به گزارش وب گردی باشگاه خبرنگاران، وبلاگ شهید من در آخرین پست خود نوشت:
شهید یدالله کلهر
جانشین فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)
تولد: 1333
شهادت: 1بهمن 1365 _ محل شهادت: کربلای 5- شلمچه
********************************************
وصیت نامه
خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنـیـا خـسـتـه شـده ام و خـواسـتـه بـاشم خود را از دست این سختی ها و نـاملایمات دنیوی خلاص کنم بلکه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام مـوجـودی نـبـاشم که سبب
جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال
کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
مـی خـواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین علیه السلام گواهی
دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام.
مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.
پدر
دیدم ناراحت و افسرده است . پرسیدم : چی شده ؟ چرا این قدر ناراحتی ؟
گفت : راستش امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموشش کنم.
گفتم : چه اتفاقی ؟
گفت : برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم.
می دانستم که دختر کوچکی دارد. اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم.
وقتی در خانه آن شهید رفتم و در زدم دخترک در خانه را باز کرد . تامرا دید فهمید
که یکی از دوستان پدرش هستم. بدون این که نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود
بیندازد گفت : اگر بابام را آورده ای بیا تو اگر نیاورده ای برو…..و در را به رویم بست.
این واقعه موجب تاثر حاجی شده بود . تا چند روز او را می دیدم که گرفته و ناراحت است. شاید به خاطر همین مسایل بود که حاضر نمی شد زیاد به خانواده و تنها دخترش سربزند، تا آنجا که دختر چهارساله اش او را نمی شناخت...(راوی: صادق غضنفری)
درمان
بعد از مجروحیت عملیات والفجر هشت نه ماه تحت درمان بود . به خاطر دستش درمان او این قدر طول کشید.
از بیمارستان مرخص شده بود . به منطقه رفت ولی دستش هنوز خوب نشده
بود. وقتی هوا سرد می شد ، دست او درد می گرفت ناراحت بود . دکترها معاینه اش
کردند ولی فایده ای نکرد و آخرین باری که عازم منطقه بود ، گفتم : حاجی این دستت
را چه می کنی ؟ ای کاش کمی بیشتر می ماندی تا بلکه درمان شود.
گفت : حالا هم قرار است درمان شود. ان شاءالله تا چند وقت دیگر. گفتم: کجا ؟ توی جبهه ؟
ساکت ماند . گفتم : اینجا نتوانستند خوبش کنند ، انتظار داری آنجا خوب شود ؟
گفت : توی جبهه راهی هست که هنوز دکترها به آن نرسیده اند من باید
بروم و درمان خودم را همان جا به دست بیاورم.
تازه این موقع بود که فهمیدم منظورش از درمان و مداوا چیست شهادت………
(راوی:میربزرگی)
بشارت
در خاطرهای، برادرش نقل میکند که در عملیات «کربلای5» دوست و همرزم صمیمی شهید کلهر به نام سیدحسن میررضی به شهادت میرسد، این شهادت برای شهید کلهر خیلی سنگین تمام شد. از آنجا که ارتباط بسیار نزدیک و صمیمی با هم داشتند،
ایشان بیتابی میکردند و در همان منطقه عملیات داخل نفربر رفته بود و با حزن و اندوه و غم از دست دادن یار نزدیک خود گریه میکرد. رفقا و دوستان هرچه اصرار کردند ایشان آرام نشد. تا اینکه حاج آقا (شهید) میثمی او را میبیند، به طرفش میرود و در گوش وی قدری صحبت میکند. شهید کلهر بلافاصله گریهاش قطع میشود و تبسم میکند پس از اینکه شهید میثمی میرود، دوستان جویای موضوع میشوند. وی میگوید که ایشان در گوش من همان حرفی را گفتند که حضرت رسول اکرم(ص) به حضرت زهرا(س) گفتند و دیری نپایید که همین موضوع به واقعیت پیوست و در مرحله بعد عملیات «کربلای 5» شهید کلهر به شهدا پیوست./س
کربلا نوشت: کربلا یعنی گذشتن از خود برای رسیدن به اوج بودن....بودنی که او شاهد است و بس....
پی نوشت1: دلم باران می خواهد....آسمان ببار....دلتنگم....آسمان ببار.....
پی نوشت برای دایی: ای آسمان نشین مهربان من...به اندازه یک نگاه....یک لحظه....یک لبخند....برای من وقت داری...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟