باشگاه خبرنگاران جوان - از دیدگاه دین مبین اسلام خانواده مهمترین تأثیرات و وظایف را در رشد و تربیت کودک بر عهده دارد. امام صادق (ع) میفرمایند: بهترین چیزی که پدران برای پسرانشان به ارث میگذارند تربیت است نه مال و منال، چراکه مال میرود و تربیت است که میماند. فرزندان خانواده متعادل، انسانهای دلسوز، مهربان و عنصرهای پر کار در جامعه میشوند. اسلام آموزههای پر بار و پرمحتوایی در زمینه عوامل استحکام و تشکیل خانواده متعادل دارد.
بیشتربخوانید
روانشناسان و صاحبنظران دینی هم نظرات و راهکارهای عملی مؤثری برای تشکیل خانواده متعادل ارائه دادهاند. خانوادهای که تعادل داشته باشد، جایگاه عشق و محبت، کانون انس و مودت و بهترین آسایشگاه و پناهگاه است. اعضای خانواده متعادل با شناخت وظایف خود و یکدیگر و تفاوتهای فردی و طرز برخورد با آن باعث استحکام خانواده میشوند. آنها با شناخت موانع تشکیل خانواده متعادل و از بین بردن آنها، سعی دارند که آسایش و آرامش خانواده را فراهم کنند. سازگاری و انعطافپذیری، سختیهای مسیر زندگی را کاهش میدهد. خانواده در پرتو شناخت صحیح و واقعبینانه و طرز تفکر صحیح، تبدیل به خانوادهای پویا، سالم و باصفا میشود و بستری مناسب به منظور تربیت فرزندان صالح فراهم میسازد.
ارتباط مؤثر والدین و فرزندان
برقراری ارتباط صحیح و مؤثر والدین با کودکان، مهمترین اصل فرزندپروری است. منشأ اختلالات روانی، تمایلات سرکوب شده دوران کودکی است. دوران کودکی، سلامت روان کودکان و کیفیت رفتار والدین با فرزندان اهمیت زیادی دارد و متخصصین و نظریهپردازان، شیوه صحیح و اصولی را برای فرزندپروری انتخاب کردهاند. بسیاری از والدین امروزی نسبت به امر تربیت، سختگیرتر و نامطمئنتر شدهاند و سطح توقع والدین از خودشان در امر تربیت و پرورش فرزندان بالا رفته است و آنان از خودشان انتظار زیادی دارند که در این زمینه موفق باشند. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از مبانی پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده و روشهای مناسب و مؤثر برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان همه را در این امور یاری میرساند. ارتباط مؤثر والدین با فرزندان شامل بخشهایی بدین شرح است: توانایی بیان احساسات، پذیرش احساسات دیگران و احترام به حق دیگران برای بیان عواطف، توانایی برقراری ارتباط روشن، ابراز وجود (بیشتر از سمت فرزندان) و مبانی ارتباط مؤثر والدین بر فرزندان. اولین و مهمترین مبنای ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش است. نگرش میتواند در پرتو یک تحلیل عقلی و روانی باشد و دارای سه مؤلفه شناختی، عاطفی و رفتاری است. هر انسان ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا میکند و سپس نسبت به آنچه شناخته، جهتگیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ کرده و در نهایت، براساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین میکند.
دلبستگی و همدلی
دلبستگی میتواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم کرده و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را میتوان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها مشاهده کرد. دلبستگی پایه ارتباط مطلوب ارتباط والدین با فرزندان در دورههای بعد از کودکی است. چون در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل میشود که آنها مهمترین، قابل اعتمادترین و پایدارترین تکیهگاه او محسوب میشوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به طور غریزی و ذاتی ایجاد میشود. همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری به جهت درک احساسات؛ همدلی والدین تأثیر مهمی در حفاظت و مراقبت از فرزند دارد. چون هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر میافزایند. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک میکنند، احتمال بیشتری دارد که از توصیههای والدین خود پیروی کند. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود میگیرد.
ابراز عواطف و ارتباط غیرکلامی
ابراز عواطف مثبت در فرزند موجب احساس مطبوع میشود و فرزند مایل میشود آنچه در ما ایجاد خوشایندی میکند، انجام دهد. عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع به شکلگیری نگرش مثبت به سخنان والدین میانجامد و زمینه را برای همکاری و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم میکند. ارتباط مؤثر بیش از آنچه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد، ناشی از ارتباط غیرکلامی است. رفتار غیرکلامی را میتوان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کارکردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است. چون کودکان هنوز پیچیدگیهای رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمیدانند.
چگونگی تعامل والدین در ۳ دوره تربیتی
پیامبراکرم (ص) دوران تربیت را به سه دوره تقسیم کردهاند: دوران هفت سال اول کودک، دوران سیادت و دوران آقایی اوست. هفت سال دوم او دوران اطاعت است و هفت سال سوم او دوران مشورت و وزارت. اینکه در این روایت هفت سال او را «دوران سیادت» نامیدهاند، بدین معنا نیست که کودک باید به طور مطلق آزاد باشد و هر کاری که خواست انجام دهد و در برابر او هیچ محدودیتی ایجاد نشود و والدین وظیفهای در برابر اعمال و رفتار او نداشته باشند، بلکه بدین معناست در این دوران کودک وظیفه و تکلیف مسئولیتآوری ندارد و اگر از او درخواست کردید که کاری را انجام دهد، نباید از او مؤاخذه و سؤال کرد. به همین سبب دین اسلام، آموزشهای رسمی را در هفت سال دوم برای او طرح کرده است و در مرحله و دوران اطاعت، از او میخواهد به برخی دستورها توجه کند.
در غیر این صورت، والدین باید از او بازخواست کنند. اگر دوران هفت ساله دوم را «دوران اطاعت» نامیدهاند، بدین معنا نیست که والدین میتوانند با دیکتاتوری مطلق همهچیز را بر او تحمیل کنند یا فرزند مجبور است آنچه والدین میگویند با اجبار و اکراه به اجرا درآورد و دستورهای آنها را جامه عمل بپوشاند و در فضایی سخت و خشن به دور از عاطفه و صمیمیت، فرامین آنها را اطاعت کنند، بلکه در این دوران کودک وارد مرحله برهانپذیری میشود، استدلالهای منطقی والدین و مربیان خود را درک میکند و آزادی اعمال و رفتارش حد و مرز پیدا کرده و با قوانین و مقررات و اصول اخلاقی و رفتاری آشنا شده است. در واقع فرزندان در دوران اطاعت به تدریج به پذیرش قانون و رعایت مقررات آگاه میشوند و استدلالطلبی آنها در دوران اول جای خود را به اجتماعطلبی در دوران دوم میدهد. گذر از مرحله اول به مرحله دوم تحت تأثیر رفتار والدین در فضای عاطفی مثبت خانواده ایجاد میشود. کودک میتواند قانونپذیری و اجتماعیشدن را یاد بگیرد و با استدلالهای منطقی و قانعکنندهای که والدین به او ارائه میکنند زمینه بروز افراط و تفریطها را از بین ببرد. بررسیها نشان میدهد کودکانی که در هفت سال دوم عمر خود از آزادیهای زیاد و بیحساب برخوردار بودهاند، در آینده دچار تندروی و افراطکاریهای بسیار شده و در دریای مفاسد و انحطاطات اخلاقی سقوط کردهاند.
به همین جهت است که اسلام این دوران را دوران اطاعت و عبدبودن فرزند در برابر والدین معرفی کرده است که اگر محدودیتهایی برای او ایجاد میشود، اولاً موجب پاکی و تذهیب نفس اوست و از خطرات احتمالی آینده جلوگیری میکند، ثانیاً وقتی که به همراه استدلال و منطق صحیحی باشد برای فرزند کاملاً پذیرفتنی است و احساس سلب آزادی نخواهد کرد. دوران هفت سال سوم که دوران وزارت نام گرفته است، باید براساس تفاهم هر چه بیشتر بین والدین و فرزندان شکل گیرد و انس و صفا، صمیمیت و خیرخواهی بر روابط بین آنها حکومت کند. چون اوضاع این دوره به گونهای نیست که بتوان بر او سختگیری کرد یا به گونهای رفتار کرد که فرزند احساس محدودیت و استبداد و دیکتاتوری کند که در آن صورت، به طغیان و ایستادگی در برابر والدین یا فرار و گریز از خانواده منجر خواهد شد. باید بیشتر از گذشته با او هم سخن و همشور و همراز شد و او را همچون معاون و همکار به رسمیت شناخت و به او بها و ارزش مناسب داد. با این روش میتوان از او مراقبت کرده و بر اعمال و رفتارش نظارت کرد. در نهایت هم به طور معقول و صحیح او را کنترل کرد تا به غرور جوانی او لطمه وارد نشود و هم نباید او را کاملاً آزاد و رها گذاشت. باید در تصمیمات و انتخابهای مهم زندگی طرف مشورت و راهنمای او ماند.
نقش الگویی والدین در تربیت فرزندان
والدین خوب، حقیقتاً الگوی مثبت و سازندهای برای تربیت فرزندان هستند. آنها بخشی از زندگی فرزندان را تشکیل میدهند و همواره به عنوان الگو برای آنان محسوب میشوند. تقلید کودکان از والدین امری انتخابی نیست؛ چون ماهیت انسان به گونهای است که به طور طبیعی به این سو قدم برمیدارد. پدر و مادر میتوانند هم اثر مثبت و هم اثر منفی روی فرزندان خود بگذارند. این تأثیر تا حدودی به نوع ارتباط کلامی و گفتاری والدین با فرزندان، بستگی دارد، اما به هر حال، چون ارتباطات تنها به صورت کلامی نیست، پس روابط عاطفی نیز در این عملکرد مؤثر است. تقلید و تعیین هویت کاملاً به طور طبیعی اتفاق میافتد بدون اینکه کودک یا والدین طرح و برنامهای را از پیش برای آن تعیین کنند. کودکان و فرزندان ارزشها و شیوههای پیچیده نگاه به دنیا را از طریق روابطشان با والدین خود میآموزند و هرگز نمیشود به طور مستقیم این ارزشها را آموزش داد و به فرزند آموخت که کدام ارزش را باور کند و کدام یک را نه. انسان به گونهای آفریده شده که از نقص، خطا و اشتباه مبرا نیست، اما به هر جهت خصوصیاتی ویژه و اساسی در او نهاده شده است که میتواند به عنوان سرمشق و الگو در نظر گرفته شود.
صداقت و پذیرش اشتباهات
بیعیب و نقص بودن، ایدهای است که هرگز عملی نمیشود و نابجاست. انسانها همواره باید وجود نقص را در خود و دیگران پذیرا باشند و با میل و رغبت، خطاهای خود را بپذیرند و در جای مناسب عذرخواهی کنند، مسئولیت اشتباهات خود را به عهده بگیرند و اگر صدمهای به دیگران وارد ساختهاند، درصدد اصلاح آن برآیند. همچنین همه باید توانایی بخشش را در خود پرورش دهند و خطای دیگران را ببخشند، خصوصاً اگر کودکان مرتکب این خطاها شده باشند. فرزندان از همان کودکی صداقت و درستی را تشخیص داده و بیشتر آنان قادرند تا ریا و دو رویی را برملا کنند؛ دو رویی عملی است که اعتماد و احترام را از بین میبرد. اگر میخواهیم فرزندان مان با ما صادق باشند، هرگز نباید رفتاری غیرمسئولانه از خود بروز دهیم یا درصدد پنهان کردن آن برآییم. اگر میخواهیم فرزندان با ما رو راست باشند و احساسات خود را به روشنی بازگو کنند، ما نیز باید با آنها صادق باشیم. والدین باید همواره خواستههای خود را به روشنی برای فرزندان بازگو کنند تا آنها بیشتر متوجه انتظارات پدر و مادر شوند و بتوانند نیازهای خود را ابراز کنند. پدر و مادر نباید پشتسر کسی، خصوصاً اعضای خانواده صحبتی کنند.
الگو و مسئولیتپذیر بودن
والدین باید وظایف خود را در قبال خانواده و اجتماع به درستی انجام دهند، به وعدههای خود وفا کنند و هرگز قولی ندهند که نمیتوانند آن را به انجام رسانند، همچنین بیش از توانایی خود، مسئولیتی را پذیرا نباشند. والدین باید از لحاظ جسمی و روحی، نیازهای فرزندان را برطرف کنند و با حضور خود، توجه کافی را به آنان معطوف دارند. عملکرد پدر و مادرها و نگرش آنها، نقش الگو و اسوه بودن آنها را مشخص میکند. ابراز این جمله که «همچون من عمل نکن» واقعیت ناگواری است که بسیاری از والدین به فرزندان خود توصیه میکنند. در واقع آنها انتظار دارند که فرزندان، کاری متفاوت از اعمال والدین انجام دهند، در صورتی که عملاً چنین اتفاقی نخواهد افتاد. به طور مثال فرزندان، پدر یا مادرشان را در مصرف الکل یا موادمخدر، سرمشق خود قرار میدهند، اما والدین مرتباً به آنها میگویند: «این کار اشتباه است، انجامش نده.» این جمله هیچ کمکی به خودداری فرزندان از انجام آن عمل نخواهد کرد. در واقع پدر و مادرها خود باید در رفع رفتارهای نادرست قدم بردارند تا فرزندان آنان را الگو و سرمشق قرار ندهند.
با ملاحظه و مهربان بودن
پدر و مادرها باید گوش شنوای خوبی برای فرزندان باشند. حتی اگر آن فرد، کودک پنج ساله باشد. اگر والدین خواستار احترام از سوی فرزندان هستند، خود نیز باید محترمانه با آنها رفتار کنند. هرگز نباید فرزندان را مورد تحقیر قرار دهند، چون این عمل سبب میشود او مسئولیتپذیری را فرا نگیرد و به جای آن به دیگران انتقاد کند و خطاهای خود را به عنوان انتقاد به گردن دیگران بیندازد. دادن صفت منفی به دیگران یا صدازدن شخصی با لقب منفی و زشت (حتی به شوخی) قلب کودک را آزرده میکند و سالها در ذهنش باقی میماند. خشونت و اجبار در زندگی نیز باعث سرخوردگی و لجاجت فرزندان میشود. وقتی با مهربانی و آرامش با فرزندان برخورد شود، محیط صمیمانه و دوستی بین فرزند و والد حکمفرما میشود و در این هنگام بهترین سنگ صبور و دوست فرزندان، والدین خواهند بود.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/