به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، رمان «پستچی» اثر چیستا یثربی در نشر قطره منتشر شد. این رمان زندگی نویسنده با ماجرای عاشقانهای دلنشین است که جذابیت و تفاوت در آن وجود دارد. رمان با توصیفاتی عمیق و نگاهی متفاوت به عشق خواننده را مجذوب خودش میکند تا حدی که دوست ندارد رمان تمام شود.
بیشتربخوانید
رمان کوتاه «پستچی» داستان دختری نوجوان و پرشور را روایت میکند که عاشق پستچی محل میشود و هر روز برای خودش نامه مینویسد. روایت پرحادثه و پرماجرای این عشق باعث شد نیازهای دراماتیک داستان تامین شود و داستان به جای یک روایت یکسان، فراز و نشیبهایی داشته باشد. عشق در «پستچی» دستمایه کاوشی روانشناختی قرار میگیرد. آرزوها، شکستها و امیدهای یک نسل را بازتاب میدهد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«هیچ جادهای در زندگی بن بست نیست. اگر باور نمیکنی، چند قدم جلوتر برو. جادهی دیگری باز میشود. تا وقتی نشسته باشیم، همه جا بن بست است!
آن روزها، همه چیز، طلایی بود. برگ درختان پاییز، آسمان، رنگ موی تمام مردان خیابان، حتی صدای آژیر قرمز! جنگ شدیدتر شده بود و محلهی ما، گیشا، هر شب میزبان بمباران عراقیها بود. اما دل من، حتی در تاریکی بمباران، همه چیز را طلایی میدید.
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله. گاهی مجبورند. چون آنها که دستور جنگ را میدهند زیر باران نیستند. میان گل و لای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمیمیرند. آنها در خانههای گرمشان نشسته اند. سیگار میکشند و دستور میدهند.
چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم میفرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد. فقط یک بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانهترین جملهی دنیا بود.»
انتهای پیام/