یازدهمین ماه سال قمری با سالروز شهادت دردانه قلب امام رضا (ع) پایان میپذیرد و داغی جانگداز را بر دل شیعیان و مومنان این امت برجای میگذارد.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَرَّ التَّقِیَّ الْإِمَامَ الْوَفِیَّ...
در زیارت نامه حضرت جواد الائمه(ع) القاب و صفات گوناگونی در بیان شخصیت این بزرگوار آورده شده است، الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ الْوَفِیَّ نمونه ای از این القاب بی شمار است اما لقب «تقی» حکایتی خاص از دیگر القاب دارد.
حجت الاسلام کوثری میگوید: یکی از القـاب امام نهم(ع) «تقی» است و تقی به معنای پرهیزگار و باتقوا به خاطر ظهور تقوای الهی خاص در وجود این امام همام بود که در جامعه آن زمان نمود پیدا کرده بود و جهانی از پاکی و عفاف و تقوا را در راه دیدگان مردم امت قرار داده بود.
او میگوید: تمامی معصومین از صفت تقوا و عصمت الهی برخوردار بودند و تاکید به صفت تقوای امام جواد(ع) برای این است که با توجه به شرایط جامعه آن زمان تقوا در بیان و زندگانی امام نهم(ع) نمود بیشتری داشته بود.
بیشتر بخوانید
او میگوید: القاب منسوب به ائمه ریشهای اجتماعی و برخاسـته از عنایت الهی دارد، لقب «تقی» نیز با توجه به شرایط موجود در جامعه و اجتماع امام نهم(ع) به ایشان نسبت داده شده بود که دشمن در صدد این بود که برای یکبار هم که شده دامن پاک این امام همام را آلوده کند تا حضرت را از چشم شیعیان و طرفدارانشان بیاندازد.
این کارشناس مذهبی میگوید: به عنوان مثال در تاریخ آمده که مأمون برای کشاندن آن حضـرت به بزم دربار دخترش ام الفضل را به عقد ایشان درآورد و در این جهت دسـتور لازم را نیز صادر کرد. اما راه به جایی نبرد و پاکی و تقوای امـامت بر اندیشهی باطـل مـأمون پیروز گشـت و نورانیتی مضاعف یـافت.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمدبن ریان نقل کرده است که مأمون درباره امام محمدتقی (ع) به هر نیرنگی دست زد شایـد بتواند آن حضـرت را مانند خود اهل دنیا کند و به فسق و لهو او را متمایل کند اما به نتیجهای نرسـید تا زمانی که خواست دختر خود را به خانه آن حضـرت بفرستد دستور داد صد کنیزک از زیباترین کنیزکان را بگمارند تا زمانی که امام جواد علیه السلام برای حضور در مجلس دامـادی وارد میشود بـا جام هـای جواهر نشان از او استقبال کننـد کنیزان به آن دستورالعمل رفتار کردنـد، ولی حضرت توجهی به آنها نکرد.
این شهرآشوب در ادامه روایت کرده است که مردی بود به نام «مخارق» که آوازه خوان بود و بربط نواز و ریشی دراز داشت. مأمون او را طلبید و از او خـواست که تلاش خـود را جهت متمایل نمودن امـام به امـور مزبور به کـار گیرد. مخـارق به مـأمون گفت اگر ابوجعفر (ع) کمترین علاقهای به دنیا داشـته باشد من به تنهایی مقصود تو را تامین میکنم.
بیشتر بخوانید
پس نشـست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلنـد کرد به گونهای که اهل خانه دورش گرد آمدند و شـروع کرد به نواختن عود و آوازخوانی. ساعتی چنین کرد، ولی دید حضـرت جواد (ع) نه به سوی او و نه به راست و چپ خود هیچ توجهی نکرد، سپس سر برداشت و رو به آن مرد کرد و فرمود، ازخـدا پروا کن ای ریش دراز. پس عود و بربـط از دست آن مرد افتـاد و دسـتش از کار افتاد تا آن هنگام که بمرد.
مأمون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت: وقتی که ابوجعفر (ع) فریاد بر کشید آنچنان هراسیدم که هرگز به حالت اول خود باز نخواهم گشت.
کوثری میگوید: این روایت عمق توطئه مأمون برای نشانه گرفتن تقوای الهی امام جواد (ع) را نشان میدهد که عصـمت الهی امـام (ع) نقشه هـای آنـان را نقش بر آب میکرد.
روایت دیگری نیز از «ابن ابی داود» نقل شـده است که ابن داود در جمع اطرافیان خود گفت: خلیفه به این فکر افتاده است که ابوجعفر (ع) را برای شیعیان و پیروانش به صورت زشت و نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار کند. نظرشـما در اینباره چیست؟
آنها میگویند اینکار دلیل شیعیان و حجت آنـان را از بین خواهـد برد امـا فردی از میـان آن جمع میگویـد جاسوس هایی از میان شیعیان برایمان چنین خبر آورده انـد که شیعیان میگوینـد در هر زمـان بایـد حجتی الهی باشـد و هرگاه حکومت متعرض فردی که چنین مقـامی نزد آنان دارد بشود خود بهترین دلیلی است بر اینکه اوحجت خـداست.
پس از آن «ابن ابی داود» خبر را به خلیفه منتقل میکنـد در این هنگام خلیفه این چنین اظهار نظر میکند که «امروز درباره اینها هیچ چاره و حیلهای وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نکنید.»
این کارشناس مذهبی میگوید: پس از ناامیدی دشمنان از همراهی امام و درخشـش هرچه بیشتر جلوه هـای پاکی و تقوای ایشان، عباسیان را که دشمن بلامنازع خاندان عترت و طهارت بودند را مصمم میکند تا این امام همام را از سر راه خود بر دارند و ایشان را به شهادت برسانند.
«حسین مکاری» در روایتی آورده است در بغـداد بر ابـوجعفر (ع) وارد شـدم او در نزد خلیفه بـا نهـایت جلالت میزیست. بـا خود گفتم که امام جواد (ع) با این موقعیت که در اینجا دارد دیگر به مـدینه برنخواهـدگشت.
چون این خیال در خاطر من گـذشت دیدم امام سـرش را پایین انـداخت و پس از اندکی سـربلند کرد درحالی که رنگ مبارکش زرد شده بود، فرمود: «ای حسـین نان جو با نمک نیم کوب درحرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آن چه که مشاهده میکنی.
برتری علمی، دومین عامل شهادت جواد الائمه(ع)
کوثری میگوید: دومین عامـل شـهادت امام جواد (ع) را میتوان حضور قوی و کار آمـد حضـرت در صـحنههای علمی و برتری دانش آن حضـرت نسبت به دانشمندان دربار عباسیان دانست چون این برتری علمی نـاتوانی خلیفه را در مقابل امام (ع) که بسـیاری خلافت را حق ایشان میدانسـتند هرچه بیشتر آشـکار میکرد.
یکی از مباحثه های امام جواد(ع) که توسط درباریان عباسی روایت شده به این صورت است که «زرقان» که با «ابن ابی داود» دوستی و صـمیمیت داشت آورده است: یک روز ابن ابی داود از مجلس معتصم بازگشت، در حالی که به شـدت افسـرده و غمگین بود علت را جویا شدم گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیسـت سال پیش مرده بودم. پرسـیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر(ع) در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم: جریان چه بود؟ گفت:شخصـی به سـرقت اعتراف کرد و ازخلیفه «معتصم» خواست که با اجرای کیفر الهی او را پاک سازد.
خلیفه همه فقها را گرد آورد و محمـدابن علی(ع) را نیز فراخوانـد و از ما پرسـید دست دزد از کجا باید قطع شـود؟ من گفتم: از مـچ دست. گفت: دلیـل آن چیست؟ گفتم: چـون منظور از دست در آیه تیمم «فامسـحوا بوجوهکم و ایـدیکم»، صورت و دستهایتان را مسـح کنید» تا مچ دست است.
گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و میگفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولی گروهی دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل آن را پرسـید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق» صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید. تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمـد ابن علی امـام جواد (ع) کرد و پرسـید: نظرشـما در این مساله چیست؟ گفت: اینها نظر دادنـد، مرا معاف بـدار.
معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرت را بگویی، محمد بن علی (ع) گفت: چون قسم دادی نظرم را میگویم. اینها در اشتباه اند. زیرا فقط انگشتان دزد بایـد قطع شود و بقیه دست باید باقی بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟ گفت: زیرا رسول خدا (ص) فرمودند: سجده بر هفت عضو بدن تحقق میپذیرد؛ بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستی برای او نمیمانـد تا سـجده نماز را به جا آورد و نیز خـدای متعال میفرمایـد: سـجده گاهها از آن خداست، پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید.
ابن ابی داود میگوید: معتصم جواب محمد بن علی(ع) را پسندید دستور داد انگشتان دزد را قطع کننـد و من همان جا آرزوی مرگ کردم. پس از سه روز به حضور معتصم رسیدم و گفتم: خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است و من در این جهت سخنی میگویم که میدانم با آن به آتش جهنم میافتم.
معتصم گفت آن سـخن چیست؟ گفتم: چگونه امیرالمؤمنین برای امری از امور دینی که اتفاق افتاده است به خاطر گفتهی مردی که نیمی از مردم به امامت او معتقدند و ادعا میکنند او از امیرالمؤمنین شایستهتر به مقام اوست، تمامی سخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مردحکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغییرک رد و متوجه هشـدار من شـد و گفت: خدا در برابر این خیرخواهیت به تو پاداش نیک عطا کند و پس از آن بود که تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت.
یکی از راویان در روایتی از حکمت نقش انگشتری امام جواد (ع) «نعم القادر الله» آورده است: بعـد از آن که مـأمون همه انقلاب هـا را سـرکوب نموده و تمامی صـداها را خفه کرد، طبیعی بود که عباسـیان و یارانشـان احسـاس کننـد که به نهـایت آرزوی شـان رسـیده و به ارزشـمندترین آرمان هایشـان که عبارت بود از محکم ساختن پایههای حکومت و سـلطنت شان به طوری که دیگر هیچ نیرویی توان ایستادن در برابر جبروت و سرکشی آنان را نداشته باشد دست یافته اند.
ولی میبینیم که بعـد از این همه، نقش انگشتری امام جواد (ع) در برابر تمامی تصورات آنان قدعلم میکند و تمامی مظاهر و سرکشـی و سـتم آنان را محکوم میکنـد آن نقش این جمله است «نعم القادر الله» چه نیکو توانمندی است خدا؛ و در این راستاسـت که معتصم پس از اینکه از مردم بیعت برای خود گرفت جویای حال امام جواد (ع) شد و دسـتور داد که امام(ع) و همسـرش ام الفضل را به بغـداد فراخوانند.
زیرا که حضور و نام و یاد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگی و عزت ایمان است و جلوه امامت و وصایتش مهر باطلی است بر خلافتهای باطل بنی عباس.
کوثری میگوید: در بیان علت شهادت امام نهم شیعیان نقل های متفاوتی از راویان به نام آمده است، ابن شهر آشوب در کتاب "مناقب آل ابیطالب" نقل میکند: «پس از آن که مردم با معتصم بیعت کردند، به عبدالملک که والى مدینه بود نامهای نوشت تا آن حضرت را همراه "ام فضل" روانه بغداد کند، هنگامی که حضرت وارد بغداد شد به ظاهر مورد احترام قرار گرفت، سپس معتصم به وسیله غلام خود "اشناس" شربتى براى امام فرستاد و آمده است که آن شربت آغشته به زهر مولای شیعیان را به شهادت رساند.
در روایت دیگری علامه محمد تقی مجلسی (ره) در کتاب "جلاء العیون" نحوه شهادت امام جواد (ع) را این گونه نقل میکند: «معتصم یکى از نویسندگان خود را مامور کرد تا ابوجعفر (ع) را به منزل خود دعوت کند و زهرى در غذای آن حضرت بریزد. آن ملعون نیز چنین کرد ولى امام علیه السلام نپذیرفت و فرمود: تو مى دانى که من در مجالس شما حاضر نمى شوم. آن شخص گفت: غرض اطعام شما است و متبرک شدن خانه ما به مقدم شریف شما، یکى از وزارء خلیفه نیز آرزوى ملاقات شما را دارد. پس آن امام مظلوم به اجبار آن شخص به منزل او رفت.
هنگامی که غذا تناول فرمود، اثر زهر را در گلوى خود احساس نمود. برخاست و اسب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، امام علیه السلام فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است! وقتی حضرت بـه مـنـزل رسـیـد اثـر زهـر در بدن شریفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب منقلب بود تا آنکه مرغ روح مقدسش بـه بال شهادت به اعلی درجات بهشت پرکشید.»
شیخ عباس قمی (ره) نیز در روایتی دیگر در کتاب شریف "منتهی الآمال" به نقل از "عیون المعجزات" میگوید: «ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود کرد و به نزد آن امام مظلوم آورد. وقتی حضرت از آن انگور مسموم تـنـاول نـمـود، اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد. در این هنگام آن ملعونه از کار خود پشیمان شد و گریه و زارى کرد، حضرت فرمود: اکنون که مرا کشتى گریه مىکنى، به خدا سوگند که به بلایى مبتلا خواهى شد که درمان نشود و همان شد که امام علیه السلام فرموده بود و با مرضی هلاک شد که درمانپذیر نبود و درنهایت زیانکار دنیا وآخرت گردید.»
پیکر مطهر امام غریب، حضرت جواد الائمه(ع) بعد از غسل و کفن در مقابر قریش و در پشت سر جد بزرگوارش حضرت موسی بن جعفر(ع) در شهر کاطمین عراق دفن گردید.
درود و سلام خداوند متعال بر جوادالائمه (ع) آن هنگام که با میلادش جلوهی زیبای مبارکترین مولود را رقم زد و آن زمـان که در آخرین روز ماه ذیالقعـده سـال ۲۲۰ هجری قمری دیـده از این جهـان فرو بست و با غروب غمگینانه خود تجلی بخش آیات جهاد و شهادت شد.
گزارشی از فاطمه بک زاده
١- الْمُؤمِنُ يَحْتاجُ إلى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفيقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۵۸)
فرمود: مؤمن در هر حال نيازمند به سه خصلت است: توفيق از طرف خداوند متعال، واعظى از درون خود، قبول و پذيرش نصيحت كسى كه او را نصيحت نمايد.