سرقتهای سریالیاش، زنان را در شرایط هولناک و وحشتناکی قرار میداد. زنانی که بهعنوان مسافر سوار خودروی ترسناک این مرد میشدند. تبهکار سابقهداری که برای اجرای بهتر نقشههای خوفناکش، فرزند خردسال و همسرش را هم با خود همراه میکرد.
او در مقابل چشم کودکش طعمههای خود را تا سر حد مرگ میزد. با چاقو به آنها حمله میکرد و پس از دقایقی طولانی و ترسناک در خودرو، با سرقت تمام اموالشان، آنها را در جایی خلوت بهصورت زخمی رها میکرد. همه اینها در مقابل چشم کودک خردسال این مجرم تبهکار رخ میداد. تا اینکه یکی از طعمهها وقتی به کما رفت، پس از بازگشت از دنیای مردگان، اسرار این سرقتهای سریالی وحشتناک را فاش کرد.
چند وقت پیش بود که نخستین شاکی این پرونده، شکایت خود را مطرح کرد. او درباره سرقت خشنی که برایش رخ داده بود، به پلیس گفت: «از میدان آزادی بهعنوان مسافر سوار یک خودروی پراید شدم. داخل خودرو مردی روی صندلی جلو نشسته بود. زن جوانی هم به همراه پسر خردسالش نشسته بود. من هم تصور میکردم همه آنها مسافر هستند، اما پس از طی مسافتی ناگهان زن جوان دستش را روی دهان من گذاشت و کتکم زد. مردی که روی صندلی جلو نشسته بود هم به رویم چاقو کشید.
آنها گفتند کیف و طلاهایم را بدهم. اول مقاومت کردم، چون طلای کمی همراهم نبود. ولی بعد ناگهان آن مرد با چاقو به من ضربه زد. همزمان زن جوان هم مرا با مشتولگد کتک زد. برای همین از ترسم کیف و طلاهایم را تحویل زورگیران دادم. گردنبند، گوشواره، دستبند و انگشترم سرقت شد. با این حال آنها دست بردار نبودند، مرا مقابل عابربانک بردند و با تهدید، رمز کارتم را گرفتند. بعد از اینکه حسابم را خالی کردند، درحالی که به شدت زخمی شده بودم در بیابانهای اطراف تهران رهایم کردند. به سختی خودم را به کنار جاده رساندم و از رانندگان درخواست کمک کردم. از شدت ضربههایی که به من زده بودند، چند روز در بیمارستان بستری بودم.»
با اعلام این شکایت، موضوع در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت و به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت، تحقیقات برای شناسایی و بازداشت سارقان آغاز شد. درحالیکه تجسسها در این خصوص ادامه داشت، چندین شکایت مشابه نیز پیش روی کارآگاهان پلیس قرار گرفت. با بررسی اظهارات مالباختگان مشخص شد که دو مرد به همراه یک زن جوان، زنان مسافر را طعمه سرقتهای خشن و سریالی خود قرار میدادند.
آنها قربانیان خود را تا حد مرگ کتک میزدند، زخمی میکردند و با چاقو و قمه به جانشان میافتادند و پس از دزدیدن پول، طلا و اموال باارزششان، آنها را نیمهجان در خیابانها رها میکردند. نکته عجیب و تلخی که این ماجرا داشت، این بود که پسربچهای خردسال پای ثابت تمام این زورگیریها بود. یعنی دزدان در مقابل چشم یک پسربچه، تمام این خشونتها را انجام داده و دست به سرقتهای هولناک میزدند. مالباختگان نیز اکثرا زن بودند. آنها معمولا حوالی میدان آزادی سوار خودروی متهمان میشدند.
سارقان در هیچکدام از دزدیها ردی از خودشان بهجا نمیگذاشتند. آنها روی صورتشان ماسک میزدند، پلاک خودرو را نیز مخدوش میکردند. برای همین مالباختگان نمیتوانستند آنها را شناسایی کنند. تجسسها و پیگیریهای ماموران ادامه داشت تااینکه یکی از شاکیان راز این سرقتهای خشن را فاش کرد. او که قربانی سارقان شده بود، با ضربههای قمه، به کما رفته بود. یک ماه در کما بود، تا اینکه به هوش آمد و سارقان را لو داد. او به پلیس گفت: «سارقان چند ضربه قمه به سرم زدند و مرا زخمی کردند. ضربهای که به سرم زدند، باعث شد از هوش بروم. آنها مرا در خیابان رها کرده بودند. زنده ماندنم یک معجزه بود. چون بارها سطح هوشیاریام پایین آمده بود.»
این زن به پلیس گفت که برای چند ثانیه چهره راننده را دیده که ماسکش را از روی صورتش برداشته بود. برای همین چهرهنگاری صورت گرفت و مجرم باسابقه شناسایی شد. او بارها به جرم زورگیری و سرقت روانه زندان شده، اما تمام پاتوقهایش را خالی کرده بود. با این حال ماموران پلیس با همکاری یکی از دوستان این متهم، خانه او را شناسایی کردند. آنها وقتی وارد خانه شدند، با زن و کودک خردسال متهم مواجه شدند. ولی خود مجرم در خانه نبود. اما همسر و کودکش همان زن و بچهای بودند که در سرقتها حضور داشتند؛ بنابراین زن جوان بازداشت شد. او در بازجوییها به زورگیریهای سریالی با همدستی شوهرش و دوست او اعتراف کرد.
این زن ۲۸ سال بیشتر ندارد. ادعا میکند که با تهدید شوهرش تصمیم به انجام این سرقتها گرفته است. او که تا به حال پایش به اداره پلیس باز نشده بود ماجرای سرقتهایش را روایت کرد:
چرا با کودکت به سرقتها میرفتی؟
شوهرم مرا تهدید کرد که همراهش به سرقتها بروم. او دستور داد که پسرمان را هم با خودمان ببریم. از طرفی کسی نبود تا از بچه من مراقبت کند و نمیتوانستم در خانه تنهایش بگذارم.
فقط بهخاطر تهدیدهای شوهرت سارق شدی؟
بله. شوهرم مرا کتک زد و گفت اگر قبول نکنم مرا میکشد. بهخاطر پسرم قبول کردم. چون شوهرم شیشه میکشد و گاهی اوقات توهم میزند. من هم از ترس جانم قبول کردم.
چرا از تو خواست همراهش شوی؟
اول شوهرم با دوستش به سرقت میرفتند. ولی انگار زنان و دختران از چهره آنها میترسیدند، برای همین سوار خودرو نمیشدند. شوهرم از من خواست با پسرمان همراهشان برویم تا کسی به آنها شک نکند و بهراحتی دست به سرقت بزنند.
نمیترسیدی که کسی در این سرقتها کشته شود؟
من چاقو نمیزدم. دوست شوهرم چاقو داشت و طعمهها را میزد.
در این سرقتهای خشن، پسرت وحشت نمیکرد؟
پسرم اغلب خواب بود. چون نیمههای شب، وقتی هوا تاریک بود، راهی سرقت میشدیم.
نقش تو در این سرقتها چه بود؟
فقط در خودرو مینشستم تا شاکیان شک نکنند. بعد هم در جایی خلوت آنها را کتک میزدم. بعد از دزدی هم گاهی اوقات شوهرم طلاها را به من میداد تا آنها را بفروشم.
منبع: شهروند آنلاین