در سال ۱۹۴۸، جوآن میچل هنرمندی ۲۳ ساله بود که در یک آپارتمان کوچک در پاریس زندگی میکرد. او پس از جنگ جهانی دوم وارد فرانسه شد و به ملتی رسید که هنوز درگیر جیره بندیها و آشوبها بودند. میچل، که به تازگی از موسسه هنر شیکاگو فارغ التحصیل شده بود، به پاریس آمده بود تا تاریخ نقاشی فرانسوی را مطالعه کند و تکنیکهای استادان را بیاموزد، اما دریافت که اعتیاد به کار او، اعصاب او را خرد کرده و او را برای حضور در تجمعات اجتماعی و شهری بسیار مضطرب کرده است. میچل شبهای خود را بیدار سپری میکرد و با تب و تاب سعی میکرد مهارت خود را بهبود بخشد و در اطراف اجاق گاز خود را برای گرم شدن جمع می کرد.
نقاشی جوآن میچل La Vie en Rose” (۱۹۷۹) ” در موزه هنرهای مدرن سان فرانسیسکو
او در ماه اکتبر همان سال در نامهای به معشوقش، بارنی رزت نوشت: “من جایی هستم که همیشه میخواستم باشم – اجاق گاز – نان و شراب و بوم – حتی افسرده نیستم – فقط به یک حقیقت واقعی در مورد جایی که متعلق به من نیست، رسیدم. ” سرخوردگی میچل در این دوره اولیه در پاریس، هنگامی که او احساس کرد “به طرز وحشتناکی نقاشی میکند”، ممکن است ناشی از عدم درک او در تطابق با غولهای هنری باشد که او بسیار تحسین میکرد. در نوجوانی، او با یک برنامه ثابت موسیقی، رقص، ورزش و هنر، با سفرهای منظم به موسسه هنر برای دیدن شاهکارهای قرن نوزدهم از سزان، مونه و ون گوگ، پرورش یافت.
میچل در استودیوی خود در پاریس در سپتامبر ۱۹۵۶. عکس از Loomis Dean
در موزه هنرهای مدرن سانفرانسیسکو، مشخص میشود که چگونه تصمیم جوآن میچل باعث نوشته شدن نام او در تاریخ به عنوان یکی از بزرگترین نقاشان صاحب سبک و امضا که خطوط اکسپرسیونیسم انتزاعی را گسترش داد، شد. این نمایشگاه در ۱۰ گالری، با حدود ۸۰ نقاشی روغنی و آثار روی کاغذ، نشان میدهد که چگونه حرکات جسورانه ضربههای قلم موی میچل به او اجازه میدهد تا به جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی جان تازهای ببخشد، حتی در حالی که از نظر هنر پاپ و مفهوم گرایی از مد افتاده بود.
طرحهای میچل و یک نقاشی از اولین اقامت او در پاریس در سال ۱۹۴۸ – مجموعهای که شامل نمای اجاق کوچک او است، که به سبک کوبیستی حلقهای معروف پیکاسو ارائه شده است – از جمله آثار قابل مشاهده در گالریها است. این آثار اولیه نشان میدهد که چگونه توجه دقیق به فرم، رنگ، خط و فضا – اجزای سازنده همه نقاشیها – میتواند رویکرد مورد مطالعه و عمدی هنرمند در نقاشی را تا پایان عمر مشخص کند.
Untitled” ۱۹۴۸″، نقاشی با نمایی از اجاق کوچک که دور آن در اولین ا۸قامت خود در پاریس برای گرما جمع شده بود.
جوآن میچل در اوایل دهه ۵۰ در نیویورک با همسالان خود نمایشگاه داشت و با ادامه تحصیل و توسعه تمرینات خود، کار او به تدریج متمایز شد. آثار میچل بر خلاف سایر آثار هنرمندان اکسپرسیونیستی که علاقه دارند رد قلم روی کل بوم را دربرگیرد، سبکتر است. به طوری که او دوست داشت رد قلم از لبههای بوم فاصله بگیرد.
در اواسط دهه ۱۹۵۰، او سفرهای مکرر بین نیویورک و پاریس را شروع کرده بود، بوم هایش را جمع کرده و بین استودیوهای کوتاه مدت رفت و آمد میکرد. او در سال ۱۹۵۹ به طور دائم به فرانسه نقل مکان کرد و در استودیوی واقع در خیابان ۱۰ فرمیکورت در پاریس مشغول به کار شد و بعداً ملکی را در وتویل خریداری کرد، جایی که مونه زمانی در آن زندگی میکرد. یک نگاه دقیق به نقاشیهای میچل، چگونگی تجلی وضعیت روانی او بر روی بوم را روشن میکند. در نقاشیهایی مانند “Harbor December” و “Hemlock”، هر دو از سال ۱۹۵۶، میچل ضربات طولانی و گستردهای از رنگ را در اطراف هسته مرکزی را به صورت چند لایه و متراکم میپیچد تا حس پیچ خوردگی را نشان دهد – به هم خوردن، جمع شدن و چرخیدن در اطراف.
در دو نقاشی با موقعیت هوشمندانه، بینندگان میتوانند تمایل او را برای ایجاد هرج و مرج کنترل شده درک کنند. با نقاشیهای متضاد قرمز، آبی و نارنجی که در دو جهت در قسمتهای جداگانه اش تابیده میشود، تابلو ۱۹۵۷ “To the Harbormaster”، با نام شعر دوستش فرانک اوهارا (اولین سطرهایش: “من همیشه در حال بستن هستم/و پس از آن تصمیم به رفتن) – بیان میکند که چگونه بخشهایی از خود میتواند دائماً در تقابل با یکدیگر احساس کند. “زمان گل” (۱۹۶۰)، با موجهای رنگ زمین که در اطراف یک نقطه مرکزی میچرخد، به دلیل توانایی خود در جذب احساس خشم متمرکز، که با شستشوی کم رنگ خاکستری و نارنجی در گوشههای بوم جبران میشود، شگفت انگیز است.
طی دهه گذشته، تک نگاریهایی مانند “بانوی نقاش” پاتریشیا آلبرز (۲۰۱۱) و انبار مشعل مری گابریل، “زنان خیابان نهم” (۲۰۱۸)، گواهی داده اند که زیبایی بی نظم میچل با شخصیتی شکننده و ناهنجار او مطابقت دارد
. عادتهای مشروب خواری و روابط متعدد او مدت هاست که مورد توجه بوده است. افشاگریهای این چنینی درک ما را از هنرمندی که از جا افتادن دقیق در دسته بندیها، و از همه مهم تر برچسب حمایت کننده “زن نقاش”، امتناع میکرد، دشوار میسازد.
او با هنرمند فرانسوی ژان پل ریوپل در اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ماهها در سفر در دریای مدیترانه به سمت کورسیکای ایتالیا و یونان بود. همانطور که رابرتز در مقاله خود خاطرنشان میکند، این شیوه زندگی سرگردان بهره وری میچل را کند کرده و در نتیجه فرصتهای کمتری برای تولید آثار به شیوهای که او به آن عادت داشت، ایجاد میکند.
راه حل او این بود که به خاطرات مناظر بازگردد، احساسات را در آبشارهای رنگ و شستشو تصفیه کند. این تفاسیر زنده کننده و تأمل برانگیز است و مجموعهای از آثار پاستل روی کاغذ از ۱۹۷۵، همکاری میچل و شاعر جیمز شویلر، بر تأثیر عمیق شعر بر نقاشی او گواهی میدهد.
La Ligne de la rupture,” ۱۹۷۰–۷۱″
با این حال، زبان به تنهایی نمیتواند لذت کامل نقاشیهای دیرهنگام او را اندازه گیری کند. این تغییر چشمگیر است: مقیاسهای عظیم، برخورد، رنگهای زنده و تغییرات خشن در بافت. از اوایل دهه ۱۹۷۰ تا مرگ او در سال ۱۹۹۲، میچل دوران آزادی شگفت انگیز، مالیخولیایی فلج کننده و پذیرش بی میلی مرگ و میر خود را پشت سر گذاشت. در این مورد، او از قهرمان خود ون گوگ تقلید کرد و موضوع مورد علاقه خود را در مورد آفتابگردان، هر چند با علاقه خاص خود، به پایان رساند، که در دیپتیک متراکم و ۱۹۹۰ به پایان رسید که با خوشههایی از ضربات ضخیم و گناه آمیزی پوشانده شده است که با قطرات نازک رنگ پوشانده شده است.
در آثار چندلایهای مانند La Vie en Rose” (۱۹۷۹) ”، میچل بخشهای پرانرژی – تقریباً خشونت آمیزی از قلم موهای سیاه و آبی را در مقابل بنفش و صورتی کم رنگ قرار میدهد و حس بیننده را از مقیاس نقاشی تار میکند و چشم را به طرف هر ۴ لته هدایت میکند. به طور مشابه، رنگ آمیزی بیش از حد زرد در La Ligne de la rupture” (۱۹۷۰-۷۱) ” وقتی در برابر قاب مستطیل آبی تیره آن دیده میشود، طلایی به نظر میرسد، این ثابت میکند که میچل، با تمام دانش خود در مورد کارکرد رنگ، تمام تلاش خود را برای خیره کردن مخاطبانش به کار برده.
تا انتها، جوآن میچل تعهد خود را فدای دیدگاه هنری متمایز خود رها نکرد، و در مورد آزمایشات خود در مقیاس و نظریه رنگ، مصالحه نکرد. او جای خود را پیدا کرده بود؛ او دیگر سرگردان نبود. او توانسته بود به نقاشی خود قدرت حرکت واقعی را بدهد و مخاطب خود را به اعماقی برساند که به تنهایی از آن عبور کرده بود.