لیلا چلیپی، همسر سردار شهید مدافع حرم جبار عراقی اینچنین تعریف میکند:
جبار از جوانان نا اهل خیابان تا بچه مؤمن مسجدی را جذب گردان امام حسین (ع) کرده بود و از آنها نیروی انقلابی ساخته بود. ۲ ماه پس از شهادتش، رفته بودم سر مزار جبار و یک جوانی را دیدم که سر مزار جبار به شدت گریه میکند.
بیشتربخوانید
گفتم: تو جبار را میشناختی؟
جوان که خوشسیما و با محاسن بود، گفت: خانم عراقی! ما هر پنجشنبه سر مزار شهید میآییم و خاک مزارش را میبوسیم.
گفتم: چرا؟
آخرین عکسی که شهید برای همسرش فرستاد
جوان گفت: من، آدم شدن و زندگی خود را مدیون شهید هستم. من یک لات خیابان بودم و یک روز با موتور دَم درب حوزه بسیج رفتم و داد و بیداد کردم و الکی با عربده و صدای بلند گفتم: «هی بچهبسیجیها! من میخواهم رئیستان را ببینم» و شروع به ناسزا گفتن به بسیجیها کردم.
بچههای بسیجی که مرا میشناختند، گفتند: برو شر به پا نکن! الان حاجی میآید گوش تو را میبرد! بعد گفتند: «حاجی دارد میآید» و نگاه کردم، دیدم شهید عراقی خندهکنان آمد و گفت: جوان! چی شده است؟ من هم گفتم: میخواهم بسیجی شوم (با حالت تمسخر)!
شهید عراقی دست مرا گرفت و به حوزه بسیج برد و گفت: تو از الان معاون من و رئیس دسته عملیاتی هستی! باورم نمیشد! گفتم این همه نیروی خوب و بسیجی هستش، چرا من را معاون خودت گذاشتی؟
شهید عراقی رو کرد به من و گفت: بهتر از تو نداریم!
از فردا من شدم معاون شهید عراقی! فردا که رفتم، به او گفتم من نمیتوانم چون من اصلاً نماز خواندن بلد نیستم!
ببینید شهید جبار عراقی چگونه توانست رضایت همسرش برای اعزام به سوریه را بگیرد؟
شهید عراقی گفت: تو وقت نماز بیا اتاق من و من به بقیه میگویم تو پیش من نمازت را خواندی و این طور آرامآرام، من بسیجی شدم و نماز و همه چیز را یاد گرفتم.
بعد از یکی دو سال آقای عراقی از منِ خلافکار و شرور، یک انسان بسیجی مخلص ولایت و اهل نماز و روزه، مؤدب و خوشپوش ساخت. جوری شدم که مادر و پدرم آستین بالا زدند و برایم دختری را خواستگاری کردند.
تازه ازدواج کرده بودم که آقای عراقی مأموریت دومش را رفته بود. مادرم وقتی شهادت آقای عراقی را شنید، آن قدر ناراحت شد و گریه کرد که انگار یکی از بچههایش شهید شده است. از زمان شهادتش، من و همسرم سر مزار شهید میآییم و از او تشکر میکنیم.
شهید جبار عراقی
شهید جبار عراقی با نام جهادی «ابوعارف» از شهدای مدافع حرم شهر کوت عبدالله شهرستان کارون در دهم اسفند ماه سال ۱۳۴۷ در یکی از روستاهای شهر بستان به دنیا آمد. او در اسفند ماه سال ۱۳۶۹ به استخدام سپاه در آمد. ۱۵ سال در تیپ یک زرهی لشکر هفت ولی عصر (عج) اهواز مشغول به خدمت بود و به خاطر رشادتهایش او را به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) در شهرستان کارون منصوب کردند. این رزمنده دفاع مقدس برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی سوریه شد.
ابوعارف سه مرحله به سوریه رفت. سال ۱۳۹۳، دو بار به سوریه اعزام شد و بار آخر شهریور ماه سال ۱۳۹۴ بود که حدود ۷۰ روز در سوریه ماند و در روز یکشنبه سوم آبان ماه همان سال مصادف با یازدهم محرم در جاده رقه در استان حماه سوریه به دست تکفیریها به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای اهواز در کنار شهید فرشاد حسونیزاده، شهید حمیدرضا فاطمیاطهر (حمید ممبینی) و شهید عبدالکریم جهانگرد اهوازی آرام گرفته است.
پیش از این خبرگزاری فارس در گزارشی با عنوان «ترس داعش از مالک اشتر ایرانیها/ ابوعارف چگونه منطقه را از وجود تکفیریها آزاد کرد؟» به معرفی شهید مدافع حرم جبار عراقی پرداخته است.
منبع: فارس
کریمان گر چه ستارالعیوبند
گدایانی که محبوبند خوبند
بکوب ای دل مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است.
اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک