به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، توی کابل، توی تهران، توی تلفن و توی تمام صفحات مجازی همه و همه از پنجشیر حرف میزنند، از یک جایی که شبیه هیچ کجای دنیا نیست، از یک دره مخوف و غیرقابل تسخیر، یک چیزی مثل قلعه عقابها توی افسانههای قدیمی که پای هیچ موجودی به آن نرسیده است.
یک چیزی مثل یک سیاره دستنیافتنی! پنجشیر دروازه شمالشرق است، یک راه باریک از میان کوهها که عبور از آن توی زمان صلح هم به همین سادگی نیست، چه برسد به زمان جنگ، چه برسد به وقتی که یک تفنگچی رفته باشد بالای کوهها و لای سنگها پناه گرفته باشد و به هرچه پیاده و سواره که با چشم و مگسک و شکاف درجه «توپکش» در یک راستا قرار بگیرد «فیر» کند! و افغانجماعت با سلاح بزرگ شده است، افغانجماعت کمتر خطا میزند، چه پشتون باشد، چه هزاره، چه ازبک و تاجیک! افغان اگر بخواهد بماند روی کوه، آنچنان سنگر میگیرد و ماهها میماند که هرکس دنبال جنازه یخ زده یا گرمازده او رفت، زنده برنگردد. این را روسها و آمریکاییها خوب میدانند، خوب میدانند که پنجشیر بیآب و غذا چطور زنده مانده است. تمام اینها را گفتم، اما مشاهدات میدانی ما میگوید پنجشیر سقوط کرده است.
آخرین نقطه دنیا که روی زمین قابل تسخیر نبود حالا محل عبور ماشینهای طالبان است. محل رفت و آمد کم و کوتاه مردمی است که دفاع نکردهاند. من از سقوط یک امپراتوری شکستناپذیر خوشحال نیستم، اما اگر خواستید داستان پنجشیر را بدانید کافی است سری به «اُدیسه هومر» بزنید و داستان «تروا» را بخوانید، شهری که هیچگاه سقوط نمیکرد ....
کابل آرام
کابل یک جایی است مثل خیابان آرام نیویورک، یک وجهتسمیهای دارد از آن شهری که خیلی آرام است، تا اینکه یک مرمی از نوک یک پوکه راه خشاب تا شعلهپوش را طی کند.
علیالحساب که از آرامش، نگرانکننده است، اینقدر آرام است که شبها توی خیابانها پیادهروی میکنی و در تاریکی بیحد و حساب خیابان میچرخی و هیچ خبری از نگرانی نیست، اما این آرامش طوری است که اگر پایت روی یک بطری آب معدنی خالی هم برود یک متری از جا میپری و فکر میکنی خبری شده.
خبرنگارها و مستندسازها را معمولا در دو محل میتوان جستوجو کرد؛ اولی خیابان «شهرنو» یا همان مرکز شهر کابل و دومی «پل سرخ» که محله قدیمی فرهنگی کابل است، با کلی کتابفروشی و کافه. یک مستندسازی که مجوز گرفته بود تا به پنجشیر برود را در شهرنو دیدیم و حاضر شد ما را همراه خودش ببرد، گروهی بودند که با یک مجوز چند تا خبرنگار را همراه خود کرده بودند تا همه با یک ماشین برویم، برای ما که اوضاع پنجشیر نامعلوم بود، دورهم بودن یک امتیاز محسوب میشد.
همه با یک «سراچه» یا همان «ون» خودمان به راه افتادیم و توی مسیر اطلاعات همدیگر را بررسی میکردیم، عجیب آن بود که اطلاعات میدانی هیچ تطابق و تناسبی با اطلاعات بیرونی نداشت.
توی دروازه شمالی کابل پر بود از آوارهها یا به قول خودشان «بیجا شدهها»، آنهایی که «کوچ اجباری» کرده بودند و کوچ اجباری همیشه به زور سلاح نیست، بعضی اوقات مردم فقط از ترس ناامنی است که میروند، از ترس آن چیزی که شاید ما توی دلشان کاشته باشیم.
برخلاف پارکشهر که اغلب بیجا شدگان از بغلان و قندوز و تخار بودند، دروازه شمالی کابل پر بود از مردم پنجشیر! مردمی که میگفتند جنگ در خانههاشان را محکم زده و بیسرپناهی را انتخاب کرده بودند.
حالا حرف آن دوران نیست
پنجشیر یکجایی است در شمالشرقی کابل، یکجایی که اگر در ایران بود، میگفتم فاصلهاش تا کابل نهایتا یک ساعت و نیم است، اما جادههایی که افغانستان ندارد این راه را دو برابر کرده است.
پنجشیر کوچکترین ولایت افغانستان است و مردم افغانستان برای ما تعریف میکنند که این مردم بابت حضور احمدشاه مسعود صاحب ولایت شدهاند. میگفتند اینجا یک زمانی بخشی از ایالت پروان بوده که در مسیر ما قرار دارد، اما به دلیل سلحشوران منطقه به آنها یک ولایت دادند.
اینها حرفهای مردم است، حتی پلیسهای خیابانی هم میگویند که از ۲۰۰۰ ژنرال کشور ۱۵۰۰ نفر از پنجشیر هستند و آنها که با حکومت طالبان مخالف هستند یواشکی فیلمهایی نشان میدهند که انبارهای مهمات در پنجشیر خیلی بیشتر از اینهاست که بتوانند آنجا را تسخیر کنند. میگویند پنجشیر ۲۰۰ سلاحای به اسم «چهلمیل» دارد؛ یک چیزی شبیه کاتیوشای خودمان که پشت کامیون سوار میشود و همینطور «خمسهخمسه» شلیک میکند. میگویند در کل افغانستان به اندازه پنجشیر چهلمیل نیست!
مردم پنجشیر انگار یک غرور قهرمانانه عجیبی هم دارند. آنها که یک عمر لقب قهرمان شکستناپذیر را با خود حمل کردهاند طبیعی است که یکجایی توی ایگوی ذهنشان خود را احمدشاه مسعود میبینند و با افتخار حرف میزنند. روی زمین، اما چیز دیگری است، یک چیزی که بیشتر به حرفهای فضلا... نزدیک است؛ همان پیرمرد عمامه به سر با ریش بلند رنگکرده و سبیل کوتاه، یک مُلای کلاسیک در افغانستان است، از آنهایی که توی نماز جماعت به صورت سنتی پیشنماز است و توی ادای فرایض کوچک از او سوال میپرسند. یکی که دیندارتر است تا دینشناس، مثل اینکه به جای یک معلم با یک آدم دنیا دیده طرف باشید.
ابتدای «گلبهار» نشسته است و شال و «پکول» میفروشد؛ پکول همان کلاههای معروف احمدشاه مسعود است که به احمد مسعود به میراث رسیده است. میگوید که خودش در زمان حمله شوروی توی همان گروهی بوده که روی تانکهای روسی تخته سنگ میانداخته، حالا، اما حرف از آن دوران نیست، «آدمهای امروزی تنشان را با آبگرم شستهاند!»
معنی این حرف را میتوان فهمید، عمق آن را، اما وقتی میتوان درک کرد که وارد پنجشیر شوید؛ وقتی که وسط وسط پنجشیر ایستاده باشید و از آنجا ببینید که اوضاع چه خبر است.
ما بیشتر میترسیم
دروازه ورودی پنجشیر پر است از تابلوهای تصاویر پاره شده شهدای پنجشیر، شهدایی که در نبرد با آمریکا، نبرد ۲۰سال قبل با طالبان یا نبردهای دیگر مثل جنگ با شوروی به شهادت رسیدهاند. عکسهای همه را پاره کردهاند و دروازه ورودی یک راهروی باریک به سبک سیطرههای عراقی است که با یک دیوار بتونی محدود شده و به طاقی هشتی مانندی ختم میشود.
اینقدر همه چیز سالم است که شما باور نمیکنید کسی در اینجا جنگ کرده باشد، حال آنکه یکی از مستندسازهایی که همراه ماست میگفت من پیش از این به پنجشیر آمده بودم و میدانم در زمان صلح هم افرادی را که متعلق به اینجا نباشند به همین سادگی به پنجشیر راه نمیدادند.
شاید همین باعث شده بود بعضیها از غرور و تکبر پنجشیریها حرف بزنند. نگهبان ورودی، اهل کابل است. یک محله که هرچه نامش را تکرار میکرد، درست نمیفهمیدیم تلفظ درست آن چیست؟ میگوید شیراز بوده و صاحبکارش برایش یک گوشی تلفن همراه خریده است، گوشی را نشانم میدهد.
میگویم تو که از ما فارسی زبانها و شیعهها خاطره خوب داری به مردم سخت نگیر، سرش را خم میکند و در گوشم قسم میخورد و میگوید اگر زن توی «موتر» (ماشین) باشد حتی جلوی آنها را نمیگیریم. ما از طرف طالبان اینجاییم که مواظب طالب باشیم. میگوید مردم خودشان رفتند، خودشان هم برمیگردند.
ما کاری به کسی نداریم. واقعیت این است که طالبان با آن موهای بلند و ژولیده، با آن ریش بلند و نامرتب، با آن چهرههای آفتاب سوخته و خشن، با آن تفنگهای تا بیخ خشاب مسلح و با آن کلاههای پشتونی غریبه برای ما، خشنتر از آنچه هست به نظر میرسد. ما از طالبان بیشتر میترسیم تا آن که طالبانیها بخواهند ما را بترسانند.
طالبان اتفاقا خیلی تلاش میکند اوضاع را از آنی که هست هم آرامتر نشان بدهد، انگار که بیحساب محبت میکنند و دوست دارند با هر غریبهای که میآید، عکس بگیرند. بعضیها از وضو گرفتن ما شیعیان تعریف میکنند و میگویند این شکل وضو اتفاقا درستتر است. وقتی میخواهیم نماز بخوانیم برای ما دنبال سنگ به عنوان مهر میگردند و از همه عجیبتر اینکه از مردم ایران خاطره خوبی دارند.
بعضیها، اما به این رفتارها مشکوکند و معتقدند طالبان برای تثبیت قدرت، رفتارش را اصلاح کرده و بعد که خرش از پل گذشت، میشود همان طالب ۲۰ سال قبل. من، اما تحلیلگر نیستم، من خبرنگارم و آنچه الان روی زمین دارد اتفاق میافتد را روایت میکنم نه آینده را.
البته و بدون شک رفتار طالبان با زنها هنوز احتیاج به ریگلاژ دارد، اما اجازه بدهید در این فقره به جای طالبان از کلمه اغلب مردم افغانستان استفاده کنیم. شاید جمله قبلی برای شما عجیب باشد، اما در بخشهای بعدی بیشتر توضیح خواهم داد. اجازه بدهید از اصل روایت گم نشویم.
اگر دفاع کنند
خیلی شبیه ایران است، از معماری گرفته تا جادههای روستایی، اینقدر که تعجب میکنید! مسیر پنجشیر از کابل بعد از «پروان» به یک دوراهی میرسد و دوراهی در آستانه یک ساختمان امامزاده مانند قرار دارد، یکی به سمت «سالنگ» و شمال میرود و یکی به سمت پنجشیر و گلبهار.
باید ابتدا از شمال گلبهار بگذرید، یک مسیری مثل یک کمربندی که در پایین دست یک منطقه سرسبز در دهانه رودخانه پیداست که تا چشم کار میکند باغ است و آبادی. گل بهار به غایت درست نامگذاری شده آنقدر که بهاری است و مردم اینجا فارغ از غوغای جهان که در چند کیلومتری خودشان برپاست بیآن که هیجانی داشته باشند زندگی میکنند. حتی مغازهها باز است و معلوم است هیچ اتفاقی تا خود پنجشیر نیفتاده و نمیافتد. حتی در گلبهار پکول میفروشند و این یعنی طالبان هیچ ابایی از حضور نماد احمدشاه مسعود روی سر آدمها ندارد.
از شمال گلبهار و از خیابانهایی که مثل کوچه پسکوچههای روستاهای بکر و دست نخورده در ایران هستند وارد ورودی پنجشیر میشوید، طوری مسیر روستایی است که تعجب میکنید یک نفر برای شما تعریف کند خودروهای زرهی «هاموی» ازهمین طریق به پنجشیر رفتهاند.
بعد از یکی دو کیلومتر مسیر میشود درست مثل جاده چالوس. ابتدای ورودی دقیقا مثل تودرتوی پایین «هزار چم» است، یک دره عمیق با کوههای صخرهای سرسخت که در دو طرف قرار گرفتهاند و یک رودخانه پرآب از کنار جاده رد میشود، درهای که از کوههای اطراف میتوان با پنج نفر نیروی مسلح روی جاده برتری ایجاد کرد و اگر کسی بخواهد بجنگد به این زودی مقاومت نخواهد شکست، طوری کوهها روی جاده مسلطند که آدم خودش را در مقابل قدرت خدا مثل یک سوزن در مقابل سلاحخانه میبیند.
در بالادست دهانه، دره بازتر میشود، اما عرض دره هیچگاه به دشت نمیرسد و پهنترین جای آن روستاها و شهرهای کوچکی هستند که از این دامنه تا آن دامنه کوه درنهایت یک کیلومتر فاصله دارند. پنجشیر از نظر سوقالجیشی و روی نقشه واقعا تسخیرناپذیر است، البته اگر ارادهای برای دفاع باشد.
سلاح یا کامپیوتر، مساله این است
چیزی که طالبان زیاد دارد، نیرو است. غربیها که قرار بود رایانهها را به افغانستان بفرستند، اما سلاح جا گذاشتهاند و افغانستان بیشتر از اینکه کاربر برای آن کامپیوترها از قبل داشته باشد برای این سلاحها کاربر دارد. یک چیزی است در این مایهها که برای هر افغانستانی اعم از زن و مرد و کودک یک فشنگ و برای هر جنگجو یک سلاح باقی مانده باشد.
توی جاده پنجشیر هر صد متر یک طالب ایستاده و با همان سلاحها نگهبانی میدهد، مثل همان اولین برخورد با طالبان. شما احساس امنیت نمیکنید، اما وقتی میآیند و حرف میزنند میبینی رفتارشان آن شکلی نیست که در فضای مجازی میگویند. ما طالبانیها را شبیه لشکر «اورکها» در ارباب حلقهها تصور میکنیم، اما اینطور نیستند.
تقریبا ۹۰درصد آدمها اول میپرسند کجایی هستی و تا میگویی تهران از خاطرات تهرانشان تعریف میکنند. از مردم ایران خاطره خوبی دارند و از صاحبکارهای مهربان و دست و دل باز تعریف میکنند. ایران در کل برای اغلب افغانستانیها اعم از طالبان و غیرطالبان یک دروازده خوشبختی است و مردم ایران از نظر افغانستانیها مردمی خوشبخت و دوست داشتنی هستند. جالب اینکه حتی رفتار مرزبانان و نیروی انتظامی در مرز و قوانین سخت و دست و پاگیر برای مهاجران هم آنها را از ایرانیها دلسرد نکرده است.
اینها را که میگویم با دقت بخوانید. ما طالبان را تطهیر نمیکنیم، آنچه را با چشمهایمان دیدهایم و با گوشهایمان شنیدهایم، روایت میکنیم. از هرکسی که اینجا آمده، بپرسید همین را میگوید. همینهایی که ما میگوییم. البته این منهای آن گروهی از طالبان است که با گلایه عکس سه سر بریده را نشانمان میدهند که معلوم است مربوط به سالهای بسیار قدیم است، اما به آنها گفتهاند ایرانیها به حمایت از مردم پنجشیر سر این سه افغانستانی را بریدهاند.
به طالبی که عکس را نشانم میدهد، میگویم ایرانی هیچ وقت سر کسی را نمیبرد، میگوید میداند، اما حرفش مربوط به آدمهای تندرویی است که از قضا همه جا هستند و ایران و افغانستان ندارد.
تفاوت جنگ با کودتا
تا حالا در شهری که کودتا شده بودهاید؟! سلاح فقط دست یک جناح است، اصلا ذات کودتا به زبان ساده این است که ارتش میآید و کت و شلواریها را بیرون میکند و خودش حکومت را به دست میگیرد، بعد خودش کت و شلوار میپوشد و آنها که ترسیدهاند، فرار میکنند و آنها که نترسیدهاند بازداشت یا کشته میشوند.
این خیلی فرق میکند با جنگ! فرقش در این است که در جنگ دو نفر به هم شلیک میکنند و آن کسی پیروز میشود که طرف مقابل را بکشد، وادار به تسلیم یا عقبنشینی کند، اما اینجا انگار همه چیز خیلی آسان اتفاق افتاده است.
انگار نظامیها به کت و شلواریها سلاح نشان دادهاند و آنها که اهل جنگ نبودهاند رفتهاند، بهجز یک ساختمان راکتخورده، حدود ۴۰-۳۰ جای گلوله خیلی پراکنده و چند ماشین منهدم شده از دو طرف که تعدادشان به انگشتان دست هم نمیرسد هیچ اثری از جنگ توی دره پنجشیر نیست.
بعضی از اهالی، اما از کشتن هشت غیرنظامی با دستان بسته حرف میزنند که به خاطر عکسی که با لباس نظامی روی تلفن همراهشان بود کشته شدهاند. اما در مقابل، مردم دیگری هستند که میگویند آنها بچههای مقاومت بودند، کمین زدند و به کوه فرار کردند، بعد که برگشتند تا سلاحهای مخفی شدهشان را بردارند، درگیر و کشته شدند.
اینها همه روایتهای مختلف خود مردم پنجشیر است. طالبانیها حتی پنج غیرنظامی را تایید میکنند و میگویند ما در کوه به دنبال نظامیها رفته بودیم که با پنج نفر روبهرو شدیم. آنها فرار کردند و ما هم در تاریکی شب به اشتباه شلیک کردیم.
ما هیچکدام از این حرفها را تایید نمیکنیم، اما اینها را گفتم که بدانید اینجا اینقدر برای هر اتفاق از دو طرف روایت مختلف وجود دارد که نمیتوان روی یکی قسم خورد! ببینید ۲۰۰۰کیلومتر آن طرفتر، در تهران چه خبر است.
اینجا قبلاهم سقوط کردهاست
«عنابه» بزرگترین روستا در مسیر مرکز ولایت پنجشیر یعنی بازارک است. بزرگترین روستا که میگویم تصورتان به روستاهایی که دیدهاید نرود، یک مسیر ییلاقی است که دو طرف جاده را مغازههای تعطیل پر کردهاند و مردم بسیار کمی در آن زندگی میکنند. اصالتا خود روستا هم خیلی کوچک است و جمعیت زیادی در آن زندگی نمیکنند.
یک روح سرگردان در شهر سیال است و مردم موقع حرف زدن دور و اطرافشان را نگاه میکنند، چه طالبان باشد، چه نباشد و وقتی طالب باشد حرفشان را عوض میکنند. از طالبان خیلی میترسند، اما حرفهای طالبانیها را هم تایید میکنند که با مردم کاری نداشتند، زن و بچهها در امان بودند و کسی را به زور بیرون نکردند.
اما اصرار دارند خود وجود طالبان دلهرهانگیز است و اگر شما هم خاطرات طالبان را در سرتان داشتید، فرار میکردید. البته مردم دارند کمکم برمیگردند و خیلیها هم معتقدند بهزودی مقاومت شروع میشود.
صاحب یکی از مغازهها که تعمیرکار لاستیک خودروست و از قضا سالها در همین جزیره قشم خودمان کار میکرده، میگوید که مردم اینجا سلاح نداشتند که دفاع کنند، میگوید زن و مرد به کوه فرار کردهاند و اینقدر ترسیده بودند که بعضیها بدون برقع رفتند. برقع همان چادرهای آبی افغانی است.
او میگوید چهره همسر برادرش را تا به حال ندیده بود و مجبور شدند همه با هم فرار کنند به کوه. من تعجب میکنم از مردی که ظاهر طالبانی ندارد و از این حرف میزند که همسر برادرش را تا به حال ندیده است. همین است که میگویم رفتار طالبان با زنها در شهرها عجیب است، از مرز شهر که بیرون میروید این رفتار در بین بسیاری از اقوام افغانستان شاید حتی روال باشد.
از روایت دور نشویم. نوجوانی بور با موهایی که از زردی به سفیدی میزند و در یکی از بازارهای محلی اینجا کار میکند میگوید بهزودی دوباره هستههای مقاومت شکل میگیرند، یک جمله عجیب هم میگوید: «پنجشیر قبلا هم سقوط کرده است.»
یک طالبان سیاه و سفید
یک طالبانی اینجا هست که میگوید به خاطر کوبیدن در یک خانه سه روز بازداشت بوده و مجبور شده سلاحاش را تحویل بدهد. میگوید ما حق نداشتیم شب به در خانه کسی برویم، من در تعقیب کسی بودم و اشتباهی به خانه دیگری رفتم و «قومندان» (فرمانده) با من برخورد کرد.
یک نظم و ترتیب حال به هم زن در اینجا وجود دارد. اگر بدانید همین آدمی که در مورد او صحبت میکنیم از طالبان حقوق نمیگیرد و برای اینکه به خدمت طالبان بیاید یک گوسفند فروخته و راهی سفر شده چه فکری میکنید؟! فکر میکنید من دیوانه شدهام یا او؟! فکر میکنید کداممان دروغ میگوییم؟! این ماجرا وقتی حال بهم زنتر میشود که همین محکوم که سه روز بیسلاح در یک خانه بوده از قومندان خود گلایهای ندارد و میگوید حق با او بود، من نباید این کار را میکردم.
بیمارستانی توسط یک سازمان مردمنهاد ایتالیایی اینجا احداث شده است که مسوول آن یک زن اروپایی ۵۰ساله بیحجاب است. جالب اینکه ولسوالی (بخشدار) عنابه را به داخل راه نمیدهند و آن طالبانی مسلح برای اینکه از تشناب (دستشویی) بیمارستان استفاده کند هربار سلاحاش را تحویل نگهبانی میدهد.
طالبان میگوید دنبال افرادی میگردد که به مزار احمدشاه مسعود اهانت کردهاند و تا مقبره کاملا بازسازی نشود، اجازه حضور کسی را در آن نمیدهند. حتی میگوید در برخوردهایی که در شهرهای مسیر اتفاق افتاده و تابلوی عکسهای شهدا را خراب کردهاند هم تعمد سازمانی نبوده و معاون والی پنجشیر میگوید در جنگ همه جور آدمی هست. ممکن است در افراد طالبان هم آدم بیفرهنگ باشد، اما این مربوط به همه نیست و دستوری از بالا برای برخورد با هتک حرمتکنندههاست. میگوید حتی ما فیر (شلیک) شادی را هم ممنوع کردیم. شما میبینید بعد از آن اتفاق فتح پنجشیر هیچ صدای شلیکی در شهر شنیده نمیشود.
حتی در مورد «فهیم دشتی» و کشتهشدن او هم میگوید ما نمیدانیم، محکم میگوید که کار ما نبوده و اختلافی است که در بزرگان پنجشیری بود، با احترام از فهیم دشتی یاد میکند و میگوید روزنامهنگار بزرگی بوده و به خاطر اینکه تمام اخبار حول محور احمد مسعود بوده یک گروه از ژنرالهای پنجشیری (بخوانید ژنرال جرات) خودشان تصمیم گرفتهاند که بازوی رسانهای او را حذف کنند.
در مورد حمله هواپیماهای پاکستانی هم نه اثری است و نه کسی ادعا میکند که صدای هواپیما شنیده، خود طالبان مستقر در پنجشیر که از قضا پشتون هم نیستند و از اهالی ازبک و تاجیک هستند میگویند ما هم از مردم پاکستان بهتر میجنگیم، هم با غیرتتریم، هم به اندازه کافی سلاح داریم، به هیچ کشوری هم اجازه نمیدهیم که خون یک افغانستانی را بریزد، حتی اگر آن کشور دوست ما باشد یا آن افغانستانی دشمن ما باشد.
باورکردن این حرفها برای ما هم خیلی سخت است، اما در و پیکر سالم مقام ولایت یک چیزی را شهادت میدهد، حرف آنها در مورد اینکه مقاومت زیادی صورت نگرفته درست بهنظر میرسد و مردمی که میگویند در خود پنجشیر هم خیانت صورت گرفته یک حرف محتملی به نظر میرسد.
طالبان میگوید برای حمله به پنجشیر از هر ولایت پانصد سرباز خواسته و تمام این افراد از دو طرف به پنجشیر حمله میکنند، احمدمسعود و نیروهایش که در ورودی پنجشیر نمیتوانند مقاومت کنند با تلهگذاری سرعت طالبان را کند میکنند و به عقب میروند و در پایان دره با طالبانی که از شمال به این دره آمده بودند درگیر میشوند و تلفاتی از هم میگیرند.
طالبان که روی فضا مسلط شده به نیروهای مقاومت پنجشیر امان میدهد و آنها که آب گرم به تنشان خورده! یا رفتهاند یا تسلیم میشوند و جز آن هشت نفری که روایات ضد و نقیض در مورد آنها وجود دارد، خبری از کشتار دیگری حتی از مردم شنیده نمیشود.
همه آنها که خبر میدهند آدرس جای دیگری را میدهند، اما وقتی به آنجا میروی میگویند خبرها مربوط به جای قبلی است. قومندان طالب میگوید هر طالب به معنی همه طالبان است، همانطور که شما یک خطا را به پای همه مینویسید ما هم وقتی یک طالب به یک نفر امان میدهد انگار تمام امارت اسلامی به او امان داده است.
اینجا حتی خبرهای برعکس هم وجود دارند، مثلا بعضیها میگویند که طالبان میخواسته با احمدمسعود توافق کند، اما گروهی که احمدمسعود برای مذاکره فرستاده بعد از توافق گفتهاند که احمدمسعود زیر همه چیز زده و آنها هم از جبهه مسعود خارج شدهاند، هرچند، وقتی با طالبان صحبت میکنی این خبر را تکذیب میکنند و جایی خبری از توافق ضمنی طالبان و مسعود بهچشم نمیخورد.
طالبان یک تصویر سیاه و سفید کلاسیک دارد، یک میشود – نمیشود، یک خیلی خوب - خیلی بد، یک تصویر کاملا قهرمان و ضدقهرمان دارد. شما نمیتوانید بفهمید که کدام روایت درست است، رفتار طالبان اینقدر خوب است که بعضی جاها احساس میکنید این سطح از رفتار دموکراتیک و برخوردهای اصلاحشده یک دروغ بزرگ است، یعنی نمیتواند که واقعی باشد، هربار با خودتان فکر میکنید چطور آدمی که آن سابقه را دارد از کوهها پایین میآید و این رفتار را میکند از طرفی دیگر طالبان اینقدر دشمن قسمخورده دارد که کسی از آنها نمیپرسد، همه درباره آنها فقط حرف میزنند، حتی بعضیها توی روی خود طالبان میگویند که بهزودی مقاومت دوباره شروع میشود و طالبان هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، حتی برای قانع کردن آنها هم تلاش نمیکنند. همه مخالفان انها بدون حتی یک ذره تردید میگویند الان همه چیز خوب است و رفتار بدی ندیدهاند، فقط به این علت که دولت ننشسته و اگر بنشیند به احدی رحم نخواهد کرد!
شهر بیدفاع
از روایت دور نشویم تا بالایبالای پنجشیر هیچ خبری از جنگ نیست، مردم زیادی از اینجا رفتهاند، شهرها آراماند و مردم این منطقه که خیلی شبیه ایرانیها هستند ترسیدهاند. پیرمردها از جنگ خسته شدهاند و بعضیها میگویند سلاح را باید جلوی شوروی گرفت که کافر است، نه افغانستانی که برادر است، بعضیها هم منتظرند که برف بیاید و میگویند اگر مقاومت چندماهی طول بکشد و بقیه ژنرالها با نیروهایشان به کمک بیایند کشور علیه طالبان متحد میشود، اتفاقی که نه آنقدر بعید است، نه آنقدر روشن و دقیق! به خاطر میآوریم که آن پسر بور توی مسیر گفت که پنجشیر قبلا هم سقوط کرده است.
گذشته از اینها از چهار هلیکوپتری که گفته میشد احمدمسعود با خود به بازارک آورده بود سه تا بود و یکی نبود، همان هلیکوپتری که شایعات میگویند احمد را از کشور خارج کرده و احمدمسعود حالا در یک خانه امن در مشهد زندگی میکند.
استادیوم پنجشیر که به نام ژنرال فهیم نامگذاریشده حالا آشیانه هلیکوپترهاست و وسط آنها سه نفر از نیروهای طالبان دنبال یک توپ فوتبال به درد نخور میدوند و شوت میزنند؛ صحنه درست شبیه آن طالبی است که توی صندلی ماشین برقی شهربازی نشسته و طالب دیگر با سلاح او را نشانه رفته است.
برای طالبانی که همه اینها را بازی میداند و یک روزی به ورزش کردن هم به چشم کار بیهوده نگاه میکرد بازیکردن فوتبال بیشتر از آنکه تطهیر بهحساب بیاید مایه تعجب است.
وارد بازارک که میشوید پر است از تاجیکهای طالب! پر است از کلاه پکولیهایی که از طالببودن فقط یک عنوان امارت اسلامی دارند، طالبان مقام ولایت پنجشیر را به دست تاجیکها داده، تاجیکهای مجاهدی که میگویند سالها در کنار طالبان جنگیدهاند، تاجیکهایی که یکیشان میگوید که در رکاب آمرصاحب (عنوانی که مردم افغانستان برای احمدشاه مسعود به کار میبرند) سالهای زیادی با شوروی جنگیده است و از اینکه توضیح بدهد در زمان نبرد با هزارهها و طالبان کجا بوده سر باز میزند، اما مخلص کلام او این است که بههرحال هنوز هم پنجشیر دست تاجیک مردم است، هرچند این تاجیک در خدمت امارت اسلامی است!
اگر میخواهید بدانید که این حرف چقدر مهم است بد نیست کمی در مورد پارادایمهای با اهمیت نزد مردم افغانستان حرف بزنیم، پارادایمهایی که نشانههای فخر یا سرافکندگی یا حتی اختلاف هستند.
این جملههای حیاتی
به اصل روایت برگردیم. تا بالای دره پنجشیر میرویم و مزار آمرصاحب را از دور میبینیم که طالبان که فهمیده مردم اینجا روی تخریب آن از بقیه اتفاقات حساستر هستند به شکل عجیبی دارد از آن دفاع و به قول امروزیها صیانت میکند.
چیزی که روشن است اینکه طالبانی که از شمال آمده به طالبانی که از جنوب آمده در نقطهای روی جاده دست داده و درگیریها و پاکسازیها در حوالی کوهستان و جایی دورتر از جاده است. شهرها در امنیت کامل به سر میبرند و هیچ اثری از جنگ نیست، بهجز طالبانی که همه جا دیده میشود و ماشینهای استخباراتی، نظامی و تبلیغاتیشان همینطور جاده را بالا و پایین میروند.
طالبان میگوید پنجشیریها در دستههای ۲۰- ۱۵ نفره میآیند و تسلیم میشوند، امان میگیرند و میروند. چیزی که ما خودمان به چشم ندیدیم، اما مردم میگویند مقاومت قرار است برای زمستان سخت و استخوانشکن پنجشیر صبر کند. شاید تا آن روز سلاح رسید، فرماندهان دیگر اضافه شدند یا هر اتفاق دیگری که ورق را برگرداند.
فقط از پنجشیر و چند روستایی که در این دره افسانهای جا خوش کردهاند این جملههای کوتاه حیاتی به نظر میرسند که مردم زیادی رفتهاند، صدای گلوله شنیده نمیشود، طالبان روی جاده و روستاها مسلط است، حتی شبها با خیال آسوده چراغ روشن میکنند، مردم کمکم در حال بازگشت هستند، حتی توی کوههای نزدیک جاده هم اثری از کمین، قناسهچی یا تیرانداز مقاومت نیست. طالبانیها با یک نظم شکبرانگیزی به مردم احترام میگذارند تا حدی که برای خریدها و خدمات کوچک خود هم پول میدهند.
مردم خسته و نگرانند و ترسیدهاند و بعضیها که تهاجمیتر هستند از ابراز اینکه اگر روزی مقاومت شکل بگیرد به آن میپیوندند هیچ ابایی ندارند و از همه مهمتر اینکه اثری از احمد مسعود نیست و این شایعات را در خصوص اینکه به ایران یا تاجیکستان رفته تقویت میکند.
قومیت، زبان و مذهب
مردم افغانستان از سه نظر به گروههای مختلف تقسیم میشوند؛ اولی قومیت است و دومی مذهب و سومی زبان که دومی و سومی بسیار کمرنگتر از اولی است. شاهد مثال آن هم اختلاف بین دو قوم تاجیک و هزاره است که هر دو فارسیزبانند و اختلافات بین اهل تسنن که همه در افغانستان حنبلی هستند، اما آبشان توی یک جوی نمیرود.
مواردی هم از اختلافات درونقومی وجود دارد، اما یک چیزی که نمیشود از آن عبور کرد این است که قومیت مهمترین چسب بین مردم است. آنها شاید خیلی خوشحال نشوند وقتی از مذهبشان میپرسید. شاید حتی خیلی نمادهای مذهبی را همراهشان حمل نکنند، اما وقتی میپرسی که مربوط به کدام قومیت هستند خیلی باافتخار از قومیتشان میگویند.
حالا میخواهد این قومیت مربوط به هزارههای مظلوم باشد، تاجیکهای مغرور باشد یا پشتونهای تمامیتخواه! افغانستانیها را حتی میتوان از روی ظاهر شناخت!
تاجیکها یکجوری شبیه پشتونها هستند، با این تفاوت که فارسی را روانتر حرف میزنند و پکول روی سر و ظاهری مرتبتر دارند. در مقابل پشتونها کلاه مخصوص خودشان را دارند. معمولا کمتر به ظاهر خودشان میرسند و فارسی را جوری صحبت میکنند که اگر دقت نکنید فهمیدن آن کمی سخت است.
گذشته از اینها شما در این روزها میبینید که اعتراض به تشکیل دولت تمامطالبانی در افغانستان این روزها خیلی رنگ و بوی دینی ندارد و بیش از اینکه مثلا حقوق شیعیان یا زبان رسمی کشور دغدغه کف خیابان باشد، مردم دارند در مورد قومیت خود صحبت میکنند که سهمی توی کابینه دارند یا ندارند و این مسائل بیشتر در سوالات خبرنگاران یا تعداد کمی از نخبگان است.
شاید به همین دلیل است که طالبان برای این منطقه سوقالجیشی یک والی و چند ولسوال و تعدادی قشون محلی تدارک دیده و با ارسال کمکهای بشردوستانه خارجی به این منطقه سعی در بازگرداندن مردم کوچکرده از اینجا دارند. آنها سعی میکنند مردم را به خانههایشان برگردانند تا بر آنها حکومت کنند و به نظر میرسد قصد دارند با این رفتارها به همین مردم رفته ثابت کنند که آن طالبان قبلی دیگر وجود خارجی ندارد و هرکسی را همقومی خودش اداره میکند، هرچند، کابینه چیز دیگری میگوید.
ژنرالهای قدیمی افغانستان
«آمریکا به ما خیانت کرد. قیمت زندگی را بالا برد، اما حالا که رفته «پیسه» (پول) توی جیب کسی نیست. ما مزه حلوایی را چشیدیم که مال ما نبود. الان با نان خالی خودمان سیر نمیشویم. مردمی که فکر میکنند در طبقه متوسط زندگی میکنند سلاح دست نمیگیرند». مدیر کافهای که اینها را به خبرنگار غریبه میگوید، انگار دارد رمز عبور کشورش را لو میدهد.
راست میگوید، کشوری که بیشتر از هر کشور دیگر در دنیا بازیگر نقشآفرین داشت حالا با مردمی مواجه است که نه به آینده امید دارند، نه از گذشته چیزی برایشان مانده است. اینقدر دزدی و غارت در دوران اشرف غنی اپیدمی بود که مردمی که حتی به طالبان فحش میدهند هم حاضر نیستند دوران گذشته را تایید کنند.
بله، ژنرالهای قدیمی افغانستان تنشان را با آبگرم شستهاند و این غمانگیزترین جملهای بود که ما در این سفر کوتاه به پررمزورازترین نقطه جهان شنیدیم. آمریکا و دولت متبوعش از مردم جنگجویانی بیسلاح ساختهاند که هیچ چیز جز گذشته تلخ و غیرقابل اتکا، حال مبهم و غیرقابل باور و آیندهای نامعلوم و غیرقابلپیشبینی ندارند و بهزودی همه خواهند فهمید که آخرین امید بعضی از مردم یعنی مقاومان دره پنجشیر، بیش از اینکه وسط میدان بجنگند توی اینستاگرام و فیسبوک مقاومت کردهاند و حالا تمام سرمایههای اعتماد مردم از بیرون مرزها دستور حمله صادر میکنند. برای همین است که از ولایتها خبر میرسد همه دارند میروند و سلاحهای خود را تحویل میدهند و از عفو عمومی استفاده میکنند.
مردم افغانستان انگار روی یک پل ایستادهاند که نمیدانند متعلق به مبدا هستند یا مقصد. مردم حتی نمیدانند که سرنوشت درستشان کدام طرف زندگی میکند. مردم افغانستان فقط یک چیز میدانند؛ اینکه از جنگ خسته شدهاند. برای همین روی خیلی از دیوارها نوشته برای خدا جنگ بس است.
منبع: جام جم
انتهای پیام/
آفرین ...چه قلمی... خدا کمکت کند همیشه در راه او قلم و قدم بزنی و سلامت باشی...دست مریزاد