به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، مصاحبههای بسیاری انجام داده ام، اما این بار قرار است به گفتگو با فردی بنشینم که درگذشته معتاد بوده، از تجاهر و کارتنخوابی تا اقدام به خودکشی را تجربه کرده و دوران تلخ و سیاه اعتیاد را پشت سر گذاشته و حالا پنج سال است که پاک است و یک ماه است که دوباره با همسرش ازدواجکرده و جبروت مردانهاش را سایهای بر سر تنها فرزندش قرار داده است.
اولین سؤالی که در مقابل درخواستم برای مصاحبه میپرسد این است که قصد کمک به افراد همدردش را دارم یا نه؟ کمی که صحبت میکنیم و دغدغهام را لمس میکند، درخواستم را پذیرفته و با همسرش حدود دوساعتی مرا مهمان تجربههای تلخ و شیرین زندگیاش میکند و تنها تقاضایش این است که نام و تصویری از آنها منعکس نشود.
متولد آخرین سالهای دهه پنجاه است و چهرهاش از پیچوخمهای سالهای دور حکایت میکند و با مهری صمیمانه از همسرش میخواهد که آغازکننده این گفتگو باشد.
آزمایش قبل ازدواج اعتیاد همسرم را نشان نداد
همسر مرد اکنون یک ماه است دوباره طعم زندگی مشترک با مردی که سالها پیش دوستش داشته و علیرغم میل باطنی ترکش کرده را چشیده و امروز امیدوارتر از همیشه است، درباره اعتیاد شوهرش از روزهای آغاز زندگی میگوید: ۱۴ سال پیش وقتی به خواستگاری من آمد در ظاهر یک آدم سالم و عاری از اعتیاد بود و جواب آزمایش اعتیاد نیز منفی بود و زمانی که ازدواج کردیم حس میکردم از زیرزمین منزلمان بوی مواد مخدر میآید و زمانی که به او میگفتم قبول نمیکرد و میگفت بو از خانه همسایه است.
او که رضایت از زندگی امروز در نگاهش پیداست درباره گذشته ادامه میدهد: همینطور میگذشت و سر کار میرفت، اما پولی نمیآورد و مدتی بعد فرزندم به دنیا آمد و همین مشکلات را داشتیم تا وقتی اعتیادش به کریستال شدید شده و خودش هم ناپدید شد و من هم مجبور شدم به منزل مادرم بروم و دنبال کارهای جدایی و طلاق باشم.
حس کلامش مادرانه میشود و بازگو میکند: زمانی که باردار شدم به شوهرم گفتم اشکالی ندارد مصرفت را کم کن، اما در خانه مصرف کن و پولی که درمیآوری را مدیریت کن و خرجی خانه را هم بده، ولی متأسفانه او قبول نمیکرد.
۱۲ سال بعد از جدایی دوباره به خواستگاریم آمد
این قسمت از داستان که شیرینترین بخش آن است را برایم اینگونه شرح میدهد: پس از مدتها یک سال پیش دوباره برگشت که درخواست کرد تا ازدواج کنیم که ابتدا قبول نکردم و تحقیقات زیادی انجام دادم و متوجه شدم که واقعاً ترک کرده است و یک ماه پیش با یکدیگر دوباره ازدواج کردیم.
در پاسخ به این سؤالم که میپرسم اعتماد پس از ۱۲ سال سخت نبود، میگوید: سخت بود، اما وقتی بنشینی و با خودت فکر کنی و نسبت به مسائل سختگیری نکنی میتوانی فکر خود را تغییر دهی و من تلاش میکنم که امروزش را ببینم که خوب است و گذشتهاش را فراموش کنم هرچند مشکلات زندگیام درگذشته برایم عقده شده، اما سعی میکنم با آن کنار بیایم و فقط میگویم خدایا به امید خودت...
از مشکلات زندگی مشترک در زمان اعتیاد شوهرش اینگونه یادآوری میکند: تمام این سالها این حرفها در دلم مانده بود و حتی به پدر و مادرم نمیگفتم و فقط به خدا میگفتم و گاهی باخدا دعوا میکردم و میگفتم خدایا من مگر بنده تو نیستم که با این سن کم باید اینقدر عذاب بکشم و اینکه اکنون ترک کرده است شاید یک معجزه است.
همسرم با دستان خالی به زندگی برگشت
او درباره فرزند ۱۴ سالهاش که مدتهای طولانی از نعمت پدر محروم بوده و طبق گفته مادر جزو نخبگان بوده، اما به دلیل هزینه بالا از رفتن به مدرسه تیزهوشان بازمانده، میگوید: فرزندم درگذشته از پدرش به دلیل رفتارهایی که در خانه داشت متنفر بود، اما یک ماه پیش توانستم فرزندم را قانع کنم که حال امروز همسرم را در نظر داشته باشد و گذشتهاش را فراموش کند.
یأس و امید را به هم میآمیزد و با نگرانی و دلسوزی همسرانه میگوید: در حال حاضر شوهرم شاغل است و تنها مشکلی که دارد این است دستش خالی است و برای رهن خانه مشکل دارد و ما فعلاً در منزل مادرم زندگی میکنیم.
از او درباره روند اعتمادسازی به همسرش و پذیرفتن درخواست ازدواجش میپرسم و پاسخ میشنوم: اولین بار امام جماعت مسجد محلهشان آمد و با من صحبت کرد و گفت که همسرم ترک کرده و سر کار میرود و همچنین راهنمای او در انجمن معتادان گمنام نیز با من صحبت کرد که این موارد در اعتماد دوباره مؤثر بود و جواب آزمایش اعتیاد نیز منفی بود.
همسرم را دوست داشتم
عشقی که تلویحی از آغاز گفتگو در کلامش پنهان بود را صریحاً نمایان میکند و گویی اصل مطلب را در این ازدواج مجدد توصیف میکند: همسرم را دوست داشتم و به همین دلیل مادرم را که با ازدواج مجدد ما مشکل داشت، راضی کردم، همسرم اگرچه معتاد یا خمار بود، ولی هیچگاه به من زور نمیگفت و اذیتم نمیکرد.
با همان شور و محبت اضافه میکند: زمانی که طلاق گرفته بودم موقعیت ازدواج داشتم، ولی قبول نمیکردم چراکه معتقد بودم من یکبار در زندگی شکست خوردم و باید پایان این شکست پیروزی باشد و همیشه از خدا میخواستم به خاطر فرزندم این مشکل حل شود.
باتجربه مثبتی که در این مدت کوتاه داشته میگوید: توصیه من به کسانی که فرد معتادی در خانواده دارند این است به فرد قوت قلب بدهند، دورادور حواسشان به فرد معتاد باشد و ازلحاظ عاطفی و روحی به او روحیه بدهند.
با برق امیدی که چشمانش را تسخیر کرده عنوان میکند: به ادامه زندگیام خیلی امیدوارم و دلم میخواهد سریعتر خانهای مستقل داشته باشیم وزندگیام را پیدا کنم.
کلامش را اینگونه خاتمه میدهد و مهر ابطالی بر تردیدی که از انجام این مصاحبه تا چندی پیش داشتم میزند و میگوید: تمام درد و دل این چندساله را به شما گفتم و این مصاحبه برای من به لحاظ روانی بسیار خوب بود چراکه تمام دلم را خالی کردم.
در کودکی مرا کتک میزدند و هیچ محبتی نمیدیدم
در ادامه با مرد معتادی که حالا ترک کرده سخن میگویم و پیش از همه درباره زمینه اعتیادش میپرسم و او اینگونه شرح میدهد: از سن ۱۰_۱۱ سالگی رفتارهای غیرطبیعی داشتم مثلاً معلم و همکلاسیها را اذیت میکردم، ولی در خانه بهجای اینکه ببینند مشکل من چیست مرا کتک میزنند و هیچ عاطفهای نمیدیدم که جذب خانه شوم و تائید و محبتی که باید از خانه دریافت میکردم از کوچه و دعواهای خیابانی کسب میکردم.
دود شیره شوهرعمه آغاز اعتیاد شد
با یادآوری خاطرات آن روزها میگوید: اولین بار وقتی تنهایی به روستایمان رفتم و به دلیل سرماخوردگی حالم خوب نبود و درگذشته به بچهها بهجای دارو و دکتر به بچهها دود میدادند و شوهرعمهام قلیان شیره کشید و دودش را بهصورت من فوت کرد و من حال خوبی پیدا کردم.
بعدازآن چند بار دیگر با پسرعمههایم به بهانه خریدن کیک و تنقلات پول گرفتیم شیره تهیه کردیم و این حال خوب مدام به من تزریق میشد تا اینکه از روستا به مشهد بازگشتم.
ادامه داستان اولین روزهای اعتیاد را شرح میدهد: وقتی به مشهد آمدم دلپیچه داشتم و کسل بودم که یک مغازهدار نزدیک منزلمان بود و متوجه شد که من به شیره اعتیاد پیدا کردم و اکنون خمارم درحالیکه خودم این را نمیدانستم، او به من کمک کرد مصرف کنم و بعدازآن به دلیل ترس از به وجود آمدن حال بد به دنبال مصرف بودم.
با مصرف حشیش مشکلاتم را فراموش میکردم
از پیدا کردن ماده مخدر تازهتری میگوید: قضیه بهجایی رسید که اجبار مصرف داشتم و پدر و مادرم به من پول نمیدادند و مجبور شدم ترک تحصیل کنم و سر کار بروم و کلاس دوم راهنمایی در محله پنج راه در گاراژ کار میکردم و در آنجا که اکثراً اعتیاد داشتند با حشیش آشنا شدم و حس خوب تازهای را پیدا کردم. با مصرف حشیش مشکلاتم را فراموش میکردم و از دست پدر و مادرم ناراحت نبودم و میتوانستم خیلی محبت کنم و آرام بودم و در صحبت کردنم آرامش داشتم و خیلی برایم لذت داشت.
اوج سالهای جوانی و گرفتاریاش را اینطور توصیف میکند: درحالیکه حدوداً ۱۸ ساله بودم، مصرف من حشیش، الکل، تریاک و شیره شده بود و همیشه فکر و ذهنم این بود که حشیش و تریاک و الکل خوب را از کدام محلات باید تهیه کنم.
یک هفته مصرف نکردم و جواب آزمایش منفی شد
ماجرای ازدواجش را توصیف میکند: در دفتر برادرم کار میکردم و در آنجا گروهی مصرف میکردیم و تا آن لحظه تنها لذت میبردم و هیچ مکافاتی نداشتم و وضع مالی خوبی داشتم و چند کارگر داشتم و سال ۸۳ به خواستگاری رفتم.
همان کارهایی که برای نشان ندادن اعتیاد انجام میدهند را انجام دادم و یک هفته مصرف نکردم و جواب آزمایش منفی شد و ازدواج کردم و مخفیکاریهایم شروع شد و زمانی که در عقد به خانه همسرم میرفتم برای پنهان کردن اعتیادم مواد مخدر را میخوردم و اوج مصرف من از اینجا آغاز شد.
زندگی مشترکی را که با دروغ شروع کرده بود بازگو میکند: با خودم فکر کردم بهتر است همسرم را به خانه بیاورم و عروسی گرفتم و همچنان لذتم درکشیدن مواد بود و وقتی همسرم به بوی مواد مشکوک شده بود بهعناوینمختلف طفره میرفتم و میگفتم کار من نیست، اما زمانی که همسرم باردار شد به او گفتم من مواد مخدر مصرف میکنم و به کسی ربطی ندارد.
هشت سال کارتنخواب بودم و خودکشی کردم
او بازهم بر سرمنشأ هسته اولیه اعتیاد در زندگیاش تأکید میکند و میگوید: در یک مهمانی با یک ماده مخدر جدید آشنا شدم که حال خوبی به من میداد و که میگفتند تریاک چینی است که بعداً فهمیدم کریستال است و بعدازآن خیلی راحت جلوی همسرم مصرف میکردم. دیگر نه میتوانستم راه بروم و نه کارکنم و به لحاظ اعصاب خیلی بههمریخته بودم و تا خمار میشدم دعوا میکردم و شیشه میشکستم و احساس ناامنی کامل را در خانه برقرار کردم و کنترلم از دستم خارجشده بود.
آغاز سرگشتگیاش در حاشیه شهر و پاتوقهای کارتنخوابها را به یاد میآورد و تشریح میکند: جنس صنعتی خاصیتش این است که هر دو ساعت باید استفاده شود و دوام کمی دارد و در خانه برای مصرف راحت نبودم پس بیرون رفتم و در محله نوده مصرف میکردم.
انتهای راه و بنبست زندگیاش را در دوران اعتیاد به زبان میآورد: نه راه برگشت داشتم و نه راهی پیش رویم بود و فقط به دنبال راهی برای راحت کردن خودم بود، رفتم که خود را از بالای پل پایین پرت کنم، ولی زمانی که خواستم به آنسوی نردههای پل بروم و خود را پایین پرت کنم چرتم گرفته بود و توان این کار را نداشتم.
میدیدم که در اطرافم همه گوشیها را درآورده بودند و فیلم میگرفتند که مرا گرفتند و تحویل کلانتری دادند.
نمیتوانستم ترک کنم و دزدی و گدایی میکردم
روزهای دور از خانه و زندگی و همسرش را اینگونه توصیف میکند: نمیتوانستم ترک کنم و دزدی و گدایی میکردم و حدود ۱۳ بار به جرمهای مختلف زندان رفتم و در بیابانهای نوده و کال اسماعیلآباد در کنار دیگر کارتنخوابها بودم و هشت سال کارتنخواب بودم.
با نگاهی به دیروز علت گرفتاریاش به اعتیاد را مطرح میکند: در کودکی یک معتاد در خیابان دیدم و فرار کردم و هرگز دوست نداشتم معتاد بشوم و من عامل را این میدانم که هیچ برنامه آموزشی در این زمینه وجود ندارد که نشان دهد نتیجه اعتیاد چیست و خانوادهها آموزش نمیبینند.
اکنون جلساتی وجود دارد برای خانوادههایی که عضو معتادی دارند که چگونه با شخص برخورد کنند و در زمان ما چنین مواردی وجود نداشت و پدر و مادر من درگذشته چنین درکی از اعتیاد نداشتند.
بیشتر بخوانید
به امام رضا (ع) گفتم همین امشب مرا بکش
آغاز بارقههای نجاتش از چنگال اعتیاد را بیان میکند: اصلاً باورم نمیشد که چگونه ترک کردم و داستان ترک کردنم این بود که شبی راه افتادم در خیابان برای دزدیدن صندوق صدقات که نمیدانم چگونه سر از حرم درآوردم و با دیدن هیئات و دستههای سینهزنی متوجه شدم که شب عاشورا است و ناگهان بدون هیچ دلیلی در کنار مجسمههایی که بهسوی حرم تعظیم کرده بودند شروع کردم به فریاد زدن رو به روی حرم امام رضا (ع) و میگفتم اگر تو امامی همین امشب مرا بکش!
نزدیک یک ربع از حالت طبیعی خارجشده بودم و پسازآن به پاتوق بازگشتم که مواد مصرف کنم، اما به دلیل آمدن مأموران و ترس، اشتباه تزریق کردم و هر دو پایم عفونت کرد و در هوای سرد بارانی کنار دیوار کال افتادم.
درباره گروهی میگوید که در آن شب وسیله نجاتش شده بودند: عدهای هستند که در میان کارتنخوابها غذا پخش میکردند و همان شب آمدند و به من گفتند خسته نشدی از این وضعیت؟ دیگر حتی توان راه رفتن نداری! و من که در همان پاتوق دوستانم یکییکی در کنارم مرده بودند، شاید ترس از مرگ در آن وضعیت بود که آن لحظه قبول کردم با آنها به کمپ بروم؛ به ۱۲ کمپ مرا بردند و هیچ کمپی مرا نمیپذیرفت و میگفتند این شخص را از هرکجا پیدا کردی برگردان و در همانجا رها کن چراکه میمیرد و تنها یک کمپ مرا پذیرفت درحالیکه من برای ترک نرفته بودم و فقط برای دوباره سرپا شدن رفته بودم، ترک کردم.
پنج سال است که پاک هستم
پس از واگویه کردن خاطرات تلخ نوبت بهروزهای امیدواری میرسد و ادامه میدهد: اکنون پنج سال است که پاک هستم و در دو سال اول پاکی کاملاً گیج بودم و وقتی به خودم آمدم دیدم همسر و فرزندم رفتهاند و مادرم مرده است و چند جا برای کار رفتم، اما به دلیل سابقه اعتیاد قبولم نکردند.
به امام جماعت مسجد محله مراجعه کردم و درخواست کردم با همسرم و خانوادهاش صحبت کردند و دوباره با همسرم ازدواج کردم.
حس و حالش تماماً این است که در پی جبران گذشته است و میگوید: من به همسرم حق میدهم که ناراحت باشد و گذشته را فراموش نکرده باشد، اما من به نجابت و پاکدلیاش اعتقاد داشتم و بازگشتم و اگر ذرهای بدی به من کرده بود هرگز بازنمیگشتم.
او که خود پسری نوجوان دارد توصیههایش را اینگونه تشریح میکند: چرا من باید بهتنهایی به روستا میرفتم تا با مواد مخدر آشنا شوم؟ من باید در کنار پدر و مادرم به روستا میرفتم و اکنون باید بدانم پسرم نباید شب تنهایی درجایی بماند و باید آنقدر با او دوست باشم که تمام حرفهایش را به من بگوید.
او معتقد است برای اینکه کسی درگیر اعتیاد نشود، آموزشها باید از مدارس آغاز شود و بخشی از دروس مدرسه به این موضوع اختصاص پیدا کند؛ اغلب افراد گمان میکنند ۹۹ درصد اعتیاد مربوط به مواد مخدر است درحالیکه تنها سه درصد اعتیاد به مواد مخدر مربوط است و ۹۷ درصد مربوط به رفتارهای معتاد گونه خودمان است و انسان باید آزاد باشد و وابستگی به چیزی نداشته باشد.
طبق تجاربی که آموخته و به ثبات رسانده میگوید: برحسب تواناییام حامل پیام به یک معتاد هستم و در انجمن معتادان گمنام و انجمن الکلیهای گمنام کار میکنم و بهعنوان یک راهنما به یک معتاد میگویم که بدون مواد مخدر هم میشود زندگی کرد و کار کرد و عروسی رفت و مواد مخدر مشکلساز زندگی آنها بوده و نه دیگران و این درون ما بوده است.
حالا با آرامش بیشتری ادامه میدهد: داستان دعوای من با امام رضا (ع) این بود که آن شب خودش مرا طلبید وگرنه من برای دزدی به آنجا رفته بودم و جریان داستان آن شب در کال و عفونت پایم و آمدن آن گروه، کار خدا بود و امروز رابطهام باخدا خیلی زیباتر از اینها است و هر صبح با نیت اینکه فقط یک نفر مانند خودم نجات یابد در کمپها فعالیت میکنم و در مقابل برای خدا شرط و شروطی نمیگذارم.
در انتها درباره روش کارش اینگونه مطرح میکند: به معتادان میگویم من هم مانند شما بودم و اعتیاد داشتم و کمپ را به آنها پیشنهاد میدهم و هیچکس نمیتواند به ما کمک کند مگر خودمان، کمک یک معتاد به معتاد دیگر مؤثر است.
گفتوگویی که برایم بیشتر کلاس درس بود به پایان میرسد و اراده این فرد گرفتار اعتیاد و حمایتی که پس از ترک اعتیاد از او شد را در ذهنم مرور میکنم و میاندیشم که اگر هر فرد گرفتاری با این دو اصل همراه شود و جامعه او را طرد نکند شاید شانس او برای نجات یافتن از این ورطه که انتهای آن نامعلوم است، بیشتر و بیشتر شود.
منبع:فارس
انتهای پیام/