به گزارش خبرنگار گروه استانهای باشگاه خبرنگاران جوان از اهواز، دنیای زیبای کودکی پر از آرزوهای شیرین است که کودکان رسیدن و دست یافتن به رویاهایشان را در دنیای کودکانه خود میبینند و در آن برای بزرگسالی خود آرزوها و خیالات زیادی دارند، عدهای دوست دارند خلبان شوند، پزشک یا پلیس، بعضی دوست دارند معلم و یا فضانورد شوند تا از موفقیت و رسیدن به رویاهایشان حس مهم بودن و غرور کنند و در این میان کودکان مبتلا به سرطان بزرگترین آرزویشان این است که همانند همسالان خود سلامتیشان را باز بیابند و به روزهای شیرین قبل از بیماری خود بازگردد.
گزارش ما روایت بانویی است که عشق را با تمام وجود معنا بخشیده؛ هدی رشیدی دختر اهوازی برای تک تک آرزوی بچهها برنامه ریزی کرد و به کمک خیریهها و گروههای مختلف و تلاش خود حالا در ۳۷ سالگی موفق شده آرزوی ۵۱۳ کودک را به ثمر بنشاند و فرقی نمی کند این کودکان در چه قشر و طبقه اجتماعی باشند.
داستان خاله آرزوها از بیمارستانی در اهواز اتاق بازی کودکان مبتلا به سرطان و یک درخت کاغذی که بچهها آرزوهایشان را روی آن نوشته اند آغاز میشود. آرزوی کودکی این بود شهرش را پاکیزه، تمیز و زیبا ببیند. آن یکی دوست داشت سفر مشهد برود و یکی دیگر دلش میخواست تخت خواب داشته باشد و این چنین شد ماجرای خاله آرزوها شروع شد و درخت به هدی آرزوها نشان داد چه کاری باید انجام بدهد و دست به کار شد تا رویای کودکان مبتلا به سرطان را بر آورده کند.
کودکانی که همه وجودشان درد است و برای ادامه راه مبارزه با بیماری تنها با امید می توانند ادامه دهند و برآورده کردن این آرزوها به دغدغه تمام وقتش تبدیل شده است و راهی متفاوت با راه دیگر افراد برای زندگی و اثرگذاری خویش برگزیده است که وقتی مجموعه اتفاقات و روشن کردن نقاط نورانی امید در دل بچهها در این چند سال را مرور میکند، شنیدنی هستند؛ این که زندگی و خوشحال بودن را حق همه کودکان دنیا می داند.به همین منظور پای صحبت و گفتگو با او نشستیم که در ادامه می خوانید.
لطفا خودتان را معرفی کنید؟
هدی رشیدی هستم متولد ۱۳۶۱ در خانوادهای آبادانی متولد شدم. مدرک کارشناسی مدیریت بازرگانی دارم و مدیر عامل موسسه فرهنگی و هنری «پنجمین فصل قشنگ» هستم.
ماجرای خاله آرزوها را از کجا آغاز کردید؟
اولین بار که وارد بیمارستان شفای اهواز شدم، در اتاق بازی بچهها یک درخت مقوایی نصب شده بود که ۳ آرزو روی آن نصب کرده بودند و آرزوی کودکان این بود که می خواهند پلیس شوند، یا یک سفر مشهد و سومین آرزو نیز داشتن «یک عالمه اسباب بازی» بود. با خود گفتم چه طرح زیبا و دلنشینی است، سپس از یکی از خالههای اتاق بازی پرسیدم چه کسی قرار است بچهها را به آرزوهایشان برساند که در پاسخ گفتند: برای سرگرمی کودکان و به دلیل علاقه شان به این درخت است که آرزوهایشان را روی آن نصب می کنند و همان جا بود که ایده تحقق آرزوی کودکان سرطانی در ذهنم شگل گرفت.
فعالیت خود را از چه سالی آغاز کردید؟
از سال ۱۳۸۰ فعالیتهای خود را شروع کردم و در ابتدا مربی نقاشی کودکان بی سرپرست و بدسرپرست بودم، اما از سال ۹۴ تحقق آرزوهای کودکان مبتلا به سرطان را شروع کردم و به همراه گروه «همیاران بی نام» که شامل انسانهای خوش قلب، مهربان و بدون نام و نشان است که با پای دلشان میآیند و هرآنچه که در توانشان دارند را در تحقق آرزوهای کودکان انجام میدهند.
کودکان سرطانی آرزوهایشان را چگونه به شما برسانند؟
خاله آرزوها یکی از خانمهایی است که در اتاق بازی است که او ارتباط مستقیمی با کودکان مبتلا برقرار می کنند و از طرفی کاری که انجام می دهند آرزوی بچهها را جویا میشوند. اگر بچهها کوچک باشند به شکل نقاشی و اگر بزرگسال باشند از طریق تماس تصویری ارتباط برقرار می کنند و متوجه آرزوی بچهها میشوند سپس در اختیار ما قرار میدهند و رابط بین ما و بچهها در بیمارستان می شوند.
از کودکانی که به آرزوهایشان میرسند چه چیزی میتوان یاد گرفت؟
ما میتوانیم مقاومت را از این کودکان یاد بگیریم؛ یعنی وقتی کودکی به آرزویش می رسد و یک انرژی و انقلاب در او شکل میگیرد، همان را به ما هم انتقال میدهد و همچنین حس قوی بودن و مفید بودن را القا می کند و همین مسئله باعث میشود قدمهای ما قویتر و استوارتر باشد.
بهترین حسی که از بودن در کنار این کودکان به دست اورید چه بوده؟
بچههایی که حال شان خوب شده و تعدادشان کمتر از انگشتهای دست است، برای من حامل بهترین حس دنیا هستند. حس می کنم وقتی یک کودک را به زندگی برمی گردانیم، یک پله جلوتر افتاده ایم و نسبت به قبل موفقتر شده ایم.
معمولا بیشترین آرزوی کودکان چیست؟
بین پسربچه ها، دوچرخه و دختربچهها تخت خواب هست. دخترها معمولا به دلیل شرایط بد جسمانی که بعد از شیمی درمانی متحمل میشوند، تخت را انتخاب می کنند. شاید اگر آنها این امکانات را داشته باشند به هیچ عنوان وارد این حوزه نشوند و آرزوهای دیگری را مطرح کنند.
خاله آرزوها همیشه از آرزوی کودکان سرطانی گفته، آرزوی خودت چیست؟
همیشه از من پرسیده شده است، بزرگترین آرزویت بعد از این که به لیست آرزوها رسیدی چیست؟ و من در جواب می گویم آرزویم این است که هیچ کودک بیماری وجود نداشته باشد که رنج بیماری را بکشد.
برآورده کردن آرزوی کودکان مبتلا چه درسی داشت؟
امید داشتن در زندگی و انرژی گرفتن از آدمها به ما کمک می کند تا انسان در شرایط سخت مقاومتش را بیشتر کند، پس هر وقت نقطه امیدی در درون یک انسان شکل میگیرد، مقاومتش بیشتر میشود و وقتی مقاومت بیشتر میشود میتواند یک قهرمان از انسان بسازد و این مسئله می تواند درس مهمی باشد.
زیباترین حسی که در زمان برآورده شدن آرزوی کودکان دارید را توصیف کنید؟
از دیدگاه من قشنگترین حس دنیا آن لحظهای است که یک کودک عمیقاَ و از ته دل بخندد و درون چشمان کودکان برقی خاصی و اشتیاقی رخ می دهد.
چه برنامههایی برای برآورده کردن آرزوی کودکان سرطانی در آینده دارید؟
باتوجه به شرایط فعلی کرونا برای برآورده کردن آرزوی کودکان یک سری محدودیتها داریم، سعی میکنیم بازهم آرزوهای بیشتری را جمع کنیم و با تعداد محدود، مفید و با کیفیت، کار تحقق بخشیدن آرزوها را انجام دهیم.
سختترین بخش کار چیست؟
آدمهایی که سنگ اندازی میکنند. سروکله زدن و توجیه کردن آدم بزرگها سختترین کاری است که با آن مواجه هستیم.
دلیل اینکه بعد از چندسال فعالیت و سختهایی که در این راه دیدید، همچنان ادامه میدهید چیست؟
عملاً من و افرادی که با من همکاری میکنند با پای دلمان حضور داریم و معامله اصلی ما با خداست و با انسانها نیست.
درد و دل پایانی...
یکی از معضلاتی که در انجام کار ما وجود دارد، این است که برخی ارگانها و مکانهایی که مستقیماَ با خود کودکان سرطانی در ارتباط هستند با ما همکاری نمیکنند و دنبال مجوزهای رسمی و اداری هستند که زمان بر است و عملاً به خاطر شرایط بچهها نمیتوانیم کارهای زمان بر را انجام بدهیم، خواهشی که از این افراد خصوصاً بیمارستان بقایی ۲ داریم این است که لطفا همکاری خود را با قضیه تحقق آرزوها بیشتر کنند تا تنش در کار ما ایجاد نشود و یاری دهنده باشند.
در پایان گفتگو و در یک بعد از ظهر بهاری، اما گرم اهواز به همراه خاله آرزوها و گروه همراهشان راهی شدیم تا شاهد به ثمر نشستن ۳ آرزوی دیگر باشیم.
در ابتدا به منطقه آسیه آباد اهواز رفتیم تا آرزوی مصطفی کوچولو که همراه با برق در چشمانش و خوشحالی خانواده اش بود برآورده گردد.
خداحافظی کنان با مصطفی خود را به منطقه بهارستان و علیرضای شیرین زبان رساندیم که آرزویش داشتن یک دوچرخه آبی بود و از رسیدن به آرزویش بسیار خوشحال بود و با پذیرایی گرم او هم مواجه شدیم سپس دوچرخه و دنیای شیرینی که طعمش را چشیده بود به خانواده اش سپردیم و در آخر در میان سایه روشن غروب به بیمارستان بقایی ۲ اهواز رفتیم و کوثر دخترک زیبای نقاش که روزی آرزویش روی درخت بود به کمک خاله آرزوها، فرشتهای که از قلبش روییده و از میان آرزوهایش قد کشیده بود را رنگ واقعیت بخشیده شود..
کوثر مرحله اول آرزویش به صورت مجازی برگزار شد و تعدادی از نقاشهای معروف، شکل نقاشی کوثر را کشیدند و نقاشی را به شیء تبدیل کردند و تمام وسایل نقاشی که کوثر میتواند با آنها نقاشی بکشد نیز به او هدیه دادند.
گزارش از مهتاب محمدحسینی
انتهای پیام/