با نزدیک شدن به اربعین حسینی، در این مطلب شعر شاعرانی که برای اربعین سرودند گردآوری شده است.

اربعین در لغت به معنی چهلم و در اصطلاح اسلامی، یک مراسم مذهبی است. این روز مصادف با بیستم صفر ۶۱ هجری قمری است که چهل روز پس از روز عاشورا و روز کشته‌شدن حسین بن علی امام سوم شیعیان در کربلا است. از این رو به مناسبت نزدیک شدن به اربعین، مجموعه‌‌ای از اشعار اربعینی از شاعران را گردآوری کردیم.

 

مجموعه‌ای از اشعار اربعینی

 

عبدالجبار کاکایی:
با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین
ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین

چون آب ِچاه از لب تو هر که دور شد
تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین

چندین ستاره سوخته در آفتاب ِتو
نور است این معامله، نور است، یا حسین

نان پاره‌های سوخته مان را گواه باش
فردا که رستخیز تنور است، یا حسین.

چون دودمان ِآتش زرتشت، تا ابد
خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین

ما را چه جای شکوه وشیون، که گفته اند:
«هر جا که قصه، قصه‌ی زور است، یا حسین»


فاضل نظری:

نشسته سایه‌ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش

کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می‌گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش

هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش

کسی است وارث این درد‌ها که، چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش

عجب که کــــــــــوه شده، چون نسیم سرگردان
که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش


علیرضا بدیع:

همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را
کبوتران همه خواندند شعر پر زدندنت را

کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند
نشانه رفته ز هر چار سو ضریح تنت را

چنان به سینه‌ات از زخم‌ها شکوفه شکوفید
که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را

دهان خشک تو جایی برای آب ندارد
زنام و یاد خدا پر نموده‌ای دهنت را

تو سیدالشهدایی، تویی که خون خدایی
خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را


نادر بختیاری:

گفت محمد که ز دشت بلا
بی‌سر آیند حسین مرا‌ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها

کرده غمت با دل خونم چه‌ها
دل خوشی و عشق نگردند جمع

شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطی اگر در قفس آئینه داشت

چلچلة ما غم دیرینه داشت
غصه حریف دل مشتاق نیسته
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست


محمدعلی بهمنی:

نتوان گفت که این قافله وا می‌ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می‌ماند

این رهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی
این سفر همراه تاریخ به جا می‌ماند

دانه و دام در این راه فراوان، اما مرغ دل سیر ز هر دام رها می‌ماند‌
می‌رسیم آخر و افسانه وا ماندن ما

همچو داغی به دل حادثه‌ها می‌ماند
بی صداتر ز سکوتیم، ولی گاه خروش

نعره ماست که در گوش شما می‌ماند
بروید‌ای دلتان نیمه که در شیوه ما
مرد در هر چه ستم هرچه بلا می‌ماند


قیصر امین پور:

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین‌زبانی!
عجب نبود ز نی شکرفشانی

اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند

سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند

شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست


سیدحسن حسینی:

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
آز نای زمانه نعره‌ی "لا" جوشید

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه
خون بود، که در جواب بابا جوشید

بوی کربلا
عبدالعلی نگارنده:

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد دلی، چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش، چون کربلا کوی حسین است و نمی‌داند که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می‌گوید به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون، ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد

به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...


قصه عشق
نصراللّه مردانی:

آنچه درسوگ تو‌ای پاک‌تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت

سرخوشید بر آن نیزه خونین می‌گفت که چه‌ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت

مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت

آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت


شیون در کربل
صامت بروجردی:

اربعین آمد و اشگم ز بصر می‌آید گوییا زینب محزون ز سفر می‌آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می‌آید

کاروان اربعین
محمدعلی مجاهدی (پروانه):

آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش‌تر است، چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‌ای از درد دل را بر زبان آورده ام

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.