به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، مرد ۵۲ ساله که به اتهام سرقت دستگیر شده است، در حالی که بیان میکرد همدست سارقان نیست و دوستانش او را فریب داده اند، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در یک خانواده هشت نفره به دنیا آمدم. پدرم شمالی و مادرم اهل آذربایجان بود.
من هم در تهران به دنیا آمدم و بزرگ شدم. وقتی تحصیلات مقطع دبیرستان را به پایان رساندم، در کنکور هنر شرکت کردم چرا که علاقه زیادی به بازیگری در سینما و تلویزیون داشتم. بالاخره به آرزویم رسیدم و در رشته بازیگری دانشکده هنر پذیرفته شدم، اما همزمان با پایان تحصیلاتم در هیچ کجا استخدام نشدم، این بود که به خارج از کشور رفتم تا به آرزوهایم دست یابم.
در کشور مالزی مجبور شدم برای تامین هزینههای زندگی ام در یک تولیدی لباس کار کنم، اما مخارج آن جا بیشتر از درآمدم بود و من نمیتوانستم هزینه هایم را تامین کنم، به همین دلیل بعد از سه سال سرگردانی در یک کشور غریب، به ناچار تصمیم گرفتم به ایران بازگردم چرا که حداقل در کشور خودم کسانی پشتیبانم بودند و مرا یاری میکردند. خلاصه، نتوانستم شغلی در زمینه بازیگری برای خودم پیدا کنم، ولی از آن جایی که علاقه خاصی به تعمیر خودرو داشتم و به طور تجربی و استعداد ذاتی خودم گاهی خودروهای دوستانم را تعمیر میکردم، برای همین در یک تعمیرگاه بزرگ کاری یافتم و خیلی زود به یک تعمیرکار حرفهای تبدیل شدم.
در همین روزها خانواده ام تصمیم گرفتند مرا داماد کنند و من با دختری که مادرم انتخاب کرده بود ازدواج کردم. اگرچه همسرم را خیلی دوست داشتم و میخواستم تا ابد شریک زندگی و همراهم باشد، اما احساس کردم همسرم به من خیانت میکند. از این موضوع بسیار زجر میکشیدم، ولی بارها تلاش کردم تا از رفتارهای زشت همسرم چشم پوشی کنم، چرا که او را دوست داشتم و حاضر به طلاق نبودم.
بالاخره روزی همسرم متوجه اشتباهاتش شد و برای جبران آن، همه مهریه اش را به من بخشید. با وجود این من همواره از این موضوع در عذاب بودم و تحمل رفتارهای او را نداشتم، این بود که برای فرار از افکاری که به شدت آزارم میداد، به سوی مصرف مواد مخدر کشیده شدم. دیگر خودم را پای بساط مواد مخدر آرام میکردم و برای رسیدن به آرامش بیشتر هر روز بر مقدار مصرفم میافزودم، به طوری که نمیتوانستم سر کار بروم یا در خانه بمانم.
در محل کارم با کارفرما مشاجره میکردم و در خانه هم با همسرم درگیر میشدم. در این وضعیت و با آن که علاقه عجیبی به دخترم داشتم، اما تصمیم به جدایی از همسرم گرفتم چرا که دوست نداشتم دخترم درگیر این آشفته بازار زندگی باشد. خلاصه، بعد از طلاق، حضانت دخترم را به همسرم سپردم و برای فرار از این بی سر و سامانی عازم مشهد شدم تا زندگی جدیدی را آغاز کنم.
با کمی جست و جو در یک شرکت تعمیرات و نصب آسانسور شغلی برای خودم دست و پا کردم و خیلی زود هم استادکار ماهر شدم. حدود سه سال در آن شرکت کار کردم، اما به خاطر اعتیادم، حقوق کامل مرا نمیدادند و من هم برای آن که از بیکاری و خماری میترسیدم، دم بر نمیآوردم، ولی آن قدر حقم را خوردند که دیگر کارد به استخوانم رسید و به ناچار آن شرکت را هم ترک کردم. بعد از آن، مدتی در تعمیرگاههای مختلف کار کردم تا هزینههای اعتیادم را تامین کنم.
تصمیم داشتم با پس انداز بخشی از حقوقم، تعمیرگاهی برای خودم راه اندازی کنم، ولی هیچ وقت نتوانستم مبالغی را پس انداز کنم تا این که به منطقه اطراف میدان خیام آمدم و در جست و جوی فروشنده مواد مخدر بودم که با جوانی در این منطقه آشنا شدم. او چهرهای موجه داشت و من از مهارت خودم در امور مکانیکی خودرو برایش گفتم. او هم با شنیدن مهارتهای من، پیشنهاد تعمیر یک دستگاه باسکول به من داد، من هم که فکر میکردم منظور او قسمتی از خودروهای سنگین است، همراهش شدم و به میدان بار سپاد آمدم. این در حالی بود که من نمیدانستم مشهدیها به ترازوی دیجیتال، باسکول میگویند. زمانی به ماجرای سرقت باسکول پی بردم که پلیس همه ما را دستگیر کرد و به کلانتری آورد. اماای کاش ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) رسیدگی به این پرونده توسط نیروهای کارآزموده دایره تجسس ادامه دارد.
منبع: خراسان
انتهای پیام/
شما بیکار نیستید تا بفهمید چقدر سخته، از بیکاری که همه نا امید میشن،
از این شاخه به اون شاخه پریدن و حرص مال هم برنابودی ذهن وفکر و روح وجسم انسان تاثیر گذار است
البته همیشه قشر کارگر ضعیف بوده وضعیفتر هم شده است