توانا آرزوی سلامتی می‌کنیم و امیدواریم آرامش بار دیگر به زندگی وی بازگردد و در کنار همسر و فرزندش روز‌های شاد و آرامی را سپری کند، وی در پایان از سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی که پیگیر کار‌های درمانی‌اش بودند و حتی معاون درمان ناجا به ملاقاتش از سوی فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی آمد تشکر کرد و برای تمام سبزپوشان نیروی انتظامی آرزوی سلامتی کرد.

جذاب ترین اخبار امروز در سرویس وبگردی

مردی که ۸ سال لب به آب نزده است! + عکس

آی بارک‌الله به «بابا گیان» و ماشاالله به عوامل «نون خ ۲»

آیا بیداری هیولای خفته داعش در عراق و سوریه نزدیک است؟

از نشت مخزن سوخت تا جدا شدن موتور / بدترین هواپیما‌های تاریخ که با شکست مواجه شدند + تصاویر

نحوه شناسایی شماره‌هایی که به نام شما ثبت شده است

ناگفته‌های تکان‌دهنده پلیسی که سندروم دست بی‌قرار دارد/ بعد ضربه‌های شمشیر اشرار به این روز افتادم + تصاویر

سیر تا پیاز نقشه شبکه بن‌سلمان‌پسند علیه مردم ایران

پیشرفته‌ترین پهپاد‌های ایرانی/ ۱۲ هواپیمایی که دیروز به ارتش تحویل داده شد چه ویژگی‌هایی دارند؟

استتار‌های حرفه‌ای و حیرت‌انگیز حشرات در طبیعت + تصاویر

هیأت‌های مذهبی چگونه در روز‌های کرونایی پخش زنده با کیفیت ارائه دهند؟

منبع: فارس

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۵۴
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
مسعود. ت
۲۳:۰۵ ۲۶ آذر ۱۴۰۰
من پرسنل یه اداره ای هستم که این بنده خدا واسه یه کاری اومده بود پیشم. جای تاسف داره که بگم با این همه مشکلاتی برای جسم روحش اونم تو ماموریت کاری براش پیش اومده فقط بهش 5% جانبازی دادن. اونم با همه مشکلاتی که داره و من اجازه بیانش رو ندارم.
نمیدونم اون اعضای کمیسیون انتظار چه مقدار جانفشانی ازش داشتن.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۰۹ ۰۹ مرداد ۱۳۹۹
خدا هر چه زودتر شفا بده همه مریضا رو وبخصوص این سرباز دلاور میهن رو.وارامش به زندگیشون برگرده.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۳۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خدای من ای کاش جوان بودم پلیس می شدم خدواند مرا به درجات عالی می رساند وهمه اشرار واراذل او باش را نا بود می کردم خدای برزگ امام زمان را برسان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۵۳ ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
آمین
Iran (Islamic Republic of)
علي
۰۷:۵۴ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خدا لعنتشان كند
بي وجدان هاي حيوان صفت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۱۸ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
همه ما آرامش سرزمینمان را مدیون امثال اقای رضاییان بزرگوارو خانواده هایشان هستیم .انشاالله بحق حضرت اباالفضل خداوند.صبر و شفا فرماید .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۵۳ ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
آمین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۴۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
لعنت بر قاچاق چیان
United States of America
احمد
۰۱:۰۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خدا به این پلیس شجاع شفا بدهد انشاالله در روز های اتی خوب خواهید شد .خدا لعنت کند به هرچی اشرار هست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۵۷ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
همه شغل ها خطر های خودشون دارن دل سوزی نداره افرادی که تو این جامعه بیمه نیسن چی هیچ مزایایی هم ندارن از این اتفاق بدتر هم افتاده کسی هم به داد شون نرسیده
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۰۰:۲۰ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
جناب سردار اشتری حقوق پرسنل چندغاز افزایش پیدا کرد ممنونیم از بی کفایتیت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۰۱ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
خداوند انشاءالله به آبروی جانباز کربلا الساعه شفای عاجل به این قهرمان امنیت عطا کند .خاک پاتیم حمید خان
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۴۹ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
آقا اراذل درسته ... فارسی رو لااقل درست بنویسیم...
Iran (Islamic Republic of)
محمدحسین
۲۳:۴۲ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
درود بر سبزپوشان مظلوم ناجا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۱۳ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا بهتون شفا بده قهرمان.. قهرمان شمایید نه اونایی که مدال میارن
Iran (Islamic Republic of)
احمد
۲۲:۴۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
شجاعت این پلیس دلیر باعث قوت قلب شد. ان شالله همیشه در سلامتی باشند. پلیس های ایران همیشه مظلومند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۳۷ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
درود بر تو شیرمرد شجاع
لعنت به هر چی ارازل و اوباش و الوات
Iran (Islamic Republic of)
محسن شمسیان
۲۱:۳۵ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
غُصمان شد
United States of America
ناشناس
۲۱:۲۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خیلی ناراحت شدم خدا شفاشون بده
Sweden
ناشناس
۲۱:۰۳ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
باید ارازل اوباش در ایران تیرباران شوند ،تمام .چرا ن؟؟؟؟؟!!!!!
Iran (Islamic Republic of)
امیر
۲۰:۴۹ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خیر نبینن این لاتای از خدا بی خبر.خدا همشون زنده به گورشون کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
ایشالا خدا شفا بده و شادی به زندگیتون برگرده، لعنت به این ارازل عقده ای
United Arab Emirates
ناشناس
۲۰:۰۱ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
این چه بود واقعا خاطره بود یا فیلم،،، چقد بنده خدا بدشانسی آورده بود با این سارقان،، سارق که نه باید گفت داعش،،،، چرا تو مملکت ما باید اینجور آدمای تا این حد بی رحم داشته باشیم،،، چرا اون سرباز خبری نداده به نیروی انتظامی زودتر برسند برای نجات این بنده خدا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۲۷ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
ارازل و اوباش تو این مملکت عشق و حال میکنن
الانم که مرخصی تشریف دارن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۴۱ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
همه زندانیا اراذل و اوباش نیستن. توهین نکنین.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۵۳ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
اگه همون اول كلانتري شناسايي اش كرده بود و ميبردنش بيمارستان شايد كمتر صدمه مي ديد بهر حال حقوق و مزاياي كامل بازنشستگي تا آخر عمر بايد بهش بدن و جزو جانبازا محسوب بشه و به زن و بچه اش سهميه كنكور و استخدام بدن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۳۰ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
انشالله خداوند شفاشون بده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
چقد عوضی زیاده که جوون مردمو به این روز کشوندن. خدا لعنتشون کنه.
Iran (Islamic Republic of)
نیما
۱۸:۱۴ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
یعنی واقعا این خلافکارا حقشون اعدام و زتدان نباید بهشون رحم کنی عوضی ها .اون سرباز چرا خبر نداد و نیروی کمکی بفرستن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۰۹ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
این افراد ارازل و اوباش رو باید یه تفنگ کلاش بست به رگبار
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۵۵ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
انشالله شفا پیدا کنی خدا پشت و پناهت
Iran (Islamic Republic of)
سیده طوبی
۱۷:۵۲ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
احسنت و درود به این سرباز وطن .
خداوند شفای عاجل بهشون بده تا زودتر بهبود پیدا کنند از این بیماری .
Iran (Islamic Republic of)
راضیه
۱۷:۴۹ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
نمی دونم چی بنویسم.واقعا ناراحت کننده بود‌.
خدا به خودشون شفا و به خانواده صبر عطا کند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۳۵ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
الله اکبر چقدر تلخ کاش قبل کت خوردن گولشون میزد میگفت سارق هستم بعد این هم چرا سربازی که فرار کرده بود نیروی کمکی خبر نکرده ؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۷ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
دقیقاً لااقل اون میتونست کمک بیاره.
Iran (Islamic Republic of)
م.
۱۷:۲۹ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خداوند لعنتشون کنه اون ارازل و اوباش که اینطوری با جان این پلیس خدمتگذار بازی کردن
Iran (Islamic Republic of)
هم وطن
۱۷:۲۷ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
به شدت متأثر شدم همه ما زیر دین عزیزانی هستیم که درهر زمانی وهرلباسی برای سلامتی و امنیت ما ازهمه چیز خود میگذرند انشالله که این بزرگ مرد هم درسایه لطف خدا سلامتی خود را هرچه زودتر بدست بیاورند خدابه ایشان وخانواده محترمشان صبر وسلامتی عطا بفرماید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۲۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا ایشالله شفا بده بهشون و صبر به خانواده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۲۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا ایشالله شفا بده بهشون و صبر به خانواده
-
ناشناس
۱۷:۲۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
من هم ارزوی سلامتی برایتان دارم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۲۱ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا همه اشرار و برهم زنندگان امنیت رو لعنت کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۰۰ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خیلی متاثر شدم
خدا بهشون کمک کنه
آفرین به صبوری همسرش
Czechia
ناشناس
۱۶:۵۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا انشاءالله شفاء کامل بده به همه مریضهای اسلام و بندگان خوبش
Iran (Islamic Republic of)
سرگرد ناجا رضا حیدری
۱۶:۵۰ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
زنده باشید دلاور . خسته نباشید پلیس
Iran (Islamic Republic of)
مجید
۱۶:۴۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
روحش شادویادش گرامی باد.....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
روح کی؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۲۱ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
درست بخون بعد. به جای چرت و پرت نوشتن بنویس خدا شفا بده و انشاالله سلامتیشو هر چه زودتر بدست بیاره.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۲۳ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
خدا آرامش رابه قلبت هدیه کند
Iran (Islamic Republic of)
فاطمه
۱۶:۱۸ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
مگر تا الان جز شغلهای پرفشار و خطر نبود ...تا به حال چند پلیس زخمی شدند یا جانشان از دست دادند ..تاسف
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۱۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
ارزوی سلامتی و عاقبت بخیری برای اقای رضاییان دارم ان شاءالله
Iran (Islamic Republic of)
مهدی
۱۶:۱۶ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
آرزوی سلامتی برای خودت وخانواده عزیزت دارم ،دمت گرم که اینقدر صبور وخالصانه برای میهنت از جانت مایه گذاشتی .آرزوی روزهای خوب برای شماوخانواده عزیزت دارم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۱۳ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
سلام به شما پلیس شجاع وباهوش مسلمان. دعا می کنم که خداوند به شما سلامتی کامل عنایت کنند و حافظ شما وخانواده ی محترمتان باشد.امیدوارم پسرتان نیز چون شما پلیس شجاعی شود.موفق وعاقبت بخیر باشید.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۱۰ ۳۱ فروردين ۱۳۹۹
واقعا لعنت به اون اشرار خدا به این جوان سلامتی وبه خانواده اش تحمل بده واقعا سخته