جمعی از شاعران آیینی کشورمان در رثای سیدالشهدا و شهدای کربلا شعر سروده‌اند.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، به مناسبت شب چهارم  محرم که منتسب به دو طفلان حضرت زینب (س) است،  شاعران آیینی کشورمان ابیاتی سروده‌اند که در ادامه برخی از آن‌ها را می‌خوانید:

 

هرچه مستی‌ها فزونتر، هست ساغر بیشتر
چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر
عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر
دارد اصلاً کربلا از کوفه لشکر بیشتر

گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم

من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین

میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت

نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند
راهی کویِ دَرَک یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند

من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیر‌ها نقل و نباتِ بزمشان

این دلاور مرد‌های نوجوان مست توأند
گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند
داغداران علی اکبر به پیوست توأند
عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند

بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را، چون ولادت دیده ام

عاشقِ جانبازیِ کوی تو، حیرانِ مَنَند
از اشارات شب قبل تو گریان منند
یاد ایام اسارت دل پریشان منند
دل پریشان شب شام غریبان منند

دائماً گویند مادر دست بر معجر مگیر
جان مولا گریه کم کن بوسه از حنجر مگیر

می‌روند، اما خیالت راحت‌ای سالار من
آری این دیدار باشد آخرین دیدار من
این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من
بعد از این در خیمه پنهان می‌شود رخسار من‌

ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول

بعد تو این داغ را با صبر جبران می‌کنم
با سرت منزل به منزل شرح قرآن می‌کنم
با اسیری رفتنم یاری جانان می‌کنم
با خطاب حیدری در کوفه طوفان می‌کنم

من ز تو شرمنده تو از من خجالت می‌کشی
عاقبت ما را تو از این درد غربت می‌کُشی

وعدۀ ما بر سر بازار باشد بعد از این
کوچۀ برده فروشان زار باشد بعد از این
قافله در معرض دیدار باشد بعد از این
چشم شامی بدتر از مسمار باشد بعد از این

بعد از این باید چه سازم با هزاران چشم هیز
وای از چشمان هیز و وای از لفظ کنیز

(محمود ژولیده)

*****

گلاب می‌چکد از گیسوان شانه شده
برای عرض ارادت دو گل بهانه شده

قبول کن که نفس‌های من همین هایند
قبول کن که غمت را دلم نشانه شده

دو زینبی دو علی خود دو فاطمه صولت
دو زینبی دو حسن رو، دو بی کرانه شده

دو زینبی دو علی اکبری دو عباسی
دو ذوالفقار نبردی که جاودانه شده

دو شیر نر دو حماسه دو گرد باد غیور
دو صاعقه که به جان محشر زمانه شده

دو شیر خورده ز من دو زره به تن کرده
دو می‌زده دو رجز خوان دو حیدرانه شده

دو پهلوان دو قیامت دو غیرت طوفان
دلی به محضرتان خاک آستانه شده

مزن به سینه شان دست رد در این میدان
به جان یاری شکسته به جان مادرمان

حسن لطفی

*****

صف کشیده می‌رسد آن حیدر زهرا نشان
تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان
در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان
در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان
وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش

تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید
قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید
از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید
رشته‌ی هرچه محبت بود از طفلان برید
کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش

گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر
حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر
حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر
عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر
این غریب کربلا و هدیه‌های خواهرش

خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان
وعده‌ی دیدار مادر داد بر آغوششان
من نمی‌دانم چه سری گفت او در گوششان
کرد از جام شهادت واله و مدهوششان
آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش

گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید
تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید
از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید
من زنم، اما شما باید علمداری کنید
جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش

هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود
هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود
لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود
خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود
دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش

مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت
بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت
هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت
تا خبر از کودکانش با دوچشم‌تر گرفت
دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش

به سر دوش حبیبش کعبه‌ی آمال او.
چون همای پر شکسته خون چکد از بال و
تا که دید آن انکسار چهره و احوال او
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او
این اصول عاشقی آموخته از مادرش

قاسم نعمتی

****

آخر خودت بگو چقدر ربنا کنم؟
باچشم‌های خیس خدا یاخدا کنم؟

وقتی که بی کسی به سراغ تو آمده
در خیمه ام نشینم و دائم دعا کنم

درد غریبی تو به جانم شرر زده
این درد را بگو که چگونه دوا کنم؟

پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام
وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم

خواهر بلاکش غم و درد برادر است
باید برای تو در سپر دست و پا کنم

امروز اگر برای تو از این دو نگذرم
فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!

شاگرد مادرم که برای امام سوخت
وقتش رسیده است به او اقتدا کنم

روح و روان من جگرم را قبول کن
لطفی نما دو تاج سرم را قبول کن

سرباز‌های خواهرت آماده اند اخا
بنگر چگونه پای تو افتاده اند اخا

هرچند کوچکند، ولی مرد جنگی اند
هرچند کوچک اند علی زاده اند اخا

در اضطراب رد شدن از جانب تواند
از دیشب است که سر سجاده اند اخا

از من اسیر عشق شدن ارث برده اند
هستند، چون اسیر تو آزاده اند اخا

وسع کم مرا به بزرگی خود ببخش
این دو برای پیشکشی مانده اند اخا

دیگر نگو دو خوشه انگور زینب اند
دیگر رسیده اند دگر باده اند اخا

ایراد سن و سال نگیر از دو غنچه ام
وقتی قسم به فاطمه ات داده اند اخا

رحمی نما به سوز دل و گریه هایشان
دارو ندار من پدری کن برایشان

دارند میروند تو حسرت نکش فقط
جانم فدات بار مصیبت نکش فقط

نذر من است پای تو ارباترین شوند
از نیزه دار و حرمله منت نکش فقط

حلا که دین من به تو قدری ادا شده
حرفی وسط ز عمق جنایت نکش فقط

آرام باش بر سر بالینشان حسین
تو پای از رکاب به سرعت نکش فقط

من راضیم در شاخه گلم را نیاوری
باکام تشنه اینهمه زحمت نکش فقط

درخیمه مانده ام که نبینی غم مرا
آقای خوب من تو خجالت نکش فقط

مردی نمانده غصه نخور زینبت که هست
جانم فدات ناله غربت نکش فقط

مویم سفید شد به تماشای عشق تو
من مادر شهید شدم پای عشق تو

سید پوریا هاشمی

*****

خیمه‌ها محاصره‌ست تیغ‌هاست بر گلو
دشنه‌هاست پشتِ سر، نیزه‌هاست پیشِ رو

روی خاک پیکری‌ست، روی نیزه‌ها سری‌ست
قصّه را شنیده‌ایم بندبند، مو به مو

قصّه را شنیده‌ایم، قصدِ راه کرده‌ایم
شرحِ ماجرا بس است لب ببند قصّه‌گو!

نیست، نیست نخل‌زار، پشت رقصِ این غبار
نیزه‌زارِ دشمن است، دشمن است روبه‌رو

در مسیرِ مرد‌ها صف کشیده درد‌ها
زخم‌ها نفس‌نفس، زهر‌ها سبوسبو

عدّه‌ای، ولی هنوز گرمِ بازیِ خودند
یا خزیده در سکوت یا اسیرِ های‌وهو

شاهراه ما بلاست، راه شاه کربلاست
جز به خون نمی‌کنند عاشقانِ او وضو

عاقبت برای او پیشِ چشم‌های او
غرقِ خون‌شدن مرا آرزوست آرزو!

سید محمد مهدی شفیعی

*****

سخت است چنان داغ عزیزان به جگر‌ها
کز هیبت آن می‌شکند کوه، کمرها...

در وسعت میدان نگاه تو بپوشند
هفتاد و دو خورشید تو تشریف خطرها...

جز آل علی با که توان یافت، شود جمع.
در خلقت مجموع شما، جمع هنرها؟

در بارش تیر‌ای همه آیات خداوند!
خوش باد که جز سینه نکردید سپرها...

خونبار شود چشم غروب از تن خورشید
جز سرخ نپوشد به سراپرده سحر‌ها

تا خلوت تنهایی ما پر شود از اشک
بستیم پس از کوچ شما بر همه، در‌ها

آتش به گلوی فلک افتاد که می‌کرد.
تیر از نفس کودک شش ماهه گذرها...

این غصّه درید از جگر کوه، گریبان
در خون شده از داغ پسر، چشم پدر، ها...

این آب که تن می‌کشد از کوه به دریا
از شرم لب خشک شما داشت سفرها...

از تیغ و سنان جز لب بُرّنده ندیدم
یارب چه کشیدند در این واقعه سرها؟

حیرانِ تو شد دیدۀ عالم که بر این خاک
در سایۀ خورشید ندیدند قمر‌ها

تعلیم شما بود که جز مکتب اسلام
از اوج شهادت، چه حقیرند دگر‌ها

این حادثۀ سرخ که در نسل شما ماند
تکرار نگردد به قضا‌ها و قَدَرها

محمد علی مجاهدی

*****

تو زینت دل‌هایی‌ای اشک حماسی
از کربلا می‌آیی‌ای اشک حماسی

عشق است نام چشمه‌های اشک لبریز
از چشم‌های شیرمردان سحرخیز

آرامش جان‌های ناآرام، عشق است
در قبر خوابیدن شب اعزام، عشق است

عشق است با قاسم رسیدن محضر مرگ
قربان طعم از عسل شیرین‌ترِ مرگ

عشق است عبدالله بودن، ساعت عشق
خود را سپر کردن برای حضرت عشق

قربان اسماعیل‌های سرسپرده
دل را به امر حضرت دلبر سپرده

آن خویشتن‌داران از خود بار بسته
فرمانده‌گردان‌های دل‌های شکسته

پیران راه عشق در عین جوانی
صاحب‌زمانی‌های گرم ندبه‌خوانی

آنان که می‌دیدند مصباح‌الهدی را
آنان که فهمیدند اعجاز دعا را

آنان که عطر سیب را احساس کردند
مشق ادب در مکتب عباس کردند

با مرتضی «مولای یا مولای» خواندند.
چون او، سر قول و قرار خویش ماندند

هر روز و شب، از خود گرفتند امتحان‌ها
العفو‌ها گفتند آن پاکیزه‌جان‌ها

وقت مناجات از جهان، آزاد بودند
مست از صحیفه، همدم سجاد بودند

نور توسل، در دل آماده‌شان بود
عطر تضرع، زینت سجاده‌شان بود

هرگز ننوشیدند آن مردان سرمست
هرقدر شد آن قمقمه این دست و آن دست

بر لب رجز‌های یل ام‌البنین بود
دستی به ماشه، دست سرخی بر زمین بود

پوتین درآوردند و پا بر مین نهادند
اینگونه درس حفظ بیت‌المال دادند‌

ای دل تو هم با اشک، فتح خون بلد شو
از سیم‌های خاردار نفس رد شو

ما اینچنین گنجینه‌ای داریم با خود
باید قراری تازه بگذاریم با خود

ما بار‌ها از نیل، با ایمان گذشتیم
از هفت‌خان سختی دوران گذشتیم

هشدار! عاشورا همین امروز و فرداست
این تازه آغاز حسینی بودن ماست

این روضه‌ها این نوحه‌ها غوغای جان است
آماده‌باش لشکر صاحب‌زمان است

ما با دل خون پای روضه می‌نشینیم
میراث‌دار اشک زین العابدینیم

غوغا پس از روز دهم هرگز نخوابید
زینب شروع کربلای خویش را دید

یک کاروان دل می‌رود صحرا به صحرا‌
ای کاش بر نی‌ها نیفتد چشم زهرا

میلاد عرفان پور

*****

حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند
یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند

دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود
امشب چگونه روی به‌سوی قمر کند؟

آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است
زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند...

خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است
راهی بجو که فاصله را مختصر کند

یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست
حاشا که راه را قدمی دورتر کند

ره‌پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا
کو آفتاب عشق که با سر سفر کند

از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق
تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند

در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت
در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت...

مرتضی امیری اسفندقه:
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفسِ وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هرآنچه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی! جنون، مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

علی موسوی گرمارودی

*****

روزی که ز دریای لبش دُر می‌رفت
نهر کلماتش از عطش پُر می‌رفت
یک جوی از آن شط عطش‌سوز زلال
آهسته به آبیاری حُرّ می‌رفت

زینب که بود عالم غم را خدای صبر
در غربت دیار ستم آشنای صبر

معنا گرفت ماتم عظمی چو جاگرفت
بر شانه‌های زینب کبری همای صبر

مجموعه‌ی مصائب دنیا به او رسید
ایوب هم نبودچو او مبتلای صبر

در کودکی بدید که در کوچه‌های شهر
سیلی زدند مادر او را برای صبر

تا تیغ کینه فرق پدر را دو نیمه کرد
دختر گذاشت بر سر زخمش دوای صبر

از زهر فتنه جان برادر چو پر کشید
خواهر کشید بر سر و چشمش عبای صبر

خارج شد از منی به تمنای کربلا
تا کربلا بگشت برایش منایِ صبر

خون‌های کربلا همه می‌گشت پایمال
تا زینبی نداشت به لب کیمیای صبر

اسماعیل علیان

***

حرم امن نگاه تو که باشد بهتر
گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر
زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است
مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر
سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم
نعش‌ها بر سر راه تو که باشد بهتر
کفن ماست دو تا برگ برات جنت
پای این برگه گواه تو که باشد بهتر

دو قمر از سحر خانه‌ی زینب هستیم
ما دو تا شیر نر از خانه‌ی زینب هستیم

سر زلف تو سلامت، سر ما رفته به باد
مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد
از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه
پای شش گوشه‌ی آن قلب رحیمت افتاد
به نخ معجر زینب به نخ چادر او
میدهد چشم تو آخر به دل ما، مراد
احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم
سفره‌ای پهن شد از این هوس مادر زاد

حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم
مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم

سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود
بدنی زود‌تر از تو سپر نیزه شود
مثل آن لحظه‌ی تاریخی اربا اربا
وا شود راه و تماشا، گذر نیزه شود
بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست
به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود
شاخه‌ی ادعیه‌ی مادرمان از طوبی ست
آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود

سفره‌ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد
حاجت عمه‌ی سادات ادا خواهد شد

رضا دین پرور

*****

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین
شیرشان دادم که شیر کربلای تو شدند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین
گرچه ناقابل‌ترین هدیه، دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین
داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است، هیچ
من پریشان تو بین قوم نامردم حسین
کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می‌گردم حسین
غیرت این دو ز جنس غیرت سقّای توست
هر دو را رزمنده‌ی راه تو پروردم حسین
در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی، چهره‌ی زردم حسین

جواد حیدری

 

انتهای پیام/

 

 

 

برچسب ها: محرم ۱۴۰۰ ، شعر آیینی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.