حضرت امام رحمه‌الله علیه در ابتدای مواجهه با رژیم پهلوی، حکومت شاه را به‌عنوان تنها سلطان شیعه دنیا قبول داشتند و به هیچ عنوان به دنبال سرنگونی آن نبودند؛ بلکه صرفاً به دنبال اصلاح حکومت پهلوی و پیش‌گیری از اعمال خلاف شرع آن بودند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه در تلگرافی که مورخ ۱۷ مهر ۱۳۴۱ پیرامون لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به محمدرضا شاه نوشته‌اند، این‌گونه آغاز کرده‌اند:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا، به‌طوری‌که در روزنامه‌ها منتشر است….»

ایشان همچنین در تلگرافی که در پاسخ به تلگراف شاه ۱۵ آبان ۱۳۴۱ به وی ارسال می‌دارند با لحنی آرام و دلسوزانه چنین می‌نویسند:

«تلگراف مبنى بر آنکه اعلیحضرت بیش از هر کس در حفظ شعائر مذهبى کوشا هستند، و تلگراف این‌جانب را براى دولت ارسال داشتند، و توفیق این‌جانب را در ترویج مقررات اسلامى و هدایت عوام خواستار شدند، موجب تشکر گردید. البته ملت مسلمان ایران از اعلیحضرت همین انتظار را دارند. فرموده اعلیحضرت موافق است با آنچه از پیغمبر اسلام- صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله- به ما رسیده: إِذَا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى امَّتِى فَلیُظهِرِ العَالِمُ عِلمَهُ؛ فَمَن لَم یَفعَل. فَعَلَیْهِ لَعنَهُ اللَّهِ. البته شغل روحانى، ارشاد و هدایت ملت است».

حضرت امام رحمه‌الله علیه در کتاب «کشف اسرار» پیرامون مواجهه علمای شیعه با سلاطین و حاکمان چنین می‌نویسند:

«ما ذکر کردیم که هیچ فقیهی تاکنون نگفته و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ما است. آری همان‌طور که ما بیان کردیم، اگر سلطنتی و حکومتی تشکیل شود، هر خردمندی تصدیق می‌کند که خوب است و مطابق مصالح کشور و مردم است…. این‌ها (فق‌های شیعه) هم با این نیمه تشکیلات هیچ‌گاه مخالفت نکرده و اساس حکومت را نخواستند به هم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آن‌که بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص دادند وگرنه، با اصل اساس سلطنت تاکنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده [است]؛ بلکه بسیاری از علمای بزرگ عالی‌مقام، در تشکیلات مملکتی با سلاطین همراهی‌ها کردند؛ مانند: خواجه‌نصیرالدین و علامه حلی و محقق ثانی و شیخ بهائی و محقق داماد و مجلسی و امثال آن‌ها. […]مجتهدین همیشه خیر و صلاح کشور را بیش از همه می‌خواهند».

به‌کارگیری ادبیاتی این‌چنینی، «اعلیحضرت همایونی» خطاب کردن شاه و اعلام «عدم مخالفت فق‌های شیعه با سلطنت»، شائبه‌هایی را در اذهان ایجاد می‌نماید ازجمله اینکه:

حضرت امام رحمه‌الله علیه در ابتدای مواجهه با رژیم پهلوی، حکومت شاه را به‌عنوان تنها سلطان شیعه دنیا قبول داشتند و به هیچ عنوان به دنبال سرنگونی آن نبودند؛ بلکه صرفاً به دنبال اصلاح حکومت پهلوی و پیش‌گیری از اعمال خلاف شرع آن بودند؛ لذا با به کار بردن ادبیاتی کاملاً رسمی و محترمانه، با مخاطب قرار دادن شاه با عنوان «اعلی‌حضرت همایونی»، مشروعیت وی را پذیرفته و این ادعای شاه که در حال «تلاش برای حفظ شعائر دینی» است را می‌ستاید و تذکراتی پیرامون عملکرد دولت به شاه متذکر می‌شوند.

به‌عبارت‌دیگر، این‌گونه نبوده که حضرت امام رحمه‌الله علیه از ابتدا به ولایت‌فقیه و حکومت مجتهد در عرصه زعامت سیاسی و اجتماعی جامعه معتقد باشند، بلکه به‌مرورزمان بنا به مقتضیات و با به وجود آمدن شرایط مناسب، عرصه را برای حکومت فقیه جامع‌الشرایط فراهم دیدند و ابتدا مسئله «ولایت‌فقیه» را در دوران تبعید خویش -در درس‌های سال ۱۳۴۸ در حوزه علمیه نجف اشرف- و سپس «ولایت مطلقه فقیه» را در سال‌های پایانی عمر خویش مطرح کردند که در بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ در این قانون نیز وارد شد.

در پاسخ به این شبهه، ذکر چند نکته لازم به نظر می‌رسد.

۱- نکته اول:

امام راحل رحمه‌الله علیه خود به شبهه «چراییِ استفاده از خطابات محترمانه در مکاتباتشان با محمدرضا شاه» این‌گونه پاسخ داده‌اند:

«در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده است، باید توجه کنید که وظیفه دینی ما اقتضا می‌کند که در قدم اول، با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز با افراد مواجه شویم؛ خواه شاه باشد یا شبان. وظیفه علما در قدم اول، ارشاد است و در این وظیفه نباید میان انسان‌ها ازنظر مقام، موقعیت و منصب فرق بگذارند. وظیفه علما همان وظیفه انبیاست. انبیای الهی آمده‌اند تا دست انسان‌ها را بگیرند و آن‌ها را از لجنزار مادی و دنیوی نجات دهند. این‌که می‌بینید خداوند متعال به حضرت موسی می‌فرمایند: «و قُولا له قَولاً لَیناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرَ أَو یَخشَی» برای این است که هدف، نجات انسان‌ها است و در این هدف مقدس، میان فرعون با دیگران تفاوتی نیست. حضرت اباعبدالله –سلام‌الله‌علیه- در روز عاشورا به‌حسب روایات تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند. چون در فکر هدایت انسان‌ها بودند.

اسلام مکتب انسان‌سازی است. انبیا و اولیا و به دنبال آنان علما، مسؤولیت دارند در راه هدایت بشر بکوشند و تا آنجا که راه هدایت و امید بازگشت گمراهان باشد، با آن‌ها با تندی، درشتی و خشونت برخورد نکنند. من اگر در اول امر، شاه را با زبان نصیحت مورد خطاب قرار دادم، “برای این بود که شاید به راه بیاید و آدم بشود”، اما وقتی دیدم تنبّه پذیر نیست، احساس کردم که در برابر او بایستم و تا آنجا که برایم مقدور است، از اسلام و استقلال کشور دفاع کنم.

اگر می‌بینید سیاست‌مداران جهان و پیروان فریب‌خورده مکاتب غرب و شرق، تنها با زبان زور با مخالفین مواجه می‌شوند، برای این است که زبان دیگری بلد نیستند. در مکتب‌های ساخته فکرِ ناقصِ بشرِ قاصر، جز زورگویی، قلدری و تخاصم راه دیگری نشان داده نمی‌شود و این در لسان قرآن از خصلت‌های اهل جهنم است.

عده‌ای هم آن‌طرف افتاده‌اند و می‌گویند اگر سیلی به صورتتان زدند، آن‌طرف صورت را هم جلو بیاورید تا بزنند و این فکر غلط و انحرافی را به بعضی از انبیاء الله -نعوذبالله- نسبت داده‌اند و از این راه عده زیادی را اغفال و گمراه ساخته‌اند و این هم ازنظر اسلام مذموم است و اسلام انظلام را کمتر از ظلم نمی‌داند؛ بنابراین وظیفه دیروز ما اقتضا می‌کرد که در شروع کار با شاه آن‎گونه برخورد کنیم که در آن تلگراف آمده است و امروز هم تکلیف ما این است که با او این‎گونه برخورد کنیم که می‌بینید و می‌خوانید» (برگرفته از کتاب نهضت امام خمینی (ره)، سید حمید روحانی، جلد اول، صفحات ۱۳-۱۰).

۲- نکته دوم

نکته دیگری که در تبیین نحوه آغاز مواجهه حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه با شاه باید موردتوجه قرار گیرد این است که در ابتدای نهضت امام‌رحمه‌الله‌علیه، هنوز ماهیت محمدرضا پهلوی برای مردم آشکار نشده بود و طبیعتاً گام اول حرکت ایشان باید آگاه و همراه‌سازی مردم می‌بود. حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه در تبیین وجهه محمدرضا میان مردم در آن زمان می‌گویند: محمدرضا سعی داشت «با سالوسی ابتدائاً کار‌ها را انجام بدهد» (صحیفه امام، ج۱۰، ص ۲) «قرآن هم طبع می‌کرد، خدمت حضرت رضا هم می‌رفت و می‌ایستاد و برایش زیارت‌نامه هم می‌خواندند و نماز هم می‌خواند (صحیفه امام، ج۹، ص۱۸۸) «از این مسائل می‌خواست مردم را گول بزند و گاهی هم یک دسته‌ای را گول می‌زد» (صحیفه امام، ج ۱۱، ص۴۵۵). «عده‌ای را اغفال کرد و بعض آخوند‌های بی‌خبر از مقاصد اسلامی هم مداح او بودند» (صحیفه امام، ج۲۱، ص۳۹۶).

در چنین شرایطی لازم بود سیری تدریجی برای آگاه‌سازی مردم از ماهیت حقیقی شاه طی شود؛ لذا حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه در وهله اول، با توجه به اینکه حکومت تلاش داشت اقداماتی که مورد اعتراض علما قرارگرفته را متوجه عملکرد دولت سازد و شاه را از آن مبری جلوه دهد، از دولت نزد شاه شکایت کرده و خواستار دخالت وی در جلوگیری از اقدامات خلاف اسلام توسط دولت شدند. اما پس از ردوبدل شدن چند نامه و تلگراف، مشخص می‌شد که حتی اگر شاه از ابتدا از ماجرا بی‌خبر بوده باشد، اکنون نیز اراده‌ای برای مقابله با آن ندارد، لذا به‌تدریج خود شاه در معرض اتهام قرار می‌گرفته و مشخص می‌شد یا خود شاه پشت ماجرا بوده و دولت نقش مجری سیاست‌های شاه را دارد یا اینکه لااقل شاه علاقه و اراده‌ای برای جلوگیری از اقدامات دولت ندارد.

بدین ترتیب پس از مدتی، با روشن شدن ماهیت حقیقی شاه برای مردم، حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه خطاب خود را از دولت، متوجه شخص شاه می‌کنند و با لحنی دادخواهانه و طلبکارانه با وی سخن می‌گویند. نمود بارز این امر در القابی است که برای شاه به کار می‌گیرند، ایشان درحالی‌که تا پیش‌ازاین شاه را با القابی، چون «اعلی‌حضرت همایونی» مورد خطاب قرار می‌دادند، با آگاه و همراه شدن افکار عمومی و اتمام‌حجت با شاه، خطابشان به «آقای شاه» و «مردکه» و امثال آن تغییر یافت و شخص شاه به علت مخالفت با احکام اسلام مورد خطاب و عتاب قرار گرفت.

۳- نکته سوم

در خصوص آنچه به نقل از کتاب «کشف اسرار» از حضرت امام‌رحمه‌الله‌علیه آورده شد، مبنی بر اینکه فق‌ها هیچ‌گاه با اساس سلطنت مخالفت نکرده‌اند باید گفت در فقه شیعه، قاعده‌ای تحت عنوان «دفع افسد به فاسد» وجود دارد که از مبنایی کاملاً عقلائی و موردپذیرش عقل عرفی قرار دارد. بر این اساس، در حالت اضطرار میان آنچه فاسد به‌حساب می‌آید و آنچه از آن فاسدتر (افسد) محسوب می‌شود، انسان عاقل، چیز فاسد را ترجیح می‌دهد.

بر اساس این قاعده، با توجه به آنچه حضرت امام در چند پاراگراف قبل ذکر کرده‌اند، در شرایطی که زمینه برای به دست گرفتن حکومت توسط فق‌ها وجود ندارد، وقتی ایشان مخیر می‌شوند بین اینکه از میان حکومت شاهی که –لااقل در ظاهر- ادعای تشیع دارد و خود را حامی دین و هواخواه دین‌داران معرفی می‌کند، با حکومت دیگری که شاید هیچ اعتقادی به وجود دین در جامعه نداشته باشد و یا شرایط هرج‌ومرج و بی حکومتی، دست به انتخاب بزنند، قطعاً حکومت فاسد محمدرضا پهلوی را بر حکومت فاسدتر سلطانی «کافر» و «دین‌ستیز» یا شرایط مذموم «هرج‌ومرج» و «بی حاکمی» [۱]ترجیح می‌دهند؛ لذا در چنین شرایطی از یک‌سو تا زمانی که احتمال اصلاح سلطنت پهلوی را می‌دهند، تمام تلاش خویش را معطوف اصلاح وضع موجود و متقاعد ساختن شاه جهت عمل به احکام الهی می‌نمایند و از سوی دیگر می‌کوشند تا مقدمات لازم جهت جایگزینی حکومتی مطلوب‌تر (حکومت فق‌های شیعه) و ایجاد زمینه پذیرش مردمی آن را به فراهم سازند.

پی‌نوشت:

[۱]لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ…. براى مردم حاکمى لازم است چه نیکوکار و چه بدکار، که مؤمن در عرصه حکومت او به راه حقّش ادامه دهد، و کافر بهره‏مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و کافر را در آن حکومت به سر آرد، و نیز به‌وسیله آن حاکم غنائم جمع گردد، و توسط او جنگ با دشمن سامان گیرد و راه‌ها به سبب او امن گردد (نهج‌البلاغه، خطبه چهل).

منبع: فرهیختگان

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.