به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از وب سایت «الخنادق»، «حسین مرتضی» تحلیلگر و خبرنگار شبکه العالم و رسانههای مقاومت که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را در پوشش خبری نبرد با گروههای تکفیری و رزمندگان همراهی میکرده، لحظات و صحنههای حساسی را که با حاج قاسم و نیروهای محور مقاومت در سوریه تجربه کرده بود، بازگو کرده است.
حلب در وهله نخست به دلیل موقعیت استراتژیک، نقطه اتکای بزرگی برای ترکیه به شمار میرفت که اگر سقوط میکرد، منطقه امنی برای آن میشد. ماهیت این نبردها متفاوت بود. بنابراین، این یک نبرد محوری بود. از این منظر، کانون توجه بود و برای اولینبار میگویم، بیشترین تعداد شهدا - علاوه بر شهدای ارتش سوریه، مقاومت و همپیمانان - از برادران و مستشاران نظامی ایرانی در حلب و اطراف آن (الحاضر، خان طومان، نبرد شکستن محاصره فرودگاه) بودند. حاج قاسم در اکثر سالها در حلب و اطراف آن حضور داشتند، زیرا تصمیم بر این بود که حلب سقوط نکند و پروژه تکفیریها با آزادسازی حلب سقوط میکرد و این یک نبرد بینالمللی بود.
یادم هست یک بار در فرودگاه، وارد یکی از اتاقهای فرودگاه شدم، دیدم آنها نقشهای را روی زمین گذاشتند و فرماندهان نظامی از همه محورها دور آن جمع شده و درباره نقشه بحث میکنند، حاج قاسم روی زانو نشسته بود و توضیح میداد. برخی پیشنهاد کردند که ابتدا به دیرالزور بروند، زیرا در نبرد حلب آمریکاییها فشار میآورند و ممکن است قطعنامه شورای امنیت صادر شود، اما حاج قاسم قاطع بود و گفت: اساس حل مشکلات، نبرد حلب است. در واقع او در آن زمان در حال برنامهریزی برای پاکسازی حلب بود و این یک تصمیم استراتژیک بود، او تنها فکر نظامی نداشت، بلکه فکر استراتژیک داشت.
حاج قاسم اینگونه نبود که از اتاق عملیات مبارزه کند و از خط مقدم دور باشد. هرکس چنین فکر میکند اشتباه میکند، بلکه او حاضر نبود از خط مقدم دور شود. یکبار که در خان طومان و الحاضر در خط مقدم بودیم، حاج قاسم حضور داشت و بر اجرای عملیات و تهاجمها نظارت میکرد. همه به او میگفتند نزدیک نشو، حتی همراهی که همراهش بود، حاج قاسم گاهی او را رها میکرد و نزدیک میشد، در آن زمان یک موشک تاو یا کورنت به سمت ماشینی که حاجی از آن پیاده شد، شلیک شد. او به طور مستقیم برای درمان به ایران منتقل شد و به خط مقدم بازگشت.
زمانی که نیروهای (محور مقاومت) به نبل و الزهرا نزدیک شدند و قرار بر این شد که حلقه محاصره از این دو شهر برداشته شود و روزی که این پیروزی به دست آمد، رزمندگانی بودند که ۵ سال بود خانواده خود را ندیده بودند. در این حالت از فرماندهی، چون حاج قاسم چه انتظاری دارید؟ فرماندهای که نبردها را رهبری میکند، برنامهریزی میکند و بر اجرای عملیات نظارت میکند، از اینکه در جیبش شیرینی میگذارد تا بین بچهها تقسیم کند، تعجب کردیم، این یعنی او اولاً ایمان کامل داشت که وارد نبل و الزهرا خواهد شد و ثانیاً به فکر بچهها بود. چگونه این فرمانده توانست شجاعت نظامی را با فطرت انسانی ترکیب کند!
منطقه البوکمال یک منطقه مرزی با عراق از سمت القائم است که آمریکاییها و فرانسویها در آن حضور دارند. این نبرد، یک نبرد بینالمللی بود. چند کیلومتر دورتر، آمریکا حضور داشت و در فاصله کمتر از یک کیلومتری، داعش و عناصر آن حضور داشتند. حاج قاسم اصرار داشت هر کسی که البوکمال را کنترل کند، منطقه مرزی را نیز کنترل خواهد کرد. وی اطلاعات امنیتی داشت که آمریکاییها تلاش میکنند به البوکمال برسند و آمریکاییها همه چیز را تحت کنترل داشتند. هواپیماهای شناسایی از آسمان منطقه غایب نمیشدند. حاج قاسم و نیروهای همراهش از نظر امنیتی به آمریکاییها نفوذ کرده بودند و آنها میدانستند که او میخواهد قبل از آنها به البوکمال برسد. اگر آمریکاییها به آنجا میرسیدند، یعنی کار ما تمام شده بود. از این رو به تپههای مشرف به منطقه البوکمال رسیدیم که حاجی با قدرت حضور داشت و در منطقهای که نبرد با آمریکاییها در حال وقوع بود، مستقر شدیم.
حاج قاسم از همان زمانی که برای نبرد آماده شدیم، در آنجا ماندگار شد و محورها به ۳ جبهه تقسیم شدند، محوری که حزب الله وارد شد، محور دیگر ارتش سوریه وارد شد و محور سوم نیروهای کمکی و متحدان بود. در واقع روز اول به شدت تیراندازی شد و آنها پیشروی کردند و به ابتدای البوکمال رسیدند، شدت تجسس آمریکاییها زیاد شد، حتی تلفنهای ماهوارهای شبکههای ما برای پخش مستقیم قطع شد، در نظر داشته باشید که حتی در جنگ جولای، ارتباط قطع نشده بود.
به دلیل قطع ارتباطات، حاجی خواست جنگ را متوقف کند تا نقشه را تکرار کند و به صورت چریکی شروع به جنگ کرد. در واقع این طرح بازسازی شد و بلافاصله در روز دوم جنگ تا آزادسازی البوکمال ادامه یافت و آمریکاییها از اعلام ما غافلگیر شدند.
یک منبع نظامی بلافاصله این خبر را تکذیب کرد تا اینکه ما یک پخش زنده از داخل البوکمال انجام دادیم. ترس زیادی برای جان حاج قاسم وجود داشت، چون جلوی هواپیماهای شناسایی به وضوح دیده میشد و میترسیدیم آمریکاییها جرأت کنند او را هدف قرار دهند. در آن روز یک ژنرال آمریکایی نامهای برای حاج قاسم فرستاد، اما حاجی از دریافت آن امتناع کرد (و هیچ ارتباطی با آمریکاییها وجود نداشت).
در آن هنگام (در البوکمال) حاج قاسم کنار شهید عباس الیتامی (ابومیثم) لب دیواری نشست و صدای موشک شنیدیم که معمولاً یکی از ما میترسید. یا احتیاط میکرد، اما حاج قاسم با خونسردی و آرامش کامل برمیگشت و پشت سر را نگاه میکرد.
در جنگ البوکمال خبر فوت پدرش به حاج قاسم میرسد، روز اولی بود که برای جنگ آماده میشدیم. حاج قاسم عقب برمیگردد، بالگرد حامل او میآید، ما فکر میکردیم که بماند، اما در تشییع شرکت کرد و روز دوم برگشت و بر جریان نبرد نظارت کرد تا پیروزی به نتیجه رسید، زیرا میدانست که این نبرد با آمریکاییهاست.
یک روز قبل از جنگ البوکمال، تعدادی از برادران به حاج قاسم گفتند: «اگر وارد البوکمال شدیم و به مرزها رسیدیم، از شما درخواستی داریم.» حاجی لبخندی زد و از درخواست پرسید. یکی از آنها گفت که ما تقاضای زیارت مستقیم کربلا را داریم و حاج قاسم موافقت کرد. واقعاً پس از پایان نبرد با لباس و اسلحه سوار ماشینهای الحشد الشعبی شدند و از القائم به مناطق عراق رفتند و به کربلا رسیدند و یک شب خوابیدند و سپس به سوریه بازگشتند.
حاج قاسم در حال تمرین نوعی جنگ روانی با دشمن بود که اخبار زیادی منتشر میشد و گاهی مستقیم از ایشان میدیدم که جنگ روانی علیه آمریکاییها و گروههای تکفیری انجام میداد. به یاد دارم در یکی از نبردهای تدمر و در مقابل هیئتی از خبرنگاران ایرانی، حاج قاسم به آنها گفت: همه باید از روش حسین مرتضی استفاده کنید. او جلوتر از ما بود. سپس رو به من کرد و گفت: امیدوارم شما هم مانند حسین در انتقال تصاویر فعال باشید.
وقتی برای دومین بار در ساختمان ستاد مجروح شدم و برای درمان به ایران منتقل شدم، حاج قاسم شخصاً روند درمان من را پیگیری میکرد، این موضوع عزم انسان را برای ادامه کار رسانهای بیشتر میکند، احساس میکنی که یک رزمنده مقاومت هستی که با سلاح تصویر میجنگد.
حاج قاسم میدانست که گروههای مسلح به طور مستقیم مرا تعقیب میکنند و میدانند در کدام جبهه متمرکز هستم و چه اطلاعاتی منتشر میکنم و چندین سوء قصد برای ترور شخصی وجود داشت. یک بار میخواستند بدانند چه سلاحهایی در دسترس است و چه تدارکاتی در جبهه خان طومان وجود دارد، به همین دلیل حاجی از من خواست که اخبار مشخصی را برای انتشار به من بدهند تا ما تدارکات آنها را ببینیم و بر اساس آنها آماده شویم. حاج قاسم با این کار وضعیت رسانهای را برای جلوگیری از خسارات انسانی و دستیابی به هدف استراتژیک نظامی به کار گرفت.
در جنگ سوریه ۳ بار مجروح شدم و دو بار بر اثر انفجار خودروهای بمبگذاری شده، یک بار هم در کمین در نبرد غوطه شرقی و آخرین مورد بین دیرالزور و بادیه بود. پیامها (تهدیدات) زیادی در مورد قتل و ترور مستقیماً دریافت میکردم و هنوز هم این تهدیدها وجود دارد.
من صراحتا به کسانی که تماشا میکنند و دنبال میکنند و به همه فرماندهان گروههای مسلح چه در حلب چه در غوطه و چه در مناطق جنوبی میگویم، اولاً در زمانی که ما فقط چند متر با شما فاصله داشتیم شما ما را هدف گرفتید و ما با اتوبوسهای سبز رنگ به سمت شما آمدیم، شما هیچ اثری بر جای نگذاشتید و ما عقبنشینی نکردیم. امروز نیز نمیتوانید به هیچ هدفی برسید و یا عزم و اراده ما را سست کنید و قدرت ما را بگیرید. اگر برگردید ما نیز برمیگردیم و اتوبوس سبز در انتظار شماست.
انتهای پیام/
مسولان پشت میز نشین درس بگیرند.