به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، به قول ما امروزیها پشت لبش تازه سبز شده بود و با اینکه هنوز بسیار جوان بود غیرتش اجازه نداد تا تنها به شنیدن اخبار جنگ اکتفا کند.
جنگ تازه آغاز شده بود و حاج حسین از رفتن دوستانش به جبهه مطلع بود، اما از شنیدن خبر شهادت آنان، طاقتش طاق میشد و دلش راضی نبود تا بنشیند و تماشا کند؛ روزها گذشت تا اینکه حاج حسین به آرزوی خود رسید و با انگیزه حفاظت از ایمان، ناموس و شرف، راهی جبهههای حق علیه باطل شد.
روایت حاج حسین، قصه بی انتهایی از یک رفتن است که پای برگشت را از او گرفت؛ رفتنی که در حین مجروحیت در یک عملیات لو رفته سر از اردوگاه رژیم بعثی عراق درآورده و نامهها را بی جواب گذاشت.
حاج حسین خورده فروش جانباز ۷۰ درصدی است که دو پای خود را در عملیات لو رفته والفجر مقدماتی از دست داده و تلختر از همه اینکه خود نظارهگر قطع پایش توسط نیروهای رژیم بعثی عراق بوده است. اما حاج حسین بر نشستن قانع نشده و همین باعث شده است تا سختترین و پر زحمتترین شغل دنیا را در کنار همسرش برای خود انتخاب کند.
حتی یک سیب هم نفروختهام
حاج حسین در باسمنج به دنیا آمده و نزدیک ۲۰ سالی میشود که صاحب یک باغ بزرگ پر از درختان میوه هلو، سیب، گیلاس، آلبالو، گردو و آلوچه است و جالب اینجاست حاج حسین تا حالا حتی یک سیب هم به کسی نفروخته و تمام میوهها را بین دوستان خود و خانواده تقسیم میکند.
پای صحبتهایش که مینشینی با وجود اینکه یک جانباز ۷۰ درصدی است که دو پای خود را از دست داده، اما لحظهای از سختی سخن نمیگوید و تا حالا نیز از ویلچر استفاده نکرده است.
این جانباز هشت سال دفاع مقدس، اولین روز اعزام خود را چنین تعریف کرد: جنگ تازه شروع شده بود و تمام مردم اخبار جنگ را از رسانهها پیگیری میکردند؛ در همین روزهای اول جنگ، دوستانم به جبهه میرفتند و من از شنیدن خبر شهادت دوستانم خیلی ناراحت میشدم و نمیتوانستم بنشینم و نگاه کنم.
دو برادر جانباز و یک برادر شهید دارم
من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدهام و همراه با برادرانم در راهپیماییهای دوران انقلاب نیز شرکت میکردیم.
حاج حسین با خندهای گفت: هر بار که به نیت شرکت در راهپیمایی از خانه بیرون میآمدیم پدرم قبل از ما میرسید؛ به خاطر همین خانوادهام هیچ گونه مخالفتی با اینکه به جبهه بروم نداشتند. پدرم همواره مشوق ما بود و غیر از خودم یک برادر شهید و دو برادر جانباز نیز دارم.
وی افزود: ۱۸ ساله بودم که در سال ۶۱ به جبهه اعزام شدم؛ روزهای نخست اعزام در اطراف مهاباد بودیم که بعد در باختران مستقر شدیم و سپس با انتقال به دشت عباس به خط مقدم رفتیم.
بیشتر بخوانید
عملیات والفجر مقدماتی لو رفته بود
حاج حسین خاطرات زیادی برای گفتن دارد، اما تنها به این خاطره بسنده کرده و گفت: من در عملیات والفجر مقدماتی زخمی شدهام؛ عملیاتی که توسط منافقین لو رفته بود؛ خوب به یاد دارم که هنوز عملیات شروع نشده بود که به ما اطلاع دادند عملیات لو رفته است و باید عقب نشینی کنیم. دشمن ما را قیچی کرده بود و هیچ راهی باقی نمانده بود.
تمام خاطرات شیرین است چرا که از خدا حکایت میشود، اما تنها خاطرهای که میتوانم بگویم زخمی شدن در عملیات والفجر مقدماتی است یعنی لحظهای که دو پای من زخمی شده بود و غرق در خون بودم و درست در همین لحظه اسیر شدم و ما را به العماره بردند.
دو پای من به شدت مجروح شده بود
وی ادامه داد: جوان بودم و خیلی کم ریش داشتم نیروهای رژیم بعثی عراق خیال میکردند من یک روحانی هستم و هر چقدر که میگفتم من روحانی نیستم زیر بار نمیرفتند و بی فایده بود.
نیروهای رژیم بعثی عراق پای مرا قطع کردند
شکنجههای رژیم بعثی عراق، تلخترین خاطرهای است که در ذهن دارم و هر بار که یادم میافتد تمام بدنم میلرزد؛ من به شدت از هر دو پا مجروح شده بودم و نیروهای رژیم بعثی عراق، یکی از پاهای مرا مقابل چشمانم قطع کردند؛ من نگاه کردم و آنها قطع کردند. لحظهای کهای وای میگفتم تنها یک بسته پنبه زیر سرم میگذاشتند و برای لحظهای بیهوش شدم و زمانی که به هوش آمدم دیدم که یک پای مرا قطع کردهاند.
نیروهای عراقی هر روز از ما پذیرایی میکردند
این جانباز هشت سال دفاع مقدس افزود: خلاصه ما را به اردوگاه عنبر منتقل کردند و من به مدت ۲۹ ماه و ۲۰ روز اسیر بودم؛ در این اردوگاه ما را خیلی اذیت میکردند روزی نبود که شکنجه نشویم و کتک نخوریم. نیروهای رژیم بعثی عراق، اسم کتک را پذیرایی از اسرای ایرانی گذاشته بودند و هر روز از ما پذیرایی میکردند.
بهانه برای شکنجه اسرای ایرانی زیاد بود و در حین عملیاتهایی که قرار بود توسط نیروهای ایرانی انجام بگیرد، کتک مفصل میخوردیم. کتک زدن نیروهای رژیم بعثی عراق با کتکهای ما زمین تا آسمان فرق دارد؛ ما را در حمام خیس میکردند و با سیم کابل به جانمان میافتادند طوری که بدن ما کبود کبود میشد.
حاج حسین گفت: خیلی از دوستانم به نام خلیل فاتح زیر شکنجههای سخت و بی رحمانه رژیم بعثی عراق به شهادت رسیدهاند و رزمندگانی که زیر شکنجه شهید میشدند را در خاک عراق دفن میکردند.
این جانباز افزود: زندگی در آسایشگاه از اول تا آخر پر از سختی بود؛ ما در آسایشگاه حدود ۷۰ نفر بودیم و تنها ۳۰ سانتی متر برای خواب و نشستن داشتیم و باید بگویم فیلمهایی که در تلویزیون از آسایشگاهها نشان میدهند هیچوقت جای واقعیت را پر نمیکند.
زمانی که اسیر بودم خانوادهام از من خبری نداشتند
وی ادامه داد: در مدت اسارت، خانوادهام از زنده بودن من خبری نداشتند و خیال میکردند که شهید شدهام، اما بعد از مدتی از طریق صلیب سرخ و نامههای رد و بدل شده خبری به گوش خانوادهام رسید تا اینکه در سال ۱۳۶۴، اسرای ایرانی را تبادل کرده و من نیز به ایران برگشتم و در سال ۱۳۶۵ ازدواج کرده و صاحب ۲ فرزند دختر و یک فرزند پسر و۳ نوه هستم.
این جانباز افزود: سختی کار خوب است و بدن را ورزیدهتر میکند من دوست نداشتم در خانه بمانم؛ کشاورزی خوب است هم ورزش است و هم نرمش.
یک بار هم از ویلچر استفاده نکردهام
وی ادامه داد: اینکه یک جانباز باشی مشکلات بسیاری را به دنبال دارد؛ با اینکه یک جانباز ۷۰ درصدی هستم و دو پای من مصنوعی است، اما تا به حال عصا دستم نگرفتهام و با اینکه حدود ۳۸ سال است که جانباز هستم حتی یک بار هم از ویلچر استفاده نکردهام.
شهادت آرزوی هر رزمندهای است
حاج حسین گفت: شهادت آرزوی هر رزمندهای است همه روزی میمیرند و چه بهتر که با شهادت از این دنیا میرفتیم؛ من همواره در راز و نیازم از خدا صبر و تحمل میخواهم و حتی در روزهای خوشی و ناخوشی خودم شکرگزار خدا هستم و میگویم خدایا شکرت.
وی ادامه داد: لحظهای از اینکه به جبهه رفتهام پشیمان نیستم و اگر حالا نیز قرار بر رفتن باشد با دستان خودم میروم.
همسر حاج حسین، رفیق نیمه راه نیست و همپای او در فصلهای مختلف سال برای باغ زحمت میکشد؛ یک بانوی فداکار که در سال ۱۳۶۵، بله را به حاج حسین گفته و زندگی مشترک خود را آغاز کردهاند.
فاطمه ایزدیار گفت: ۱۷ ساله بودم که حاج حسین از من خواستگاری کرد؛ همه چیز را در نظر گرفته بودم و در طول این مدت، هیچ سختی احساس نکردهام.
وی ادامه داد: گاهی اوقات از حاج حسین میخواهم تا خاطراتی از روزهای اسارت و جنگ تحمیلی برایم تعریف کند، ولی حاج حسین هیچوقت خاطرات سخت خود را تعریف نکرده است.
اما صحبت پایانی حاج حسین و همسرش، عاقبت به خیر شدن جوانان، ریشه کن شدن ویروس کرونا و رفع گرانی از جامعه است.
منبع:مهر
انتهای پیام/
شما قضاوت کنید!!!!
ولی اسیرای عراقی که ایران بودن وقتی برگشتن به عراق از بس سرحال بودن و ایران بهشون خوب رسیده بود خانواده هاشون اونا رو نمیشناختن
اونوقت اسرای عراقی در ایران چگونه بودند و اسرای ایرانی در عراق