یکی از روزهای سردی است که هیچ چیز جزگرمی یک استکان چای یا بخاری که خودت را به آن بچسبانی وگرم شوی لذت بخش نیست؛ اما محفل گرم تر از هربخاری را امروز از نزدیک دیدم، خانواده جوان راوری با شش فرزند.
زنگ در را که میزنم وارد خانهای با معماری سنتی می شوم، حوض زیبای آب، پنجرههای چوبی، نمای سنتی همه درکنار آرامشی عجیب، با نمای کاهگل سنتی که یادآور سنت های زیبای گذشتگان است.
پدر و مادر خانواده با گرمی و محبت من را به داخل خانه دعوت می کنند، بوی عطر دمنوش خاصی به مشام می رسد حس می کنم باید عناب یکی از محتویات دمنوش باشد، فضای خانه بسیار مرتب همراه با چیدمان سنتی است؛ از همان ها که امروزه فقط در بوم گردی های سنتی پیدا می شود یا در برخی چای خانه های سنتی ولی این دلنشین تر وباصفاتر است.
درهمین لحظه که من محو زیبایی اتاق هستم بچهها قد و نیم قد ومودبانه از اتاق بیرون آمده و سلام می کنند زهرا، فاطمه، خدیجه ، ابوالفضل، علی اکبر و علی اصغر نام این شش فرشته آسمانی است،که یکی شان در بغل مادرش لم داده است.
بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک
خانم مریم رستمی ۳۴ ساله مادرخانواد ه است،زنی که به معنای واقعی جوان وشاداب است و من تصور می کنم شبیه به او را بیشتر درگذشته دیدم.
می گوید: ۱۳ سال از زندگی مشترک شان می گذرد و در این مدت صاحب ۶ فرزند شدند که بزرگترین آنها دختری ۱۲ ساله ست.
پدر خانواده مهندسی خوانده و اکنون عضو شورای شهر راور است.
از مادر خانواده می پرسم با تربیت این بچهها چه میکنید؟ لبخندی می زند ومی گوید: مهم نیست که فرزند یکی باشد یا چند تا وقتی محیط خانه تربیت شده باشد خواه ناخواه بچهها در مسیر تربیت قرار می گیرند و به تعداد فرزندان ارتباطی ندارد.
خانم رستمی ادامه می دهد:ما برای تربیت فرزندان مان که سرمایههای زندگی مان هستند وقت و هزینه زیادی (در وسع خانواده) صرف کردیم، مثلا توی کلاسهای تربیت فرزند شرکت کرده و در این زمینه کتابهای زیادی مطالعه می کنیم.
پسرها زودتر حوصله شان سر می رود و راهی حیاط خانه می شوند کمی بعد پدر نیز برای نظارت بر کار بچه ها راهی می شود ومن نیز بهانه دیدن حیاط خانه وادارم می کند با مادر خانه که سینی دمنوش به دست دارد سرکی به حیاط بکشیم جایی که گروه سه نفره نجاران کوچک در حال ساخت پایه های یک میز هستند و پدر نیز گهگاهی آنها را راهنمایی می کند ، آرامش عجیبی در چهره پدر ومادر می بینم که برایم جای سوال دارد.
بازی بعدی بچه ها داخل اتاق خانه است هوا کمی سرد شده ومادر وپدر آنها را از ادامه نجاری به داخل خانه دعوت می کنند، نون بیار کباب ببر بازی می کنند، حضور بچه ها آرامبخش است درحالی که باید با این تعداد بچه اکنون سردرد می بودم! تنها دختر چندماهه خانواده که هدیه اربعینی امام حسین است گهکاهی غر می زند، شاید هم از بودن مهمان ناخوانده ای بنام یک خبرنگار ناراضی است!
از پدر خانواده می پرسم در این شرایط اقتصادی چگونه از پس مخارج این تعداد فرزند برمی آیید؟
می گوید:نمیدانم چرا ما فکر می کنیم کسی که روزی پدر و مادر را می دهد روزی فرزندان را نمی دهد، و در ادامه حرف جالبی زد و گفت:ما روزی را با رفاه و ثروت اشتباه می گیریم و همیشه زمینه رشد و تربیت در رفاه نیست گاهی اوقات رشد در کمبودهاست ومن این را با چشم خودم دیده ام.
عکس های مسابقات قران بچه ها را به من نمایش می دهد ویک شاخ به شاخ های دیگرم افزوده می شود، مگر می شود درخانه پرجمعیت باشی نجار باشی قاری قرآن باشی ؟!
آقای پدر می گوید:ما تا فرزند چهارم مستاجر بودیم و روزی فرزند پنجم این بود که صاحب خانه شدیم و برکت به خانه وخانواده ما روز به روز بیشتر می شود.
تولد در اربعین حسینی
درحین گفتگومتوجه عکس های روی دیوار و آلبوم در دستان یکی از بچه ها می شوم، جمعیت خانواده در اربعین حسینی، تعجبم را می بینند.
پدرخانواده می خندد ومی گوید: مال سفر اربعین امسال است چقدر سفر بابرکتی بود وقتی از خاطرات سفر می گوید بچه ها به پدر زل زده اند وهرکدام خاطره آن سفر را تکمیل می کنند.
می پرسم سفر آن هم سفر خارجی با این تعداد بچه مشکل نیست؟ می خندد و می گوید: نه سفری که امام حسین طلبیده باشد چرا باید سخت باشد، البته تا سختی را چی تعریف کنید.
پدر و مادر؛ هر دو موافق سختی مسافرت با بچهها هستند؛ مادر می گوید: ما در طول سال از رفتن به سفرهای غیرضروری جلوگیری می کنیم، ولی باور می کنید بچههای ما در این سفر اربعین بزرگ شدند و هر سال راغبتر از سال قبل به این سفر میرویم.
پدر خانواده ادامه می دهد :حتی بچهها در طول سال برای این سفر پس انداز میکنند تا حتما در ایام اربعین در این سفر شرکت کنیم.
فعالیتهای خارج از خانه مادرخانواده!
سعی کردم صحبتم را زود به پایان برسانم تا کمتر مزاحم خانواده بشوم، شاید بچه ها دوست دارن بالش های خانه را بهم بریزند شاید دلشان پشتک وارو می خواهد اما من مزاحم هستم
در حالی که فرزندان برای پذیرایی کمک می کردند از مادر می پرسم: با این حال آیا زمانی هم برای خودتان و کارهایی که دوست دارید انجام بدهید می ماند؟
می گوید: مسلما اولویت اصلی زندگی من خانه و فرزندان هستند، ولی با برنامه ریزی سعی کردم به اهداف خودم هم نزدیک شوم سخت هست اما باور کنید شدنی است.
ادامه می دهد: من فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی دارم و علاوه بر تحصیل در دانشگاه در حوزه علمیه نیز تحصیل میکنم و همچنین پژوهشگر طب سنتی هم میباشم.
مگ می شود این حجم از برنامه ریزی! مادر خانواده سعی می کند به من تفهیم کند مزاحم نیستم.
بودن دراین جمع بانشاط مرا خوشحال می کند ، اما احساس می کنم خانواده باید به برنامه های روزانه اش برگردد و شاید وقت استراحت بچه ها باشد، در حالی که از بودن در این جمع جوان سیر نمی شوم خداحافظی می کنم وبا خود فکر می کنم چه زمانه ای عجیبی است دریک سو عده ای با رفاه زیاد دائما درحال غر زدن برای شرایط بد اقتضادی هستند وعده ای نیز بزرگ ترین دلخوشی خانواده پرجمعیت شان سفر به کربلای حسینی است، آن هم با صرفه جویی سالیانه ؛ و من با خودم فکر می کنم شاید نام مبارک سید الشهدا بی تاثیر نبوده در این حجم از محبت بین اعضای خانواده که نقطه مشترک شان عشق به امام حسین است.
این روزها مساله فرزندآوری دغدغه بزرگ خانواده های ایرانی است چه خوب است با نگاهی به این گونه خانواده ها ترس دیگر خانواده ها از داشتن بچه را کم کنیم، ترسی که رسانه های زرد آن ور آبی بیشتر به آن دامن می زنند و جای کودک را سگ های پشمالوی فانتزی گرفته است که خود معضل بزرگی برای فرهنگ خانواده ایرانی است.
گزارش از بتول کمساری