به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چند وقت پیش یک اطلاعیه بین خانوادههای دزفولی دستبهدست شد؛ «خانوادهی شهید حسین ولایتیفر در منزل شخصی پسر خود میزبان عقد زوجهای جوان خواهند بود». این اتفاق زیبا در مدت زمان کمی، با استقبال جوانهای این شهر مواجه شد و اشتیاق زوجها برای خواندهشدن عقدشان در این خانه، حالا آنقدر زیاد شده که از مدتها قبل هماهنگ میکنند و برای اینکه نوبتشان برسد، منتظر میمانند. اما این فقط زوجهای جوان دزفولی نیستند که برکات این شهید شامل حالشان میشود؛ یک زندانی نیازمند نیز قرار است با هزینهای که خانواده برای برگزاری مراسم سالگرد شهادتش کنار گذاشته بودند، آزاد شود. حسین ولایتیفر در ۳۱ شهریور در حمله تروریستی به رژه اهواز، به شهادت رسید؛ جوان ۲۰ سالهای که مهم ترین ویژگی که همه دربارهاش سراغ داشتند، دستبهخیر بودنش بود.
میان تیرها فقط یک چیز به ذهنشان رسید
۳۱ شهریور سال ۹۷، تازه رژه نیروهای مسلح تمام شده بود و حسین و رفیقش سعید، کنار شمشمادهای پشت جایگاه ایستاده بودند که صدای ممتد تیراندازی آنها را متوجه حمله تروریستی کرد. حسین دورههای کماندویی را طی کرده بود و استاد کمین و ضدکمین بود؛ برای او و رفیقش، فرار از معرکه کار سادهای بود و آن لحظه شاید هر کسی جای آنها بود، اولین واکنشش به کار گرفتن مهارتهایشان برای پیدا کردن یک جانپناه امن بود. اما آن دو فقط یک چیز به ذهنشان رسید؛ نجات دادن جانبازی که روی صندلی چرخدار نمیتوانست از جایش تکان بخورد. حسین ولایتیفر و سعید زارعی در حین عقبآوردن این جانباز بزرگوار، با تیر مستقیم تروریستها شهید شدند.
در عملیات تروریستی ۳۱ شهریور ۹۷، گروه تروریستی الاهوازیه حاضرین در رژه نیروهای مسلح در اهواز را به گلوله بستند که در آن ۲۵ نفر از هموطنانمان شهید شدند و ۶۰ نفر جانباز شدند. تروریستهایی که حتی به کودکان هم رحم نکردند.
اباعبدالله مهمان تکیهاش شده بود
شهیدشدنش در محرم هم حکایتی است؛ حکایت عشقش به أباعبدالله و غیرتی که هر سال برای برپایی مراسم عزای ارباب داشت. درباره همین عشق و غیرتش، یکی از دوستانش میگوید: «هر سال محرم که میشد، با بچههای محل توی پارکینگ خانه حسین، تکیهای برپا میکردیم. یک سال مشکلاتی پیش آمد که نتوانستیم. اما حسین آرام و قرار نداشت؛ میگفت هر طور شده باید سیاهی عزای ارباب امسال هم نصب شود و روضهها را برپا کنیم. پارچههای سیاه و پرچمها را از من گرفت و رفت. آن شب خودش تکیه را برپا کرده بود؛ تنهای تنها و از قرار معلوم شب رو هم توی تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد، سراسیمه و خوشحال زنگ خانهمان را زد؛ در را که باز کردم گفت: دیشب که تکیه را برپا کردم همانجا خوابم برد؛ توی خواب دیدم امام حسین (علیهالسلام) آمده توی پارکینگ خانه ما و به من فرمود احسنت چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهیها کشید و به من خسته نباشید گفت. حسین این جملهها را که میگفت، چشمهایش خیس اشک شده بود.»
خانهای که نقطه شروع زندگی جوانها شده
شهید ولایتیفر سه روز قبل از شهادتش، خانهاش را با علم عزای أباعبدالله مشکلیپوش کرده بود و بعد از شهادت، خانوادهاش یادگاری پسرشان را دستنزدهاند. حالا همانجا سفره عقد پهن کردهاند و فضای محرمی پر از معنویت آنجا، مراسم عقد جوانهای دزفولی را متبرک میکند و دعای خیر پدر و مادر شهید را بدرقه راه زندگیشان میکند. اگر زوجی مهمان سفره عقد این خانه شوند که خانواده شهید متوجه شوند در مضیقه هستند، خودشان هزینه عاقد را پرداخت میکنند.
پدر و مادر حسین حتما دوست داشتند دامادی پسرشان را ببینند و حالا حسرت بهدل نماندهاند؛ دهها جوان در خانه حسین عقد میبندند و از دست مادر شهید، هدیه ازدواج میگیرند.
یک کارآفرین کمسن و سال که خستگی نمیشناخت
حسین پسر زرنگی بود؛ با اینکه سن و سالی نداشت، با دوستانش دست به کار شدند تا آنچیزی که از اقتصاد مقاومتی فهمیده بودند را عملی انجام دهند. گفته بود باید خودمان بتوانیم هزینه کارهای فرهنگیمان را با کار کردن در بیاوریم. از پرورش مرغ و بلدرچین تا پرواردهی گوسفند و زنبورداری و کشاورزی را انجام دادند و حسین همزمان با تحصیل حقوق در دانشگاه، یک کارآفرین کمسن و سال شد که حالا مهارتهای مختلفی را یادگرفته بود. خستگی نمیشناخت؛ صبحها دانشگاه بود، وقتی برمیگشت نوبت کار و بارش بود که سروسامانش بدهد و شبها هم مسجد و هیأت و برنامههای فرهنگی که حسابی نسبت آن عِرق داشت. بهخاطر مهارتها و توانمندیهایش توانست در گزینش سپاه قبول شود و لباس سبز پاسداری را بپوشد.
بیشتر بخوانید
این جمله شهید خرازی را خیلی دوست داشت
برادرش میگوید: «حسین سه ویژگی بارز داشت؛ هیچوقت غیبت نمیکرد؛ اگر ناخودآگاه در جایی حضور پیدا میکرد که پشت سر کسی غیبت میشد یا با حفظ احترام مجلس را ترک میکرد یا محترمانه تذکر میداد. ویژگی دیگرش، احترام ویژهای بود که برای پدر و مادرمان قائل بود و روی این موضوع حساسیت زیادی داشت. در طول زندگیاش من هیچوقت ندیدم به پدر و مادرمان اخم یا ناراحتی کند؛ و سوم اینکه برای نماز خیلی ارزش قائل بود؛ نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند و با اینکه فعالیت زیادی داشت و طبیعتا انتهای روز بسیار خسته میشد، اما اکثر اوقات نماز شبش ترک نمیشد.»
حجب و حیای شهید هم زبانزد همه بود. یکی از همدورهایهایش میگوید چند وقت قبل از شهادت حسین، یک جمله از شهید خرازی رو گذاشته بودم پروفایلم. حسین خیلی آن را دوست داشت؛ تا مدتها همان را گذاشت پروفایل خودش. شهید خرازی گفته بود: «گاهی یک نگاه حرام، شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد سالها عقب میاندازد. چه برسد به کسی که هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده».
خیر و برکتی که تمامی نداشت
بچه هیأتی بود و در هیأت محبان ابوالفضل محلهشان، یک پای ثابت همه برنامهها و مراسمها؛ با وجود اینکه جوان بود و تازه اول مسیر، مثل هیأتیهای قدیمی بخشی از حقوقش را به برگزاری مراسمها اختصاص داده بود. او را همه به دستبهخیر بودنش و دلسوز بودنش میشناختند. پای ثابت اردوهای جهادی بود و اگر به خانواده فقیری بر میخورد، هرچقدر که از دستش بر میآمد برای برطرف شدن نیازشان تلاش میکرد. مثل پیرزن فقیری که خانهاش فرش نداشت و حسین حقوق یک ماهش را برای خریدن فرش کنار گذاشت.
مسئول جلسه قرائت قرآن مسجد بود و برای اینکه جوانها را برای حضور در این جلسهها تشویق کند، اردوهای تفریحی و زیارتی برگزار میکرد و بیشتر وقتها برای این برنامهها خودش پول وسط میگذاشت. یکی از رفقایش تعریف میکند سال ۹۶ سفر مشهد را برای بچههای مسجد برنامهریزی کرده بودند؛ یکدفعه بلیط قطار گران شد [ تقریبا دو برابر شد]و بودجهی خانواده بچههای جلسه هم به این قیمتها نمیرسید. دلمان هم نمیآمد اردو را لغو کنیم و دل بچهها را بشکنیم. تصمیم گرفتیم برای برگزاری اردو کمکهای مردمی جمع کنیم. با کمک خیّرها پول جور شد و اردو برگزار شد؛ حسین ولایتیفر یکی از این خیّرها بود که ۱ میلیون و دویستهزار تومن کمک کرد. یعنی تمام حقوق آن ماهش را.
راهی که تازه شروع شده است
حالا همان مسیر شهید را خانواده و رفقایش دارند ادامه میدهند. گروه خیریه و جهادی هیأت بعد از شهادت حسین شکل گرفت. شعار «خادمِ هیأت، خادم مردم»، بعد از شهادت او بود که ورد زبان بچههای هیأت شد. آنها میگویند حسین که آسمانی شد بچهها خیلی با اخلاصتر پای کار آمدند. انگار اخلاق و سیره رفتاری حسین دارد در وجود همهشان شکل میگیرد.
رفته بود مشهد؛ کنار حرم امام رضا (علیهالسلام) با لهجه زیبای دزفولی رو به دوربین گوشی رفیقش گفت: «بگذار ریا بشود، ولی بقیه یاد بگیرند؛ من میدانم یک روز شهید میشوم». حالا همه یادگرفتهاند؛ رفقایش میگویند: «حسین نفر اولمان بود و به برکت خونش این راه ادامه دارد».
منبع: خبرگزاری فارس
انتهای پیام/
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم