فیلم سینمایی «انگاشته» یا «تنت» سومین اثر «نولان» در ژانر علمی، تخیلی و اکشن است. صحنه‌های این فیلم با پارادوکس همراه است که مخاطب را به چالش می‌کشاند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، تنت، سومین و جدیدترین اثر کریستوفر نولان در ژانر علمی- تخیلی جهان‌ها و زمان‌های موازی، در حالی سال ۲۰۲۰ سربلند از گیشه بیرون آمده که پروژه‌های بزرگ مشابه هالیوودی، چون مولان، بیوه سیاه و سونیک، در سالن‌های خالی سینمای دوران جهان‌گیری کرونا تنها مانده و در گیشه کامیاب نبودند، اما این فیلم ۲۰۰ میلیون‌دلاری استودیوی برادران وارنر با فروشی ۳۶۰ میلیون‌دلاری در همان سالن‌های کرونا‌زده سال را به پایان می‌برد.

شگفتی بزرگ‌تر، اما این است که تنت با وجود تم اکشن تریلرش و فضای جاسوسی به سبک آثار جنگ سرد که بر سطحی‌ترین لایه روایت آن سایه انداخته است، اثری بشدت غامض و حتی پارادوکسیکال است که با همه دوگانگی‌ها و چه‌بسا چندگانگی‌هایش میلیون‌ها بیننده را گیج و سردرگم کرده تا سکانس پایانی به دنبال خود می‌کشد و بعد حتی در راهرو‌های خروجی سینما و مسیر بازگشت به خانه نیز ذهن‌شان را به خود مشغول می‌کند.

کم نبوده‌اند تماشاگرانی حتی در قامت منتقدان سینمایی که اعتراف کرده‌اند با اینکه می‌دانند نولان پیام فلسفی پیچیده‌ای را طی کشاکش نفسگیر ۲ ساعت و نیمه‌ای در ۷ گوشه جهان و در ساحت‌های متکثر زمان به نهانخانه ذهن‌شان منتقل کرده است، اما با گذشت چند روز یا چند هفته و به رغم تماشای مکرر فیلم باز هم موفق نشده‌اند از آن پیام رمزگشایی کنند.

از این منظر آغاز اکران جهانی دیجیتالی تنت از اواخر هفته گذشته توسط برادران وارنر می‌تواند موهبتی باشد برای علاقه‌مندان به رمزگشایی از این اثر آن هم با تماشای چندین و چند باره سکانس‌های مرموز آن، بویژه که از نظر منتقدانی مثل جولیا الکساندر از تارنمای دی‌ورژ، این فیلم به طور رسمی قالبی از سینمای دیجیتال را به صنعت سرگرمی‌سازی عرضه می‌کند که در آن عقب و جلو کردن مکرر صحنه‌ها توسط مخاطب به قصد دریافتن لایه‌های چندگانه مفهوم اثر و خط و ربط کلی داستان نیز بخشی از غور کردن او در چنبره زمانی بی‌انت‌های کارگردان و نویسنده انگلیسی- آمریکایی آن است.

خانم الکساندر تعریف می‌کند که چطور در دوران فاصله‌گذاری اجتماعی پساکرونا برای نخستین‌بار تنت را در یک سالن سینمای خالی در حومه یکی از شهر‌های کانادا تماشا کرده که فقط یک تماشاگر دیگر به غیر از او در آن سر سالن نشسته بوده است. حالا او معترف است که این فیلم چنان پیچیده است که حتی نمایش مجانی ۶ دقیقه نخست آن توسط کمپانی سازنده روی یوتیوب نیز نمی‌تواند فیلم را برای کسی که قبلا کل آن را در سینما دیده به اصطلاح اسپویل (تباه) کند.


بیشتر بخوانید

اصرار نولان بر فیلمبرداری فوق‌العاده با کیفیت و دقیق تنت به شیوه آی‌مکس و ۷۰ میلیمتری با امکان اکران بر عظیم‌ترین پرده‌های سینمایی (به اندازه سطح آسمانخراش‌ها) به همین جهت بوده است که او بار‌ها تاکید کرده ترجیح می‌دهد مخاطب، فیلم‌های او را روی پرده بزرگ و نقره‌ای سالن سینما تماشا کند. با این حال انگار چاره‌ای برای مخاطب نگون‌بخت نمی‌ماند که در جست‌وجوی معنا همان‌طور آواره قطاع‌های زمانی نسخه دیجیتال فیلم شود که خود قهرمانان فیلم برای رقم زدن سرنوشت مطلوب خود بین مقاطع زمانی مختلف در آمدوشد هستند.

او ما را آنقدر در چنبره بی‌پایان زمان، عقب و جلو می‌برد تا سرانجام دریابیم آن معنا را که خود داریم از بیگانه تمنا نکنیم: سرنوشت را باید از سر نوشت!

البته خیلی از ما ممکن است چنان در لابه‌لای لوپ‌های زمانی تو در تویی که نولان از قبل هم در تلقین (۲۰۱۰) و میان ستاره‌ای (اینتراستلار ۲۰۱۴) نیز ثابت کرده استاد به‌هم بافتن‌شان است گم شویم که دست آخر در پایان معادلات پرمتغیر تنت، همین ادراک «مقدرسازی تقدیر» به دست انسان نیز در ذهن‌مان رسوب نکرده باشد.

البته این شاید تمام آن انگاره‌ای نباشد که معماپرداز تنت (به معنای انگاره) می‌خواهد به ما القا کند، چون به وضوح می‌بینیم که شخصیت اول مرد تنت، مامور سیاه بی‌نام سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) تا آخر خود اسیر تناقضاتی است که حتی ماهیت کشش او به شخصیت اول زن یعنی کتی با بازی الیزابت دبیکی را هم به چالش می‌کشد. تازه خود کتی هم برای خوب بودن یک مشکل اساسی دارد و همان‌طور که در صحنه تقابل او با خودش در پشت دروازه زمان فرودگاه شاهد هستیم او مردد است!

جان دیوید واشینگتن، همان کارآگاه تیره‌پوست جسور فیلم «کلنزمن سیاه» که اینجا در تنت در نقش مامور بی‌نام سیا برای نخستین بار تبدیل به قهرمانی سیه‌چرده در یکی از ساخته‌های نولان می‌شود را به سختی می‌توان یک قهرمان هالیوودی دانست. اینکه حدود ۸۰ درصد گفته‌های شخصیت اول در سناریوی تنت از جنس پرسش‌های کوتاه از دیگر شخصیت‌ها یا مطرح کردن شبهات ذهنی‌اش است، گواه آن است که قهرمان واقعی و البته سرگشته این داستان همان ناآگاهی ما مخاطبان است. او در گرگ و میش فضای جاسوس‌بازی بین‌المللی مشابه دوران جنگ سرد، در سفری ورای زمان و در ماموریتی که در آن تنها مسلح به کلمه است، باید پازل‌هایی تو در تو را حل کند تا جلوی وقوع جنگ جهانی سوم را بگیرد.

شری که طبق همان نگاه نخ‌نمای شرق‌هراسانه هالیوودی قرار است توسط یک الیگارش روس به نام ساتور با بازی کنت برانا به پا شود. ساتور و ماموران نقابدارش به سبک اسمیت‌های سیاه‌پوش فیلم ماتریکس همیشه در تنازع زمانی یک گام جلوتر- و از آنجا که رفت و برگشت‌های زمانی مداوم در این نزاع حیاتی هستند همزمان یک گام عقب‌تر- از آمریکایی‌ها و متحدان به اصطلاح خیر‌اندیش‌شان هستند و در نهایت این جنگ زمانی ازلی و ابدی با از بین بردن مرد بداندیش روس در کشتی تفریحی‌اش در ویتنام به کمک کتی مغلوبه می‌شود.

این پیروزی که ظاهرا جلوی جنگ سوم جهانی را در آینده‌ای که مامور سیا در ابتدای داستان از آن می‌آید، می‌گیرد، اما مساله ذهنی کلی ما را با تنت حل نمی‌کند، چون رمزگشایی مامور سیاه در هر پرده پارادوکسی جدید می‌زاید. حتی از جایی به بعد، نولان با روایتگری خاص خود تقابل هالیوودی کلیشه‌ای میان خیر قراردادی آمریکایی و شر پیش‌فرض روسی- آسیایی را به تمسخر می‌گیرد، چرا که تقابل اصلی فیلم بین ذهن (نشأت‌گرفته از وجود ما) و زمان است. دست آخر از نگاه قهرمان بی‌نام نه‌چندان قهرمان تنها چیزی که قطعی است چرخه‌ای بی‌پایان از پارادوکس‌هاست. یعنی اگر همه معما‌ها حل شوند کماکان یک معمای مرغ و تخم‌مرغی باقی می‌ماند: اول ما بودیم یا تاریخ؟

اگرچه پیام سیاسی هالیوود محقق می‌شود و غرب (مامور بی‌نام سیا و نیل شریک انگلیسی‌اش) مثل همیشه برای بقا شرق (ساتور و پریا) را قربانی می‌کند، اما همزمان پیام هوشمندانه خود نولان از فضای خاکستری، گنگ و غیرفاتحانه سکانس پایانی آخرالزمانی فیلم یعنی پیشروی نیرو‌های متفقین در ساحل بریتانی فرانسه (یادآور عملیات «D Day» یا روز پیروزی متفقین بر نازی‌ها در جنگ دوم جهانی) به بیرون از فضای پروپاگاندای غربی درز می‌کند.
مامور سیاه تازه در انتهای راه با راهنمایی مرشد همیشگی هندی‌اش در طول سفر یعنی پریا با بازی دیمپل کاپادیا در می‌یابد که این خودش بوده که به عنوان رئیس تنت، ماموریتی را از آینده کلید زده تا ساختار تنت را از خطر لو رفتن الگوریتمش و افتادن به دست ساتور نجات دهد. با این وجود او به جای آنکه قدردان پریایی باشد که همواره به اسرار تنت وفادار بوده، او را می‌کشد. معلوم نیست آیا دلیل این کار انگیزه‌ای اخلاقی بوده یعنی او پریا را به خاطر تلاش وی برای حذف معشوق بدون عشقش یعنی کتی کشته یا اینکه قهرمان سیاه پریا را صرفا به‌خاطر حفظ راز تنت از بین می‌برد.

مسأله اینجاست که پریای شرقی که تنها شخصیت باخرد داستان به نظر می‌رسد، متوجه این خطر شده که کتی که به نوبه خود با از بین بردن رئیس تنت در گذشته یعنی ساتور آینده را نجات داده، در عین حال ممکن است با اقدامی مشابه علیه رئیس آینده تنت، گذشته را به خطر اندازد!

منبع:روزنامه وطن‌امروز

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.