میرزا محمدعلی صائب تبریزی اصفهانی، بزرگترین غزل سرای سده یازدهم هجری و نامدارترین شاعر زمان صفویه است. او در دربار صفوی به عنوان ملک الشعرایی رسید و به او شاه شاعر سبک هندی میگویند.
صائب سبکی را به کمال رساند که چند سده پس از او سبک هندی نامیده شد. نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمونسازیهای ظریف و معنیهای بیگانه و باریک در شعر وی دیده میشود. به مناسبت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان دو شعر سروده شده از صائب تبریزی را در ادامه این مطلب آورده ایم.
چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
خون شفق ز پنجه خورشید میچکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
درچاه سرنگون فکند ماه مصر را یعقوب را سفید کند چشم انتظار
پور ابوتراب جگر گوشۀ رسول طفلی که بود گیسوی پیغمبرش مهار
روزی که پا به دایرۀ کربلا نهاد بشنو چهها کشید ز چرخ ستم شعار
از زخم تیر بر بدن نازنین او صد روزن از بهشت برین گشت آشکار
اول لبی که بوسهگه جبرئیل بود بیآب شد ز سنگدلیهای روزگار
رنگین ز خون شدهست ز بیرویی سپهر رویی که میگذاشت برو مصطفی عذار
طفلی که ناقـة الله او بود مصطفی خصم سیاهدل شده بر سینهاش سوار
عیسی در آسمان چهارم گرفت گوش پیچید بس که نوحه در این نیلگون حصار
نتوان سپهر را به سر انگشت برگرفت. چون نیزه بر گرفت سر آن بزرگوار
از بس که طائران هوا خون گریستند از ماتم تو روی زمین گشت لالهزار
خضر و مسیح را به نفس زنده میکند آنها که در رکاب تو کردند جان نثار.
چون خاک کربلا نشود سجدهگاه عرش خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست
پردۀ خارست اگر دارد گلی این بوستان
نوش این غمخانه را در چاشنی زهر فناست
ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس
هست اگر کامی درین ویرانه کام اژدهاست
داغ ناسورست هست این خانه را گر روزنی
آه جانسوزست اگر شمعی درین ماتمسراست
سختی دوران به ارباب سعادت میرسد
استخوان از سفرۀ این سنگدل رزق هماست
نیست سالم دامن پاکان ز دستانداز او
گرگ تهمت یوسف گل پیرهن را در قفاست
سنگ میبارد به نخل میوهدار از شش جهت
سرو از بیحاصلی پیوسته در نشو و نماست
قرص مهر و ماه گردون را کسی نشکسته است
از دل خود روزی مهمان درین مهمانسراست
هر زبانی کز فروغ صدق دارد روشنی
زنده زیر خاک دایم، چون چراغ آسیاست
تیرباران قضا نازل به مردان میشود
از نیستان شیر را آرامگاه و متکاست
هست اگر آسایشی در زیر تیغ و خنجرست
دیدۀ حیران قربانی بر این معنی گواست
با قضای آسمان سودی ندارد احتیاط
بیشتر افتد به چَه هر کس درین ره با عصاست
کی مسلّم میگذارد زندگان را روزگار؟
کز سیهروزان این ماتمسرا آب بقاست
نیست غیر از نامرادی در جهان خاک مراد
مدعای هر دو عالم در دل بیمدعاست
عارفانی را که سر در جیب فکرت بردهاند.
چون ز ره صد چشم عبرت بین نهان زیر قباست
لب گشودن میشود موج خطر را بال و پر
لنگر این بحر پرآشوب، تسلیم و رضاست
زیر گردون ما ز غفلت شادمانی میکنیم
ورنه گندم سینهچاک از بیم زخم آسیاست
هر گداچشمی نباشد مستحق این نوال
درد و محنت نزل خاص انبیا و اولیاست
زخم دندان ندامت میرسد سبابه را
از میان جمله انگشتان، که ایمان را گواست
درخور ظرف است اینجا هر دهان را لقمهای
ضربت تیغ شهادت طعمۀ شیر خداست
نیست هر نخجیر لاغر لایق فتراک عشق
آل تمغای شهادت خاصه آل عباست
کی دلش سوزد به داغ دردمندان دگر؟
چرخ کز لب تشنگان او شهید کربلاست
آنچه از ظلم و ستم بر قرة العین رسول
رفت از سنگیندلان، بر صدق این معنی گواست
مظهر انوار ربانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست
ابر رحمت سایبان قبۀ پر نور او
روضهاش را از پر و بال ملایک بوریاست
دست خالی برنمیگردد دعا از روضهاش
سایلان را آستانش کعبۀ حاجترواست
در رجب هر کس موفق شد به طوف مرقدش
بیتردد جای او در مقعد صدق خداست
در ره او زائران را هر چه از نقد حیات
صرف گردد، با وجود صرف گردیدن بجاست.
چون فتاده است این مصیبت زائران را عمرکاه
در تلافی زان طوافش روحبخش و جانفزاست
نیست اهل بیت را رنگینتر از وی مصرعی
گر بود بر صدر نه معصوم جای او، بجاست
کور اگر روشن شود در روضهاش نبود عجب
کان حریم خاص مالامال از نور خداست
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست
زین مصیبت میکند خون گریه چرخ سنگدل
این شفق نبود که صبح و شام ظاهر برسماست
عقدهها از ماتمش روی زمین را در دل است
دانۀ تسبیح، اشک خاک پاک کربلاست
در ره دین هر که جان خویش را سازد فدا
در گلوی تشنۀ او آب تیغ آب بقاست
تا بدخشان شد جگرگاه زمین از خون او
هر گیاهی کز زمین سر برزند، لعلی قباست
نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست
گریه، فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست
میدهد غسل زیارت خلق را در آب چشم
این چنین خاک جگرسوزی ز مظلومان کراست؟
بهر زوارش که میآیند با چندین امید
هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست
مردگان با اسب چوبین قطع این ره میکنند
زندگان را طاقت دوری ز درگاهش کجاست؟
از سیاهی داغ این ماتم نمیآید برون
این مصیبت هست بر جا تا بجا ارض و سماست
از جگرها میکشد این نخل ماتم آب خویش
تا قیامت زین سبب پیوسته در نشو و نماست
گر چه از حجت بود حلم الهی بینیاز
این مصیبت حجت حلم گرانسنگ خداست
قطرۀ اشکی که آید در عزای او به چشم
گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست
زائران را، چون نسازد پاک از گرد گناه؟
شهپر روح الامین جاروب این جنتسراست
سبحهای کز خاک پاک کربلا سامان دهند
بیتذکر بر زبان رشتهاش ذکر خداست
چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر
تا قیامت سجدهگاه خلق مهر کربلاست
خاک این در شو که پیش همت دریا دلش
زائران را پاک کردن از گنه کمتر سخاست
مغز ایمان تازه میگردد ز بوی خاک او
این شمیم جانفزا با مشک و با عنبر کجاست؟
زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز
میتوان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست
تا شد از قهر الهی طعمۀ دوزخ یزید
نعرۀ «هل من مزید» از آتش دوزخ نخاست
تکیهگاهش بود از دوش رسول هاشمی
آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست
آن که میشد پیکرش از برگ گل نیلوفری
چاکچاک امروز مانند گل از تیغ جفاست
آن که بود آرامگاهش از کنار مصطفی
پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست
چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد
تا به دامان جزا گر ابر خون گرید رواست
مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب
آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست
سال تاریخ مدیح این امام المتقین.
چون نهد «جان» سر به پایش «مدح شاه کربلاست»