تابهحال شده که از فضای مجازی خود را دور نگهدارید و سعی کنید که دنیای واقعی را بدون استفاده از فضای مجازی تجربه کنید. احتمالاً برای شما هم اتفاق افتاده که در فضای مجازی تصاویری را ببینید که از یک موضوع پیشپا افتاده، تصویری ببینید که لبخند به لبتان بیاورد و یا از دیدن فیلمی در یک صفحه در فضای مجازی، چنان به وجد آیید که انگشت به دهان بمانید و بعد از کمی تأمل با خودتان بگویید: «نمی تواند واقعی باشد!». تأثیری که از دریافت و دیدن این تصاویر در خود احساس میکنید چگونه است؟ اصلاً این تصویر را در کدامیک از پلتفرمهای فضای مجازی دریافت کردید؟ شما حضورتان را در این فضا انتخاب کردهاید؟ تجربه عدم استفاده از این اپلیکیشن را دارید؟
دنیای پیرامونمان پر است از سوژههای بکر و دستنخورده که در مواجهه با آنها بیتفاوت گذر میکنیم. در قبال این بیتفاوتی وقتی با یک ویدئو مواجه میشویم که از همین مطالب ساده، بهعنوان یک پیام استفاده کرده است، حیرت زده میشویم. یکی از موضوعات عادی اطراف ما حضور چشمگیر نوجوانان در فضای مجازی است. مخصوصاً بعد از شیوع بیماری کرونا که استفاده از فضای مجازی و اینترنت و مخصوصاً ابزارهای استفاده از اینترنت توجیه منطقیای داشت. دیگر برای شارژ اینترنت و فراهم کردن لبتاب یا تبلت و یا گوشی برای ایشان، دلیل مشخص وجود داشت. اما! حضور نوجوانان در این فضای بزرگ و بدون چارچوب، آنهم در شرایطی که اغلب خانوادهها بدون آمادگی قبلی بودند و با شیوع ویروس کرونا و انتقال بیمقدمه مدل آموزش حضوری به مجازی، کار را برای بسیاری، سخت کرده بود.
با گذشت دو سال از این اتفاقات و بررسیهای خبرنگار مجله مهر در مورد حضور نوجوانان در فضای مجازی و بالاخص، شبکههای اجتماعی و به صورت متمرکز اینستاگرام، بر آن شدیم با حسین غفاری، کارشناس تربیت رسانهای گفتوگویی داشته باشیم و از ابعاد جدیدی، حضور نوجوانان در این محیط را بررسی کنیم.
چرا این درد را خوب میشناسید؟
چون معلم هستم و در مدرسه با بچهها در ارتباطم و دو دهه است که با گروههایی از کودکان و نوجوانان تماس مستقیم دارم. من معلم سواد رسانهای دبیرستان هستم و همینطور طراح آموزشی در موضوعات سواد اطلاعاتی و سواد رسانهای. بسته یادگیری طراحی شده ما به نام «سواد پلاس» امسال در بیش از ۲۰ دبیرستان تدریس میشود. موضوعی که امروز در مورد آن صحبت میکنم، موضوع اکثر جلسات ما با خانوادهها و نوجوانان است.
در ابتدا یک سوال میپرسم: «به نظر شما نوجوان ما چرا در اینستاگرام است؟» شرایط به گونهای است که نوجوان ما اصلاً انتخاب نمیکند. اگر هم ادعا میکند که انتخاب کرده است، توهم انتخاب کردن دارد. کافی است از او بپرسید: «دلیل انتخابت چیست؟ چرا اینستاگرام را استفاده میکنی؟» آن وقت معلوم میشود که انتخابی در کار نبوده. این پاسخ اوست: «همه همین رو انتخاب کردند!»
میبینید؟ در عین اینکه به نظر میرسد انتخاب کرده، اما گزینهی دیگری نداشته. این چطور انتخابی است؟! در مورد اغلب رسانههای انتخابی همین روال برقراراست: «چرا این فیلم را دیدی؟ چون این فیلم الان روی پرده است»، «چرا این بازیهای دیجیتال را دوست داری؟ چون این بازی را همه دارند بازی میکنند.» کلاً انتخابهای نوجوان ما اینطور شده است. همه در اینستاگرامند؛ پس او هم در اینستاگرام است. به او القا شده که اینستاگرام محیط زیست اوست. اگر بخواهد عقب نباشد از دوستانش باید برود در اینستاگرام. فرقی هم بین سلیقه آدمها نیست. برای اینکه سرگرم باشند، بخندند، یاد بگیرند، کاسبی کنند، جهاد تبیین کنند و… جبر است انگار! بچه هایمان شرایط فعلی رسانهای را مشیت الهی میدانند. تماشای تلویزیون را مشیت الهی میدانند! باید تلویزیون نگاه کنند. نمیشود نگاه نکنند. گویی مثل ملیت و جغرافیا و خانواده است و نمیشود تغییرش داد. اصلاً علامت سوال نمیگذاریم که چرا؟ چطور؟ و…
درد چیست؟
هر انتخابی تبعاتی دارد. نتایجی دارد. ملاحظاتی دارد. در قبال هر انتخاب، مسئولیتی وجود دارد. اما میبینیم که اغلب انسانها امروز این نگاه را در مواجهه با فضای مجازی و اینستاگرام ندارند. چون در ضمیر ناخودآگاهشان پذیرفتهاند که مجبور به تن دادن به این شرایط هستند و انتخابی وجود نداشته اصلاً. برای همین مسئولیت نمیپذیرند. آدمها خودشان را محکوم میدانند به استفاده از نت. اما چون بالاخره در استفاده از اینترنت آسیبهای کوچک و بزرگی به وجود آمده، نسل بشر برای این دردی که از آسیبهای استفاده و حضور در فضای مجازی نشأت میگیرد، دنبال تسکیندهندهاست. مثلاً اینکه به بچهها رژیم مصرف رسانهای بدهیم؛ به بچهها بگوییم فلان صفحات را فالو نکنند؛ فلان صفحات را حتماً فالو کنند و…. اینها حکم کم کردن شعله گازی را دارد که غذای روی آن دارد میسوزد. ولی شعله را خاموش نکردیم!
مهمترین شعار ما «انتخاب آگاهانه و کاربری مسئولانه» است. هم روی انتخاب آگاهانه باید کار کنیم و هم روی کاربری مسئولانه. پذیرفتن مسئولیت عواقب ناشی از استفاده از این فضا که ممکن است گریبانگیر من باشد و یا گریبانگیر هر شخص دیگری. مهم این است که بدانیم کار ما عواقبی دارد و مسئولیت این عواقب گردن من است؛ و ما ادراک «عزت نفس»
نوجوانِ ما برای خودش حق انتخاب و امکان انتخاب قائل نیست و با فقدان «هویت مستقل» و «هویت انتخابگر» دست به گریبان است. مشکل بچهها و نوجوانهای ما مشکل «عزت نفس» است. اینکه خودش را در مرتبهای نمیبیند که بگوید: «من این را نمیخواهم» یا «ما از اینها نیستیم» و «ما اینها را نمیپسندیم.» برعکس! فرزندان ما با حداکثر ذلت نفس رشد میکنند. میگویند: «من همان فیلمی را میبینم که همه میبینند» یا «من همانی را میخواهم که دست همه است.» و «من همان کاری را میکنم که همه میکنند.» «من همان قیافهای را برای خودم درست میکنم که بقیه برای خودشان درست کردهاند.»
بچههای الان، نوجوانان الان، خیلی وابسته به عرف منحط جهانی شدهاند. بچههای ما الان خیلی بی «منم» شدهاند. «منم» یعنی من شخصی هستم که برای خودم ارزشهایی دارم و تصمیماتی میگیرم. این را با غرور اشتباه نگیریم. مثل کسی که در یک محله با شرایط نامناسب بهدنیا میآید و در محیطی ناسالم که پر از دزد و قاچاقچی است رشد کرده، اما وقتی به منزل برمیگشته، کسی را داشته که گوشش را بپیچاند و بگوید که این کارها مناسب تو نیست. بعد از گذر زمان او میداند و میفهمد که بعضی از کارها در شأنش نیست. در بین آدمهای خوب سرشناس کم نداشتیم افرادی که خودشان لابهلای حرفهایشان معترفند که بچه فلان محله ناجور هستند. اما وقتی بررسی میکنیم که چرا از آن محله سالم درآمدهاند، درمییابیم که او چیزی در درونش پرورش یافته به نام «عزت نفس». مثلاً میگوید پدربزرگم دائم به ما تشر میزد و میگفت این کار ناشایست است و تو برای این کار نیستی، من حرفهایش را جدی گرفتم، اما مثلاً یک پسر دایی داشتم که این حرفها را جدی نگرفت و آدمی شد شبیه همانها.
خلاصهاش را بگویم، قدیمها شاخص اعتماد بهنفس را میتوانستی ببینی، چون وجود داشت. پس افراد در مواجهه با رخدادها «انتخاب» میکردند.
اینستاگرام یک مشیت الهی نیست!
الان با فضای مجازی بی مکان و بی زمان و همهگیر، شرایطی به وجود آمده که فرزندان ما اگر در آن محیط نباشند خودشان را دارای حیات و هویت نمیدانند. چرا؟ چون بیاحتیاطی کردیم و بسیاری از آدمهایی که باید در این فضا نمیرفتند، رفتند و خود را در این پدیده آلوده کردند. نوجوان هم تقصیر ندارد. چشمش را باز میکند میبیند که همه نوع آدمی در این فضا زندگی میکند. حالا چهطور میشود به او بگوییم که اینستاگرام یک مشیت الهی نیست و حاصل انتخاب برخی افراد دیگر است؟ اینستاگرام جایی مثل کویر مرکزی ایران یا کوههای زاگرس نیست که باید زندگی در جوار آن را به عنوان مشیت الهی بپذیریم. اینستاگرام یک محصول ناقص، پر از اشکال از یک شرکت آمریکایی است. اما فرزندان ما در مقابل انتخاب آن بیاراده شدهاند، به همین دلیل ساده و هولناک که بزرگترهایشان در این انتخاب بی ارادهاند.
در دوران نوجوانی فعل و انفعالاتی در بدن و مغز افراد اتفاق میافتد و درنتیجه درگیر سوالات هویتی میشود. در دهههای گذشته وقتی این سوالات پیش میآمد، نوجوان ما برای یافتن پاسخ سمت چه کسانی میرفت؟ اولین افراد در حیطه دایره امنش پدر و مادر بودند و پدربزرگ و مادربزرگ، اقوام، آشناهای نزدیک، اگر مدرسه میرفت افراد آنجا یا هر رابطه اجتماعی دیگر در اطراف خود داشت، شهر خودش، فرهنگ خودش، اصول عرفی و منطقهای خودش! آدمهای مستقر در این رابطه، پاسخگوی سوالاتش بودند و هویتش را به او القا میکردند.
این مسیر از ۱۳-۱۴ سالگی تا ۲۰ سالگی به آرامی طی میشد. در نهایت وقتی از او میپرسیدی که «شما که هستید؟» برای پاسخ ابهامی نداشت. چون گروههای مرجعی که به او نزدیک بودند هویت را در او شکل داده بودند. گروههای مرجع قومی، قبیلهای و مذهبی، بهشکل خوبی هویت او را شکل داده بودند. پس در سن ۲۱-۲۲ سالگی با یک هویت معلوم، وارد زندگی جدی میشد. شغل انتخاب میکرد. تشکیل خانواده میداد و هویت را به نسل بعد انتقال میداد.
گروههای مرجع قرن جدید
ما الان نوجوان را به محض یاد گرفتن خواندن و نوشتن و کلیک کردن (!) در دهکده جهانی رها میکنیم. چه دنیایی؟ دنیای بی در و پیکر اینستاگرام! دنیای فضای مجازی آمریکایی. در این دنیا کنار همه آدمبزرگها و بچههای همه کشورها با همه سلیقهها، از مناطق مختلف و فرهنگهای متفاوت و سطوح عقل و درک مختلف، قرار میدهیم. فرزند ما به سرعت تبدیل به یک گره (node) در شبکه تارعنکبوتی جهانی (web) میشود. گرهی در بین اینهمه گره در این شبکه بزرگ؛ آجری دیگر در این دیوار! این گره در ظاهر کاملاً همسطح و هم تراز باقی گرهها قرار میگیرد. نه بالاتر و نه پایینتر؛ بدون هیچ ملاحظه تربیتی و هویتی و اقلیمی و….
نوجوان نگاه میکند و میبیند پدرم که اینجا هست، مادرم هم هست، خاله و دایی و معلم و همکلاسی و سیاستمدار و بازیگر و … هم هستند. من هم باشم دیگر! حالا نوجوانی که میگوید «من کی هستم؟» در اینجا میگردد تا هویتش را پیدا کند.
ما بچههای دهه شصت، چطور پای تلویزیون بهعنوان یک رسانه هویتمان را گیر میآوردیم؟ از کارتونهای «پسر شجاع» و «خانواده دکتر ارنست» و «بچههای مدرسه والت» و…. هر چند که خیلی همسطح خانواده من و هویت واقعی من نبود؛ اما باز، چون از فیلترهایی برای مناسبسازی و ترجمه و دوبله میگذشت، آسیب کمتری داشت. نهایتاً روزی یکی دو ساعت در کنار خانواده با نظارت محسوس خانواده این نوع مواجهه اتفاق میافتاد. تازه همان هم مقبول همه نبود. مثلاً در خانه ما، چون خواهر نداشتیم، کارتونهای دخترانه دیده نمیشد. «حنا دختری در مزرعه» و «دختری به نام نل» برنامههای دخترانهای بود که ما خیلی نمیدیدیم؛ چون حتی در این نوع از تغذیه رسانهای تعدیل یا تقویت خانوادگی بهصورت طبیعی وجود داشت.
حتی اگر از حیطه برنامه کودک هم خارج میشدیم، انتخاب و استفاده از برنامهها در چارچوب و تحت نظر خانواده بود. اینطور نبود که بدون پروا هر خوراک رسانهای را دریافت کنیم. باز هم تاکید میکنم هر چند بخشی از الگوسازی توسط رسانه اتفاق میافتاد، اما همین مقدار هم با حضور پررنگ خانواده بود. مثلاً در خانواده اگر پدر اهل تماشای فوتبال بود، فرزند هم احتمالاً فوتبالی میشد. روحیات و اخلاق فرزندان از نظر هویتی و از نظر شخصیتی با عرف و چارچوب خانواده هماهنگ بود.
نوجوان و رسانه امروز
الان چه؟ الان فرزندان ما در اینستاگرام تنها هستند. تنها به چه معنا؟ به این شکل که بچه از همه تعلقات زندگی طبیعیاش قیچی میشود، از هویت خانوادگی، جنسیتی، قومی، مذهبی و… و در دنیای تار عنکبوتی مجازی پرت میشود که تنها یک عضو است از کل اعضای این جمع. آن هم در چه سنی؟ در سنی که هویت باید به شکل محدود و طبقه بندی شده و گام به گام به او القا شود.
دنیای مجازی هم روندش این است که خودت بگرد یکی را پیدا کن؛ یا بدتر: هوش مصنوعی و الگوریتمهای تجاری میگردد یکی را برائت پیدا میکند که شبیه او بشوی! واقعیت تأسفبار است. فرزندمان را رها کردهایم در دنیایی از انتخابهای درست و غلط. انگار یک کودک ۶ ساله را با یک کارت بانکی پر از پول، در یک فروشگاه بزرگ رها کردهایم. معلوم است که خودش را با چیپس و پفک و پاستیل و بستنی خفه میکند. نخود و لوبیا نمیخرد که! شیر و برنج و سبزیجات برنمیدارد! شهر مجازی شلوغ است و چیزهایی را که متناسب با رشد عقلی و سن و طبیعت و هویتش نیاز دارد، نمیتواند پیدا کند. اولویت فرد در دنیای مجازی این است که کدام هویت و کدام انتخاب جذابتر است؟
اوضاع برای دهه هفتادیها یک پله بهتر از نوجوانان امروز بود. چون درست است که هویت اجتماعی آنها هم در شبکههای اجتماعی شکل گرفته، ولی آن زمان شبکههای اجتماعی و وبلاگها متنمحور بود. نوجوانان مجبور بودند بخوانند و بفهمند و تحلیل کنند. از بد روزگار بچههای دهه هشتادی در اینستاگرام دارند اجتماعی میشوند. در محیط اینستاگرام که یک شبکه اجتماعی تصویرمحور است، نوجوانان فرصت تحلیل و تفکر ندارند. اگر بخواهند بین دو نفر انتخاب کنند، با قیافه افراد کار دارند. صفحات اینستاگرام به مخاطبانشان چه ارائه میدهند؟ عکس فلانی، غذای فلانی، سفرهای فلانی، قیافه اعضای خانواده فلانی و… در صورتیکه دهه هفتادیها لااقل مطالب فکری و ذهنی دیگری را میخواند و با اندیشههای او نسبت برقرار میکرد که آیا آنها را قبول دارد یا نه!
اینستاگرام دارد ویترین کمعمق، ولی پر زرق و برقی از شخص به مخاطبم ارائه میدهد. این نمایش راه به اندیشه مخاطب نمیبرد. در شرایطی که مخاطب نوجوان در اوج خامی و بیتجربگی است. هنوز هویتش را نیافته است. هنوز در دنیای ذهنش دنبال الگو میگردد و هنوز تجربه میکند، گروه مرجعش همین آدمهای اینستاگرامی میشوند. افرادی که در اینجا هستند، آیا صلاحیت هویتدهی به فرد را دارند؟ شاید بله و شاید نه!
اگر من که چهل سالم است در اینستاگرام تصویری جذاب با زیبایی بسیار خیرهکننده ببینم احتمالاً با خودم زمزمه میکنم: «این فوتوشاپ است»، اما اگر همین تصویر را یک نوجوان ببیند، کل دنیایش را و ذهنیاتش را زیر و رو میکند. این تصویر برای او زیباترین چیزیاست که ممکن است وجود داشته باشد. چرا؟ چون سبد تجربه نوجوان خالی است. در ازایش سبد هیجاناتش پر است. اما فرد بزرگسال سبد تجربهاش پر است و سبد هیجاناتش کم. اما میبینیم هر روز همین بزرگسالان هم بارها و بارها گول این فریبندگیها را میخورد. چه انتظاری از یک نوجوان دارید؟
در نظر بگیرید که بازی اینستاگرام بازی لایک گرفتن در ازای جلوهگری است و ملاک موفقیت هم تعداد لایک بیشتر از تعداد مخاطبان بیشتر است. اینستاگرام میگوید: «خودت را بروز بده و لایک بگیر!» نوجوان ما چقدر تصویر از غذا بگذارد؟ چقدر منظره بگذارد؟ بعد از یکجا باید برود سراغ کارهای غیرتکراری. باید کاری بکند که بهخاطر شگفتی در این فضا دیده میشود. مثل شکلک درآوردن و جلب توجههای فیزیکی و رفتاری به هر طریقی.
آسیب هویتی
عواقب این نوع از هویتیابی نوجوانان در اینستاگرام را در چند حالت میتوان فرض کرد که در ادبیات روانشناسی شامل دنیایی از حرف است. نوجوان اینستاگرامی در جستجوی هویت یا دچار توقف هویتی میشود و یکی از اولین انتخابهایش را بر میگزیند و محو آن میشود؛ یا دچار تعلیق هویتی میشود و تا بعد از نوجوانی هم سوال «من کیستم؟» را بیپاسخ میگذارد؛ یا با پراکندگی هویت خو میگیرد و هویتی چهل تکه و بعضاً متناقض و متضاد را میسازد. نکته حائز اهمیت این است که در هر مورد، بعد از گذشت دوران نوجوانی، فرد در جستجوی هویت خود آرام میگیرد و به یک نقطه خاص رضایت میدهد و در همان متوقف میشود. یعنی در هر شرایطی که هست، به همان رضایت میدهد و با هویت مذکور تا آخر عمر میماند. این چشمانداز نسلی است که بهجای خانواده و جامعه فرهنگی ایمن، دوران هویتیابی خودش را در اینستاگرام سپری کرده است. در فضای اینستاگرام و در کل فضای مجازی، گروههای مرجع نوجوانان ما معمولاً گروههایی نیستند که نسبتی با خانواده یا نظام فرهنگی اصیل جامعه ایرانی اسلامی داشته باشند. بلکه اغلب از گروههای سلبریتیها و افرادی هستند که به یک طریقی مشهور و معروف شدند.
والدین باید دقت داشته باشند که کسانی که نوجوان منتظر است در اینستاگرام ببیند چه کسانی هستند؟ از ترکیب اینها میشود فهمید که هویت نوجوان ما دارد به چه سمتی میل میکند. فضای متناقض این شیوه هویتیابی برای نوجوان ایجاد مشکلاتی میکند. مثلاً میبیند ارزشی که از فلان سلبریتی دریافت میکند با ارزشی که از خانواده دریافت کرده در تناقض است. در نتیجه با خودش میگوید خانواده من این را نمیپسندند و دچار شکاف عاطفی میشود. یا باید از خانواده بریده شود و یا باید مطلوب و نقطه جذاب خودش در دنیای مجازی را از دست بدهد. در هر دو صورت ما با نسلی طرف خواهیم بود که بخشی از ظرفیتهای هویتیشان را از دست دادهاند.
منبع: مهر
شما میتونید بگین چند تا پیام رسان داخلی داریم؟ چرا همه اونا نمیتونن به هم بپیوندند و با هم افزایی بشن یه غول پیام رسان و بشن رقیب امثال اینستا؟