به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چارلا نش ادعا میکند که او همواره برای بقا میجنگیده و زمانی که توسط شامپانزه دوستش مورد حمله قرار گرفت و به شکلی هولناک صورتش آسیب دید نیز به تمام شجاعت خود نیاز داشت. چارلا در حمله شامپانزهای به نام تراویس، دستها و صورت خود را از دست داد. تراویس زمانی که مادرش در مرکز نگهداری از شامپانزهها در میزوری ایالات متحده در هنگام فرار بدست نگهبانان و با شلیک گلوله کشته شد، تنها چند روز بعد از بدنیا آمدن توسط ساندرا و ژروم هرولد به خانه برده شد.
تراویس که به خاطر خواننده مورد علاقه ساندرا، تراویس تریت، به این اسم نامگذاری شده بود، خیلی زود به بخشی از خانواده هرولد تبدیل شد. او همواره با این زوج دوست داشتنی بود، معمولاً برای کار و خرید نیز همراه آنان میرفت. او برای گرفتن عکس در شرکت حمل و نقل کامیونی خانواده هرولد همیشه آماده بوده و هر کسی که این خانواده را میشناخت نیز به خوبی با تراویس آشنا بود. او همواره در حالی که یک تی شرت بیسبال به تن داشته و کمربندش را میبست همراه صاحب خود در یک گاری متصل به خودرو حضور داشت. او حتی با افسران پلیس نیز رابطه خوبی داشت و هنگام رد شدن از کنار ماشین آقا و خانم هرولد برایش دست تکان میدادند.
بدین ترتیب تراویس از همان دوران کودکی با انسانها اُخت شده بود و با نزدیکان ساندرا و ژروم نیز رابطه خوبی داشت. حتی یکی از همسایهها که معمولاً با تراویس کشتی میگرفت نیز گفته بود که این شامپانزه حرف گوش کنتر از کودکان اطرافش بوده است. او میتوانست درها را با کلید باز کند، لباس بپوشد، به گیاهان آب بدهد و حتی به اسبهای خانواده نیز یونجه بدهد. سر میز غذا نیز تراویس با دیگر اعضای خانواده هرولد مینشست. این حیوان دست آموز عجیب و غریب در مقابل بستنی به شدت بی دفاع بود و حتی زمان عبور کامیونهای حمل بستنی از خانه هرولدها را نیز یاد گرفته بود. تکنولوژی نیز از حوزههایی بود که تراویس به شدت دوست داشت در مورد آن یاد بگیرد، بدین ترتیب او میتوانست کامپیوتر را روشن کرده و وارد آن شود تا عکس تماشا کند، با استفاده از کنترل تلویزیون شبکهها را تغییر دهد و از تماشای مسابقات بیسبال نیز لذت ببرد.
او حتی رانندگی نیز یاد گرفته و چندین بار پشت فرمان دیده شده بود. بعد از مرگ ژروم به دلیل سرطان در سال ۲۰۰۴، حضور تراویس برای ساندرا مایه آرامش بود. این فاجعه با مرگ تنها فرزند پسر این زوج در یک سانحه رانندگی بدتر نیز شد و بدین ترتیب بود که تراویس به جانشین فرزند یک مادر و همسر داغدار تبدیل گردید. ساندرا در رختخواب تراویس میخوابید، او را به حمام میبرد و به شدت او را نازپرورده میکرد. ساندرا در اینباره چنین میگوید: «او هر شب با من میخوابید. تا زمانی که با یک شامپانزه در یک رختخواب نخوابیده باشید و با یک شامپانزه حمام نکرده باشید، شامپانزه را نخواهید شناخت».
ساندرا هرولد
اما علیرغم رفتارهای دوست داشتنی اش، نشانههایی در تراویس وجود داشت که نشان میداد او مشکلاتی نیز دارد. در سال ۲۰۰۳، زمانی که خودرو هرولدها در ترافیک گیر افتاده بود، تراویس از اتومبیل آنها خارج شده و فرار کرد. ظاهراً هنگامی که ماشین این خانواده در صف ترافیک بوده، یک نفر از کنار خودرو آنها عبور کرده و چیزی را به سمت خودرو آنها پرت کرده که از شیشه نیمه باز خودرو عبور کرده و به تراویس خورده بود. در واکنش به این موضوع، شامپانزه دوست داشتنی خانواده خیلی آرام کمربند ایمنی خود را باز کرده و به تعقیب آن مرد پرداخته بود. خوشبختانه تراویس نتوانسته بود آن مرد را پیدا کند، اما ساعتها طول کشید تا پلیس توانست این شامپانزه را به صاحبانش بازگرداند.
این ماجرا به تصویب قانونی جدید در کنتیکت منتهی گردید که بر اساس آن هیچ کسی حق نگهداری از نخستیهای بالاتر از ۲۰ کیلوگرم وزن را نداشت. اما علیرغم این که تراویس نیز مشمول این قانون میشد، اما اجازه یافت که همچنان در کنار خانواده هرولد باقی بماند، زیرا مقامات بر این باور بودند که این شامپانزه خطری ندارد. شش سال بعد، اما مشخص شد که آنها کاملاً در اشتباه بوده اند. چارلا نش ۵۵ ساله بود که با دوستش، ساندرا تماس گرفت. تراویس در هنگام مکالمه این دو با برداشتن کلید خودرو ساندرا از خانه بیرون رفته بود و چارلا به کمک ساندرا رفت تا شامپانزه اش را پیدا کرده و به خانه بازگرداند.
وقتی تراویس عروسک مورد علاقه خود – اِلمو قلقلکی (Tickle Me Elmo) - را در بغل چارلا دید به یکباره به او حمله کرد. تراویس سالها بود که چارلا را میشناخت، اما آن روز او رنگ موهایش را تغییر داده بود، موضوعی که با ادعای برخی نقش مهمی در حمله تراویس به او داشته است. در هنگام حمله، تراویس به خاطر بیماری لایم (یک بیماری عفونی که در اثر نیش کنهها ایجاد و منتقل میشود) داروهای خوراکی مصرف میکرد. ساندرا که در آن زمان ۷۰ سال داشت به سرعت به کمک دوستش رفت و با یک بیل و حتی چاقو سعی کرد تراویس را از او دور کند.
چارلا در برنامه اپرا وینفری
او بعدها در این باره چنین گفت: «برای من انجام چنین کاری- چاقو زدن به او- مانند فرو کردن چاقو در بدن خودم بود». ساندرا در ادامه با اورژانس تماس گرفته که در ابتدا صحبتهای او را جدی نگرفتند، اما وقتی که ساندرا فریاد زد «داره اونو میخوره» آنها دریافتند که ماجرا بسیار جدی است. نیروهای امدادی و پلیس به محل رسیده و با صحنه هولناکی مواجه شدند. به محض ورود آنها تراویس به آرامی از خانه خارج شده و سعی کرد در را برای خودرو پلیس باز کند. وقتی که تراویس دریافت در از بیرون قفل شده، شیشه آینهای را شکسته و به سمت در راننده رفته و آن را باز کرد. فرانک چیافری، افسر پلیس، از فاصله نزدیک چندین بار به تراویس شلیک کرد، اما تراویس به سمت خانه بازگشت، و بعد از دقایقی جنازه او کنار قفسش پیدا شد.
اما برای چارلا زندگی دیگر هیچگاه به روال سابق بازنگشت. او جراحتهای هولناکی برداشته بود. تراویس دست ها، بینی و لبهای او را پاره پاره کرده، چشم هایش را بیرون کشیده و استخوانهای میانی صورتش را به کلی خرد کرده بود. بدین ترتیب چارلا به سرعت به اتاق جراحی برده شده و ۷ ساعت را زیر تیغ جراحان به سر برد. شدت جراحات چارلا به حدی بود که بیمارستان برای کارکنانی که در این مدت روی صورت او کار کرده بودند جلسات مشاوره درمانی در نظر گرفت. چارلا ماهها بعد در کمال شجاعت در برنامه اپرا وینفری ظاهر شده و برای اولین بار پرده از جراحتهای صورت خود برداشت.
دو سال بعد، بدنبال پیدا شدن یک نمونه پیوندی مناسب، چارلا مورد جراحی پیوند صورت و دست قرار گرفت. در حالی که پیوند دست در ابتدا موفقیت آمیز بود، اما به دلیل ذات الریه و عفونتهای دیگر ناشی از این پیوند، پزشکان ناچار به برداشتن عضو پیوندی شدند. چارلا که اکنون یک صورت جدید داشته و برای باقی عمرش در یک آسایشگاه زندگی خواهد کرد، آرام آرام قصد دارد به روال گذشته زندگی خود بازگردد. او سالها پس از آن حادثه هولناک، هر روزه روی تمرینهای صورت کار میکند تا روزی بتواند بار دیگر لبخند بزند.
وی، اما میگوید که زخمهای صورتش باعث شده دیگر افراد حاضر در آسایشگاه از او دوری کنند: «من هیچگاه آدمی نبوده ام که از شرایط سخت فرار کنم. شوربختانه، کار زیادی از دست بر نمیآید. استقلال خودم را به مقدار زیادی از دست داده ام. قبلاً لاستیک خودرویم را خودم عوض میکردم، اما اکنون حتی نمیتوانم خودم غذایم را بخورم. زندگی کردن با این شرایط بسیار دشوار است. حتی زندگی هم نه، زندگی نصف و نیمه نیز سخت شده است. گاهی اوقات میخواهید گریه کنید، بیرون بروید، یک جور خانه میخواهید. نمیدانم آینده ام چه میشود، این ترسناکترین بخش ماجراست».
چارلا اکنون روزش را با گوش دادن به کتابهای صوتی و پیاده روی در حیاط آسایشگاه میگذراند. او هنوز امیدوار است که روزی به خانه بازگشته و مستقل زندگی کند. ساندرا در سال ۲۰۱۰ در سن ۷۲ سالگی و در اثر پارگی رگ قلبش درگذشت. جسد تراویس نیز بعد از اینکه سرش برای آزمایش هاری به آزمایشگاه برده شد، در یک مرکز نگهداری از حیوانات خانگی در استمفورد سوزانده شد.
منبع: روزیاتو
انتهای پیام/
یک جانور وحشی هرچقدر هم که اهلی و تربیت بشه یه روزی با یه اتفاق ساده ممکنه به خوی وحشیانه خودش برگرده و این بلا رو سر صاحبش یا یه آدم بیگناه دیگه بیاره ، جای حیوانات درنده و وحشی توی طبیعته نه توی خونه و کوچه و خیابون و پارک .
واقعا اعصابم خورد شد و متاثر شدم
این زن واقعا آدم قوی و قدرتمندی بوده
ای کاش اون همه زحمت و محبت رو پای یک بچه انسان گذوشته بودن نه حیوان