یکی از روزنامه‌های آلمان نوشت ترور لاجوردی، ترور نیست زیرا ادعا داشتند این اتفاق توسط ناراضیان داخلی انجام‌گرفته است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،ما مطمئن هستیم که یک غفلت‌های عمدی و چشم بستن‌های ارادی به روی حفاظت از شهید لاجوردی بوده است... اگر در بولتن اطلاعات و امنیت کشور آمده که گروهی برای ترور لاجوردی وارد مملکت شده، حتماً مشخص است که این ترور در همین یکی دو هفته صورت می‌گیرد و طبیعی است که می‌شد با امکاناتی احتمال خطر را کاهش داد.

متن فوق، برشی از روایت «سید حسین لاجوردی» فرزند شهید لاجوردی از روز‌های آخر حیات این شهید است.

در رسانه‌های مختلف به این موضوع که شهید لاجوردی که بود و چه کرد، بسیار پرداخته‌شده است و با یک جستجوی ساده می‌توانید مختصری از زندگی‌نامه او را مطالعه کنید، اما این مسئله که چرا ابعاد مختلف پرونده ترور شهید لاجوردی بررسی نشده و چه افراد و جریان‌هایی از شهادت او خوشحال شدند، مغفول مانده است.

کمی بعد از آغاز دوران ریاست جمهوری «سید محمد خاتمی» و حضور اصلاح‌طلبان در نهاد‌های مختلف، در اواخر سال ۱۳۷۶، سید اسدالله لاجوردی از ریاست سازمان زندان‌ها استعفا داد و با کناره‌گیری از مسئولیتی سنگین، بار دیگر به حجره کوچکش در بازار تهران بازگشت.

اول شهریورماه ۱۳۷۷، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شهید اسدالله لاجوردی را در بازار تهران و درحالی‌که هیچ سمت دولتی نداشت و محافظتی نیز از ایشان نمی‌شد، ترور کرد.

وقتی منافقان به پیکر شهید لاجوردی هم رحم نکردند

یک بازاری قدیمی که حجره‌اش در دالان کناری حجره لاجوردی قرار داشت روایت خود را از روز ترور این‌گونه می‌گوید: مرحوم لاجوردی هر روز با دوچرخه و بدون هیچ محافظی سر کار می‌آمد. ظاهرش با مردم عادی تفاوتی نداشت و اگر کسی او را نمی‌شناخت نمی‌توانست تشخیص دهد که یک مقام مسئولیت‌دار در جمهوری اسلامی به بازار تردد می‌کند. لاجوردی مانند تمام حجره‌داران بازار کار می‌کرد و از ابتدای صبح تا نزدیکی ساعت پنج در حجره‌اش می‌ماند. او در صنف پارچه فعالیت می‌کرد و من در آن زمان در دالان کناری حجره او مغازه کیف و کمربند فروشی داشتم.

وی در ادامه می‌گوید: به یاد دارم که پنجشنبه روزی، سروصدا از دالان بغل آمد و عده‌ای فریاد می‌زدند لاجوردی را زدند. من به همراه همسایه‌ها به سمت مغازه او شتافتیم که دیدیم لاجوردی آغشته به خون است. تروریست‌ها طوری او را مورد اصابت قرار داده بودند که چشمش کاملاً برگشته بود و جمجمه‌اش شکافته شده بود. همه شوکه شده بودند و نمی‌دانستند سریع‌ترین راهی که برای نجاتش باید در نظر گرفت چیست، زیرا دالان‌های بازار به‌شدت تنگ و تردد آمبولانس در بازار سخت و زمان‌بر است. با چنین افکاری به‌سرعت یک گاری پیدا کردیم و بدن نیمه‌جان لاجوردی را بر گاری انداختیم. من گاری را با تمام قدرت هل می‌دادم تا به‌سرعت لاجوردی را به سر مسجد امام برسانم تا اورژانس بتواند او را به بیمارستان منتقل کند. در آن چند دقیقه استرس عجیبی داشتم، زیرا به این فکر می‌کردم که ممکن است دیگر نیرو‌های تروریست به سمت ما تیراندازی کنند. به‌هرحال مرحوم لاجوردی را با چنین وضعیتی به حیاط مسجد امام رساندیم و الباقی ماجرا را هم که می‌دانید که متأسفانه او جان باخت.»

وقتی منافقان به پیکر شهید لاجوردی هم رحم نکردند

محمدمهدی اسلامی پژوهشگر و محقق در این خصوص نوشته است: چرا سازمان منافقین وسط بازار را برای عملیات انتخاب کرده بود که بسیار پرازدحام و با ریسک بالای دستگیری بود؟ ترور او در میانه راه، وقتی که با دوچرخه تردد می‌کرد که بسیار راحت‌تر بود! آیا آن زمان و مکان خاص موضوعیت داشت؟


بیشتر بخوانید


مرحوم قدیریان پیرامون چگونگی دستگیری قاتلان شهید لاجوردی روایت مهمی دارد که نقاط سؤال‌برانگیزی در خود نهفته است: ... نفر اول به‌طرف ترمینال می‌رود. نفر دیگر گیر می‌کند و نیروی انتظامی می‌آید. نارنجک داشت، ضامنش را می‌کشد و می‌گوید اگر به طرفم بیایید، این را منفجر می‌کنم. نیروی انتظامی می‌گوید این کار را نکن. بیا با ما برویم. او گوش می‌دهد و اسلحه‌اش را تحویل می‌دهد. نیروی انتظامی او را می‌گیرد و به مقرشان می‌برد. اشتباهشان این بود که در آنجا او را نمی‌گردند و او از کیفش سیانورش را در می‌آورد و در اتاق نیروی انتظامی می‌خورد و دو سه دقیقه بعدش می‌افتد. وقتی رسیدم گفتند او را به بیمارستان بردند. وقتی به بیمارستان رسیدم گفتند تمام کرده و شستن روده هم فایده نداشته است. به‌هرحال در آنجا به درک واصل می‌شود.

تصویر متفاوتی از شهید اسدالله لاجوردی در رسانه‌ها منعکس می‌شود، ضدانقلاب و منافق او را «جلاد» خطاب می‌کنند و اصلاحات نیز چهره‌ای خشن و سیاه از این شهید به جامعه نمایش داده است. لاجوردی از جمله شخصیت‌های مهم دستگاه قضایی در دهه ۶۰ به شمار می‌آمد که پرونده‌های مهمی همانند انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، انفجار دفتر نخست‌وزیری و پیگیری عملیات ترور مجاهدین خلق را بر عهده داشت.

یکی از مهم‌ترین آن پرونده‌ها، پرونده شهادت آقایان رجایی و باهنر است که در اعمال فشار‌های قبل از عزل وی از دادستانی انقلاب مرکز، بی‌اثر نبود.

زهره‌السادات لاجوردی درباره علت ترور پدرش باور دارد که ترور به خاطر جزوه‌ای است که لاجوردی از انفجار دفتر نخست‌وزیری در دست داشت. او در این باره گفته است: این مسئله سال‌ها قبل سری بود، اما در سال ۸۸ یک مجله آن را کار کرد؛ این جزوه که حدود ۵۰ صفحه بود که آنجا منتشر شد.

علی‌اکبر ناطق نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در گفت‌وگویی درباره جزوه محرمانه لاجوردی گفته بود: بعد از این ماجرا [انفجار دفتر نخست‌وزیری]لاجوردی جزوه‌ای برای من آورد که [در آن]ماجرای پرونده نخست‌وزیری را به‌صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا مؤثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا اینکه تسامح ورزیدند و بی‌دقتی و بی‌توجهی کردند یا اینکه اصلاً عامل حادثه بودند.

علیرضا اسلامی از دوستان شهید لاجوردی در خاطرات خود می‌گوید: بعد از پرونده ۸ شهریور، حساسیت‌ها روی لاجوردی زیاد شد. ایشان در آن پرونده کسانی را بازخواست و بازجویی کردند که در جامعه مسئولیت‌هایی داشتند و شوکی به جامع وارد شده بود.

سعید حجاریان که نام وی در پرونده انفجار دفتر نخست‌وزیری مطرح است، در مصاحبه‌ای مندرج در ویژه‌نامه ایران ۱۰۰۰ می‌گوید: لاجوردی به خود من (حجاریان) همواره می‌گفت که شما از منافقین هم بدتر و خطرناک‌تر هستید. می‌گفت رجوی دوراندیش نبود خیلی زود دست خود را رو کرد، اما شما خودتان را برای آینده آماده کرده‌اید و منتظر فرصت هستید تا شرایط به نفع شما مهیا شود. منظور شهید لاجوردی از منافقین جدید در وصیت‌نامه‌اش بچه‌های مجاهدین انقلاب بوده است و بر این مسئله پافشاری می‌کرد.

محسن رفیق‌دوست در گفت‌وگوی پیرامون شخصیت شهید لاجوردی بیان داشت: تحمل لاجوردی برای برای بسیاری سخت بود، لاجوردی اصلا اهل توصیه پذیرفتن نبود، یکی از دوستان نزدیک ما دختری داشت که آن زمان دستگیر شد در حدی که من شناخت داشتم نباید در فعالیت هایش عنصر چندان فعالی می‌بود، من از لاجوردی سوال کردم که وضعیت وی چگونه است تا اسم این زندانی را آوردم گفت خواهش می‌کنم ادامه نده. پرونده وی کاملا روشن است که در تیم ترور بوده و دادگاه ممکن است سرنوشت دیگری برای او رقم بزند و موجب شود که تو از من گله‌مند شوی.

لاجوردی در وصیت‌نامه پردرد خود می‎نویسد: خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفته‌اند، هم رجایی و باهنر را می‌کشند و هم به سوگشان می‌نشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس...! برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگیر می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام و مسئولیت بد آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می‌شوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان می‌زنند و هم در حوزه‌های علمیه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی تا اندازه‌ای می‌دانم چرا!) ترتیب اثر نداده‌اند.

وی در ادامه اینگونه می‌نویسد: به مسئولین بار‌ها گفته‌ام که خطر اینان به‌مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است چرا که علاوه بر همه شیوه‌های منافقانه‌ی منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرارگرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرین و سپس به‌صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده‌اند، به‌گونه‌ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم‌گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاء‌ها دست به تخریب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند.

شهید لاجوردی در ادامه وصیت نامه تاکید می‌کند: این‌ها همه پوچ است و بی‌اهمیت! مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی از همه این تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خداییشان است که جز اندیشه‌های مادی‌گرایانه و ماتریالیستی، چیز دیگری نیست و با بهره‌گیری از تجربیات مثبت و منفی همپالگی‌های چپ و منافقشان توانسته‌اند متأسفانه به نسبت بسیار زیادی زیادتر از توفیق منافقان خلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثیری از روحانیون را تحت تأثیر قرار دهند و با لطایف‌الحیل، بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنایتکارانه آنان با دیده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظیر به شهادت رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست مالیدن‌های مسامحه کارانه و مصلحت اندیشیه‌ای پشیمانی آورنده متوسل شوند. باز مهم‌تر از همه اینکه با کمال تأسف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف کنند.

این شهید والامقام خطاب به خانواده خود می‌نویسد: هان‌ای خانواده عزیزم! بهوش باشید مبادا که فریب تائید و تکریم‌های ریاکارانه این منافقان جدا از دین را بخورید. چه‌بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بیایند و خود را چنان حزب‌اللهی جا بزنند که مسلمان‌ها و ابوذر‌ها را جرئت لحظه‌ای هم لباسی و هم‌شکلی با آنان نباشد!

با انتشار وصیت‌نامه‌اش که اثر بسیار جدی در میان موافقان و مخالفانش داشت، آیت‌الله یزدی خطیب جمعه آن هفته تهران، مطالعه این وصیت‌نامه امام گونه را پندآموز خواند و آن را به‌شدت مورد توصیه قرارداد. در پی این تأکید خطیب جمعه، نشریه «عصرما» ارگان سازمان مجاهدین انقلاب که مخاطب وصیت‌نامه را خود تلقی کرده بود، در قالب نامه وارده نقدی تند بر آن منتشر ساخت. بعد‌ها سعید حجاریان در مصاحبه معروفش با باقی دراین‌باره چنین گفت: بچه‌ها از زندان با لاجوردی اختلاف داشتند... ما در «عصر ما» وصیت‌نامه لاجوردی را نقد کردیم (با اینکه تازه شهید شده بود) تحت عنوان دشمن‌شناسی وارونه!

به‌جرئت می‌توان گفت که «حضرت آیت‌الله خامنه‌ای» رهبر معظم انقلاب، بهترین شرح را از شخصیت شهید لاجوردی ارائه کرده‌اند، ایشان می‌فرمایند: من این درد درونی خودم را فراموش نمی‌کنم که در یک‌سال‌ونیم پیش، وقتی که شهید عالی‌مقام و سیّد عزیز و بزرگوار، شهید لاجوردی به شهادت رسید، کسی که چهره بسیار درخشانی بود و بسیار کسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند که این مرد چه کرد و کجا‌ها بود و چگونه زندگی کرد؛ چه زندان‌هایی کشید و چه زحمت‌هایی متحمّل شد. بعد از انقلاب نیز بی‌تظاهرترین کار‌ها را که سخت‌ترین هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهید شد. یکی از روزنامه‌های آلمان نوشت ترور لاجوردی، ترور نیست! یعنی آن‌ها عنوان ترور را هم عوض کردند؛ چرا؟ چون این به‌وسیله ناراضیان داخلی انجام‌گرفته است! لاجوردی اگر شهید می‌شود، حتی ترور بودن این را هم قبول نمی‌کنند، می‌گویند ترور نیست. تبلیغات رسانه‌های دنیا این است.

منافقین که دستانشان به خون بیش از ۱۰ هزار زن و کودک هم‌وطن آلوده است، آن‌قدر از این شهید بزرگوار کینه بر دل داشتند که قصد داشتن به پیکر وی هتاکی کنند؛ «علیرضا اسلامی» دادستان انقلاب تهران در سال‌های ۵۸ تا ۶۳ دراین‌باره می‌گوید: کینه منافقین از لاجوردی به حدی بود که وقتی وی را به شهادت می‌رسانند، افرادی را با یک چمدان پول به بهشت‌زهرا می‌فرستند تا نگهبان آنجا را بخرند و جنازه لاجوردی را با خود ببرند. بعد از این اتفاق روی قبر او را بتن ریختند.

منبع: خبرگزاری دانشجو

انتهای پیام/

برچسب ها: ترور ، شهید لاجوردی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.