این روزها بیش از پیش نام گروهک تروریستی کومله در اغتشاشات شنیده میشود. کومله در روزهای اخیر در شهرهای مهاباد و... خانه آتش زد و زن و بچه ایرانیان را تهدید کرد. ذات شیطانصفتی که از گذشته تا امروز چیزی جز خباثت از خود نشان نداده. اینها جلوههای کممایهای از این قاتلان بالفطره است.
اما کومله یعنی چه؟ کومله یعنی اسیر را بابت بسیجیبودن سر بریدن؛ یعنی پوست سرکندن، داغگذاشتن، ناخنکشیدن، سوزاندن. رزمنده بستری در بیمارستان را با موزائیک و حلبی و تیغ موکتبری سر بریدن و قلب و کلیهاش را بیرونکشیدن. تن اسیر سپاهی را با هویه نقش و نگارکشیدن. پیش پای عروس سر بسیجی را از پشت بریدن و پاشنه پا را با مته سوراخکردن و نعل زدن. یعنی فرزندت را ۷ صبح به محل کار بفرستی و ساعت ۹ پلاستیکی بزرگ محتوی گوشت تکهتکهشدهاش را تحویلت بدهند؛ فقط به جرم ریشداشتن.
یعنی قساوت قلبی که زخمهای بسیجی را باز میکند، نمکاندود و سپس در دیگ داغ آب جوش میپزد. کومله یعنی سربازی که در حین پستدادن پوستش را زندهزنده کندهاند! اینها و مطالبی که در پی میآید جنایاتی وحشیوار از گروهی به نام کومله است. رفتاری که در خودنمایی داعش هم کمتر دیدهایم. جنایاتی که حقوق بشر آمریکایی آن روز سر خود را داخل برف کرده، دست در گوش، نه میدید و نه میشنید. نسل امروز چگونه باید بداند ۵۶۶ شهید از آمار ۷۰۰۰ شهید زن کشور مربوط به استان کردستان است که ۷۱ نفر از آنان با شنیعترین اقدامات توسط گروهکهای ضدانقلاب از جمله کومله به شهادت رسیدند.
گروههای معاند مانند کومله به هیچوجه و در هیچ زمانی مورد تایید و وثوق مردم نبودند، کومله یک گروه چپگراست که بهواسطه رفتار خشونتآمیزش مورد تایید مردم کردستان نیست. آنها عقاید انحرافی دارند و صرفا هیچ اعتقادی به اسلام و مسلمانی نداشتهاند. جنایاتی که در رصد سینما، تلویزیون و دیگر رسانههای نبوده و نیستند. در طی چهار دهه تلاش مستمری برای تبیین گوشهای از این جنایات نشد تا نسلهای نو بدانند که روزی اگر این افراد یا سمپاتهایشان دستشان به ایران و ایرانی برسد بدترین و فجیعترین جنایتها را انجام میدهند.
با توجه به تاکید مکرر مقام معظم رهبری بر اهمیت تبیینگری بر اساس بازخوانی وقایع تاریخ معاصر بر آن شدیم تا بخش دیگری از جنایات این گروه وحشی و خبیث را بازگو کنیم تا شاید هنرمندی از نسل تازه، آستین همت خود را بالا بزند و فیلمنامه، داستان، رمان و... بنویسد و اثری براساس آن بسازد تا آیندگان بدانند که امنیت ایران امروز با چه سختی و ایثار چه جانهای پاکی به دست آمدهاست. با بازخوانی تاریخ فراموش نمیکنیم امثال منافقین، کومله، پهلوی و... از همین قماش بوده و به دنبال تجزیه ایران هستند و نهتنها دلشان برای زن ایرانی نمیسوزد، بلکه کینهای از زن ایرانی بابت پرورش نسل سلحشوران دارد که تا ابد باقی است. با هم گوشهای دیگر از جنایات شقیترین افراد را از زبان فرماندهان و نیروهای رزمی در کردستان با هم میخوانیم.
قرار بانه
در اردوگاه اسرا قدم میزدم، پشت سرم را نگاه کردم، چه کسی مرا صدا میکرد؟!
اکبر آقا! مرا نمیشناسی؟
خوب خیره شدم. یکی از دوستان بسیجی بود، آقاجواد. نوجوان رعنای بسیجی معروف به «آقاجواد ذاکر»، چون همیشه در حال ذکر بود. اما چقدر تغییر کردهبود! با اینکه ۱۷ سال بیشتر نداشت خیلی مسن مینمود. در اینجا بود که متوجه شدم شرایط این اردوگاه طرفداران خلق، از اردوگاههای نازی نیز مخوفتر و طاقتفرساتر است. پرسیدم اوضاع چطور است؟ چشمانش پر از اشک شد. گفت: چطور آدم شاهد مثلهشدن رفقایش باشد و تاب بیاورد؟! گویی آسمان را روی سرم کوبیدند. مثله؟! حیوان را هم مثله نمیکنند، اما چطور اینان انسانها را مثله میکنند. فردای آن روز ما را به سالن بزرگی بردند. در وسط آن طنابی از سقف آویزان بود، همانند چوبهدار. از دور، یک نفر را با دستهای بسته آوردند. قلبم از جا کنده شد، آقاجواد بود! صدای وحشتناکی بلند شد:، چون این عنصر ضدخلق، حاضر به همکاری با فداییان خلق نشده و از دادن اطلاعات رژیم ضدمردمی ایران سر باز زده، او را به جزای اعمال ضدخلقیاش میرسانیم. خدایا! آیا لحظه وداع با این شیدای عاشق فرا رسیدهاست؟ او را روی صندلی بردند. اما اگر میخواهند اعدامش کنند چاقو و ساطور برای چه آوردهاند؟! طناب را پایین آوردند، از گردنش هم پایینتر. تعجب من بیشتر شد. طناب را چند دور محکم به کمر او بستند به طوری که فریاد آقاجواد بلند شد. حالا صندلی را از زیر پایش کشیدند. صدای گریه عدهای بلند شد. به یکی از آنها گفتم: میخواهند چه کار کنند؟ گفت: میخواهند مثلهاش کنند! نفسم به شماره افتاد. سینهام سنگینی میکرد. صدای فریاد آقاجواد بلند شد: خدایا! یا ا... نمیتوانستم ببینم. آخر مگر یک نوجوان چقدر طاقت دارد! خون از صورت او فواره میزد، ابتدا بینی او را بریدند. آن را روی میز گذاشتهبودند. دستهایم را روی چشمانم گذاشتهبودم. لرزه، همه وجودم را فراگرفتهبود. از لای انگشتانم نگاه میکردم، چشمانم را میبستم و دوباره نگاه میکردم. گوشش را نیز بریدند. عدهای که تاب تحمل نداشتند از هوش رفتهبودند، اما آن گرگ خونخوار لایعقل، کارد را روی لبهای این عزیز گذاشت. لبهایی که دائم به ذکر مشغول بود. دیگر صدایی از او نشنیدم. ساکت و خاموش، از طناب گمراهان ضدخلق آویزان شدهبود، اما مگر میشد قرار گرفت. بعدها تا مدت زیادی جان دادن این عزیز را در مقابل چشمان خود میدیدم.
بریدن سر مادر با سنگ
در ۳۱ مرداد ۱۳۶۶ و در کشاکش جنگ تحمیلی، گروهک تروریستی و جنایتکار کومله شبانه به منزل خانم «فرشته باخویشی» از بانوان متدین، خیر و حافظ قرآن در شهرستان مریوان در استان کردستان حمله کرده و منتظر میشوند تا همسرش، شهید احمد مردوخی - از علمای دینی کردستان - به خانه برگردد و سپس هر دو را دستگیر کرده و با خود میبرند. تروریستهای کومله در راه همسر ایشان را جدا کرده و به جای دیگری میبرند و شهیده فرشته باخویشی بهدنبال همسرش به سمت عقب برمیگردد که با شلیک گلوله از پشتسر، در حالی که هفتماهه باردار بود، وی را به شهادت میرسانند. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. گروهک جنایتکار و وحشی کومله پس از شهادت این بانوی ایرانی، گردن وی را با سنگ بریده و سر از تن او جدا میکنند.
بانوی جهادی ۱۷ ساله
داستان شهیده حاجیه ساعد، بانوی مجاهدی که برای فعالیتهای جهادی به کردستان سفر میکرد تا خدمتی به هموطنان خود کند هم ضرورت بازخوانی دارد. این بانوی مجاهد در اواخر سال ۱۳۵۹ در یکی از همین مأموریتهای جهادی که به شهر نقده رفتهبود، توسط اعضای کومله به فیض شهادت نائل آمد. مرضیه میار دارلو، مادر شهیده درباره شهادت دخترش میگوید: «رفتنش به این مأموریت مدت کوتاهی طول کشید. تقریبا روز دوم فروردین و عید نوروز بود که حاجیه شهید شد و جنازهاش را چند روز بعد برای من آوردند. دخترم در زمان شهادت فقط ۱۷ سال داشت. حاجیه در جنگ و درگیری با کوملههای خدانشناس، مثل یک جوانمرد به شهادت رسید.
وقتی جنازه دخترم را آوردند به خواست خدا چنان قدرت و توانی پیدا کردهبودم که بتوانم شهادت دختر بزرگم را تحمل کنم. راستش اگر حالا هم به گذشته برگردم، بازهم به دخترم اجازه میدهم تا در این راه مقدس قدم بردارد و شهید شود. حضرت امام خمینی (ره) فرمودند کسانی که به سن تکلیف رسیدهاند، موظف هستند جهاد کنند؛ خیلی از نوجوانان و جوانان وارد میدان شدند. این کار دلی بود و اصلا اجباری نداشت.»
کشتار عشیره منگور
قوم منگور، قومی بزرگ در ارتفاعات جنوبغربی مهاباد است، این عشیره با عزت در روستاهای متعددی ساکن هستند. اینها حاضر به همکاری با حزب دموکرات نبوده و نیستند، همچنان که در ماجرای اخیر مهاباد شنیدیم چه شد و چه رشادتی از خود نشان دادند. در دوران دفاعمقدس هم از دولت اسلحه گرفتهبودند تا امنیت خودشان و امنیت منطقه را حفظ کنند. در همان دوره حزب دموکرات به آنها اخطار داد باید همه اسلحهها را تحویل دهند.
افراد قوم راضی به این کار نشدند. اعضای حزب دموکرات در چهارم تیر محل زندگی قوم منگور را محاصره کردند.
منگوریان مقاومت کردند و با دادن چند شهید و مجروح، مانع خلعسلاح خود شدند. در روز بعد، افراد حزب تعدادی از زنان و کودکان عشیره منگور را اسیر کردند و آنها را روی تانکهای غارتشده از پادگان مهاباد نشاندند تا منگوریان نتوانند به مسلحین حزب شلیک کنند. منگوریان بهناچار عقب نشینی کردند، چند نفر از آنان شهید و ۲۳ نفر اسیر شدند. درپی این یورش، مهاجمان وارد منازل منگوریها شده و خانههایشان را غارت کردند.
شهادت فرزندان کرد وطن
در ۲۹اردیبهشت۱۳۵۹ مزدوران حزب دموکرات به منزل شکرا... نمکی در سنندج حمله کردند. او به همراه فرزندانش از جمله طرفداران انقلاب بودند و با دستگاههای دولتی و نیروهای نظامی همکاری داشتند. در جریان این حمله، پدر خانواده را زخمی کردند و سه فرزندش، رحمتا... ۲۷ساله، شهریار ۲۲ ساله و شهرام ۱۷ ساله را دستگیر کردند و به منطقهای به نام سنگ سیاه در اطراف سنندج بردند. حامیان خلق کُرد این سه کُرد مسلمان را پس از شکنجههایی که بر قلم نمیآید به شهادت رساندند. این همان رفتاری است که این روزها از طرفداران کومله در شهرهای کردنشین میبینیم و عجیب که با گذشت چند دهه خوی درندهشان تغییری نکردهاست.
چشمهای برادر شهید
افراد مسلح حزب دموکرات در خرداد سال ۱۳۵۹ جنایتی نسبت به خانواده شبلی انجام دادند. آنها ابتدا معروف شبلی را در مسجد ترور و شهید کردند. پس از آن دنبال دو برادر دیگرش مهدی و هادی رفتند و این دو برادر را دستگیر و از شهر خارج کردند. آنها به وحشیانهترین شکل ممکن این دو برادر مسلمان را شکنجه کردند، طوری که چشمهای هادی را از حدقه در آوردند و لب، گوش و بینی او را بریدند. آنان حتی مهدی را به ماشین بسته و مسافت زیادی روی زمین کشیدند. پوست سر مهدی را کندند و در نهایت هر دو برادر را به شهادت رساندند.
ترور روحانیون کرد
در ۱۲تیر۱۳۶۰ مسلحین کومله به منزل ماموستا علی خرمتایی، امامجمعه موقت سقز حمله کردند. عموما روحانیون و ماموستاها با مارکسیستها خوب نبودند و با آنها همکاری نمیکردند. برخی از آنها نیز با نظام همکاری داشتند، اما چون با احزاب ارتباط نداشتند، آنها نسبت به ماموستاها حساس بودند و نمیخواستند روحانیون کرد در آن منطقه اسلام را تبلیغ کنند. در این حمله ماموستا خرمتایی زخمی شد و فرزند ۹ ساله اش حسیبه به شهادت رسید.
ترور ملاصالح خسروی
ترور ملاصالح خسروی در سنندج بود. او در زمان پهلوی دستگیر شد و به زندان هم رفتهبود. بعد از پیروزی انقلاب با مرکز بزرگ اسلامی غرب کشور همکاری میکرد. خسروی در مسجد آقا زمان سنندج، نماز اقامه میکرد و فعالیت دینی داشت. گروههکها این روحانی مبارز را در ۲۴مرداد ۱۳۶۰ ترور کردندو پسرش را نیز به شهادت رساندند.
ترور عبدالکریم شهریکندی
مصطفیپور آذر، معروف به عبدالکریم شهریکندی بود. این فرد به قدری سرشناس بود که وقتی هیات ویژه حل مسأله کردستان برای مذاکره به مهاباد میرفت، با او دیدار میکرد. جنگطلبان این روحانی را در دوم فروردین ۱۳۶۱، بعد از اینکه نماز ظهرش را در مسجد مولوی شهر مهاباد خواند، هنگام خروج از مسجد ترور کردند. همچنان که در اغتشاشات اخیر یکی از اهداف خود را ترور مقامات دینی اهل تسنن قرار دادهاند.
کشتار زخمیها در بیمارستانها
در بیمارستان پاوه تعدادی مجروح از پاسداران بومی و غیربومی که در درگیریهای ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ شهر پاوه زخمی شدهبودند، بستری شدند. مزدوران وابسته به گروههای جنگ افروز با همکاری دکتر عارفی که رئیس بیمارستان و همکار آنها بود، وارد بیمارستان شدند و تعدادی از زخمیها را از بیمارستان خارج کردند و برخی دیگر را روی تخت بیمارستان با شلیک گلوله یا بریدن گلویشان به شهادت رساندند. مشابه همین اقدام در شهریور ۱۳۵۸ در سقز رخ داد. هواداران گروهها که بهعنوان کادر درمانی در بیمارستان سقز بودند، بعضی از مجروحانی که به بیمارستان این شهر منتقل میشدند، میکشتند و اجسادشان را در چالهها و خرابههای اطراف میانداختند. در اردیبهشت ۱۳۵۹ نیز در سنندج، کادر درمانی بیمارستان توحید بعد از انتقال مجروحان به بیمارستان، وقتی متوجه میشدند فرد مجروح وابسته به نیروهای سپاه یا ارتش است، آنها را با تزریق آمپول یا دادن داروهای مضر، میکشتند و بعد گزارش میدادند درمان آنان نتیجه نداد و مجروح جان داد. همین ماجرا در ذات خود تمام عناصر شکلگیری یک درام پرکشش و آگاهی بخش را دارد.
شهید مثله شده
اروجعلی شکری در تابستان ۶۱ بهطور داوطلبانه به سربازی رفته و در پادگان آموزشی سقز مشغول فراگیری مهارتهای نظامی میشود و پس از پایان دوره آموزشی به خدمت هنگ ژاندارمری سقز در پاسگاه اعزام شده و مسئولیت مخابرات را بهعنوان بیسیمچی بهعهده میگیرد. در روزهای پایانی بهمن ۱۳۶۱ در جریان درگیری گروهک ضدانقلاب کومله با پاسگاه یازی بلاغی شهرستان سقز شهید شکری در حالیکه حامل کدهای بیسیم بود، مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و برای اینکه پیام و رمز به دست مزدوران نیفتد آنها را میبلعد، دشمن که از به دست آوردن کدها ناامید میشود برای تخلیه اطلاعاتی او را بهشدت مورد شکنجه قرار میدهد به طوریکه چشمانش را بیرون میآورند و پوست بدنش را زنده زنده جدا میکنند و در حالیکه هنوز جان در بدن داشته او را مثله کرده تا بتوانند کدهای مخابراتی را به دست بیاورند، اما توفیقی به دست نمیآورند و عاقبت این شهید بزرگوار دعوت حق را لبیک میگوید. پیکر شهید شکری به علت جراحات بسیار سخت مورد شناسایی قرار نمیگیرد تا اینکه شبی در خواب پدر خود رفته و از او میخواهد که وی را به همراه ببرد که در نهایت پیکر شهید از ساییدگی کفهای پا و زخم روی دستش شناخته میشود.
سید ابراهیم تارا
شهید جاویدالاثر، سیدابراهیم تارا از جمله پاسدارانی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز غائله کردستان به غرب کشور رفته و همراه دیگر پاسداران در آن منطقه توطئههای ضدانقلاب را مهار میکردند. ابراهیم بعد از مدتی که در کردستان بود، با دختری جهادگر ازدواج کرد. این زوج جوان در مدتی که با هم در کردستان بودند، فعالیتهای متعددی داشتند و حتی بعد از اینکه صاحب فرزند شدند، همسر او به فعالیتش ادامه میداد. سیدابراهیم در تعدادی از مأموریتها با کمین ضدانقلاب مواجه شده، اما نجات یافتهبود تا اینکه در دی ۱۳۶۱ پس از درگیری با ضدانقلاب به اسارت درآمد و بعد از شکنجههای سخت به شهادت رسید. وجود سیدابراهیم به قدری برای ضدانقلاب اهمیت داشت که بعد از دستگیری او رادیو کومله در پیامی اعلام کرد دست خمینی را در کردستان قطع کردیم. یکی از شکنجهگرها که برای او غذا میبرد، روایت کرده: روز اول دیدم ابراهیم دست دارد، روز دوم ابراهیم دیگر دست نداشت و دستهایش را شکسته بودند، روز سوم نه دست داشت و نه پا؛ کلا دیگر نمیتوانست کاری انجام دهد. در لحظات آخر در آن وضعیت ابراهیم را به حیاط آوردند. کف حیاط افتاده بود و با اینکه خیلی درد داشت، شعار «ا... اکبر خمینی رهبر» را سر میداد، بعد از آن مسئول گروهک کومله او را در مینیبوس گذاشت و با خود برد. وقتی برگشت، کف مینیبوس پر از خون بود و خبری از ابراهیم نبود. سیدابراهیم سه آرزو داشت؛ اولین آرزویش این بود که زیر شکنجه شهید شود؛ دومین آرزویش این بود که در زمان شهادت مادرش حضرت زهرا (س) بر بالینش باشد و سومین آرزویش هم این بود که جسدش برای همیشه در کردستان بماند. این فرمانده ۲۳ ساله به آرزوهایش رسید و پیکر مطهرش بعد از ۴۰سال همچنان مفقود ماندهاست.
روایت سیدعماد
«سیدحسن آقامیری» در کردستان به نام مستعار سیدعماد معروف بود. سالها در کسوت فرماندهی گردان شهیدفرجی کوخان و فرماندهی عملیات سپاه پاسداران بـانـه حماسهها آفریدهاست. رزم بیامانش با عناصر ضدانقلاب زبانزد برادران سپاه و ارتش است. در گرما گرم نبرد و روزهای ناآرام کردستان، مناطق زیادی از بانه و اطراف آن تحت فرماندهی او از لوث وجود عوامل ضد انقلاب پاکسازی شدهاست. پیشمرگان کُرد مسلمان بانه بهخاطر حُسن اخلاق و احترامی که در دوران جنگ از او به خاطر دارند، از صمیم قلب دوستش داشته و خیلی هم به او وفادارهستند. به همین دلیل هنوز گاهی به دنبالش میآیند و او را مهمان بر و بچههای کردستان و اهالی بانه میکنند. او که روزهای سخت و زیادی را در منطقه سپری کردهاست، در بازگویی جنایات کوملهها در مناطق کردنشین کشورمان به دلیل فجایع رخ داده و اعمال شنیع آنها مردد است. سیدعماد با اشاره به برخی جنایات آنها میگوید: آنها اعتقادی به اسلام نداشتند و برای اینکه این امر را علنی کنند، در مساجد مناطقی که ساکنان آن اکثرا اهلسنت بودند اقدام به جنایات و کارهای شنیع میکردند. این رزمنده کهنه کار با بیان اینکه کوملهها دختران کرد را میربودند و با خود میبردند و به اسارت میگرفتند و بعد از تجاوز آنها را در همان مناطق رها میکردند. آنها برای اینکه عقاید مسلمانی را در ذهن مردم منطقه از بین ببرند، دست به این جنایات میزدند.
مُثله کردن پاسداران و نیروهای نظامی کشورمان از دیگر جنایات شنیع و غیرانسانی گروه منفور کومله در مناطق کردستان بود. بسیاری از مردم منطقه و پاسداران توسط این گروه به طرز وحشیانه به شهادت رسیدند. کومله وقتی نیروهای نظامی کشورمان را دستگیر میکردند، پس از انواع شکنجهها آنها را مُثله کرده و برای از بین بردن روحیه و شکستن مقاومت نیروها، پیکر مثله شده شهدا را در مسیر تردد آنها قرار میدادند. در برخی مواقع تکههای بدن شهدا مانند گوش، دست، پا یا قسمتهای دیگر بدن را برای اینکه در بین رزمندگان ایجاد وحشت کنند، در جاهایی که در معرض دید آنها بود قرار میدادند. داعش زاده این گروههاست و گروههای دموکرات و کومله روی جنایتکاران را سفید کردهاند؛ آنها با زغال داغ، ضمن سوزاندن بدن شهدا روی سینه آنها شعارها و مطالب آن چنانی مینوشتند.
شعار دروغین چگونه طرفدار دارد؟
امروز عدهای افراطی و مدعی اصلاحات حامی شعار «زن، زندگی، آزادی» هستند و از جنایات اعضای کومله با عنوان دروغین معترضان حمایت میکنند. شعار دروغین «زن، زندگی، آزادی» نشاندهنده بغض و خشم دشمن از زنان ایرانی است. مدعیان دروغینی که گویا تعمدا داغ جوانان برومند ایران زمین را در خاطر خود ندارند، اما خوب میدانند اگر روزی کومله، دموکرات و اصلاحطلب آمریکایی بر سرکار آید، به هیچ تفکری احترام نمیگذارد و براساس فرمان ارباب انگلیسی با ایرانیت ما دشمنی دارد. مدعیانی که شعار آزادی بیان میدهند و شعار اینکه به عقیده هم احترام بگذاریم، اما در رفتار خباثت و رذالت خود را نمیتوانند پنهان کنند. اما ملت ایران در آزمونهای مختلف و از جمله جنگ ترکیبی اخیر دشمن در پوشش فریبنده دفاع از حقوق زنان، باز هم سربلند بیرون آمده و دشمن را بیش از پیش مأیوس و سرخورده خواهدکرد. زنان فهیم و شریف ایران میدانند پشتپرده پروژه مخالفت دشمن با حجاب چیزی نیست جز اجرای «بیحجابی اجباری»؛ آرزویی که دشمن تاکنون به گور برده و هیچگاه آن را در ایران اسلامی به چشم نخواهددید.
بازخوانی مستمر و تبیین از طریق روایت
با جدا شدن صف معترضان به واقعه فوت مرحوم مهسا امینی و میدانداری عناصر آشوبگر کور یا تروریستهای آموزشدیده، نقطه ثقل کارزار تبلیغاتی-رسانهای آشوب، یعنی تلویزیون ایران اینترنشنال (که به واسطه پیوند هویتی و ماهیتی با دولت سعودی بحق سعودی اینترنشنال است)، همه نقابها و پیرایههای حرفهایگری و لعاب رسانهای خود را کنار گذاشته و رسما به عنوان رسانه آشوب و به خصوص تجزیهطلبی در ایران عمل میکند. در این ایام این شبکه تلویزیونی عملا تبدیل به پاتوق سیاهکارترین و بدسابقهترین عناصر تجزیهطلب مرتبط با تحرکات تروریستی در سیستان و بلوچستان و کردستان شدهاست. نهادهای مرتبط با فرهنگ عمومی مردم باید از خواب غفلت برخاسته و با افشاگری و تولید آثاری در رابطه با تاریخ معاصر و فرهنگ ایران زمین، مردان و زنان فداکار که همیشه دشمن را مایوس کردهاند، اثر تولید کند. اگر دیر بجنبیم رسانههای معاند با تکرار مکرر روایتهای جعلی آنچه را تا امروز مرتکب شده به نتایج میدانی تبدیل میسازد.
منبع: روزنامه جام جم
۱:۲۰
باخواندن این پاوه تمام خاطراتم زنده سد من حدود ۵ سال در سهرستان پاوه زندگی کردم.مردم پاوه یکی از بهترین مردمان ایران وبسیار خونگرم ومهمان نواز هستن.کاش دوباره مسیرم به پاوه میخورد
#کومله حرام زاده
#سازمان منافقین حرام زاده
#داعش حرام زاده.
این گروهها کلکسیون زنازاده هاست.افرادی که جذب این گروهها شده اند بروند تحقیق در مورد خودشان.
لعنت بر این جنایتکاران
من از یک نفر ناراحت هستم ،
می دانی چه فکری برای او دارم ؟
می خواهم او را با فضا پیما راهی مریخ کنم
تا همان جا از بی کسی بمیرد ،
پیمان اشراقی.
اینها شوخی و افسانه نیست واقعیه!!!☝️
تو چند سال هستی بچه جان ؟؟!!!
سالهای ۵۸ و ۵۹ و ۶۰
هیچکس جنایات کومله و دموکرات و منافقین را فراموش نخواهد کرد. جنایتکارانی پست و بی شرم