مهارتهای زندگی تواناییهایی برای رفتار انطباقی و مثبت هستند که افراد را برای برخورد مؤثر با خواستهها و چالشهای زندگی روزمره قادر میسازد. مهارتهای زندگی در لابه لای تعالیم الهی به ویژه در قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) بیان شده است.
نکات بسیاری از الگوی مهارتهای زندگی در چارچوب بیانات امام علی (ع) در نهج البلاغه وجود دارد که شامل حقایق و راهبردهای بسیار زیبایی در مورد مهارتهای زندگی، شاخصهای ارتباط مطلوب با مردم، نحوه مدیریت خشم، ترس، راهبردهای کاهش حزن و اندوه، شناخت خود، همدلی و همیاری با مردم، خلاقیت، انتقادپذیری، تصمیم گیری و حل مساله و مبارزه با نفس است که حضرت امیر (ع) با فصاحت و بلاغت تمام به این مسائل پرداختهاند.
بیشتربخوانید
بر همین اساس مرحوم حضرت آیتالله مصباح یزدی، در سلسله جلساتی با موضوع «بهترینها و بدترینها در نهج البلاغه» سخنرانی داشته و به تبیین این موضوع پرداخته اند، که گزیدهای از سخنان ایشان به شرح زیر است:
«قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِهِ یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بهِ لَایَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّها وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَها قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ»
در جلسات گذشته، بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را در باره بهترین بندگان خدا توضیح دادیم. در بخش پایانی این خطبه، حضرت سه جمله بیان میکنند که هر سه فراز با واژه «قد»؛ شروع میشود. «قد»؛ حرف تحقیق است و معنای آن این است که کار تحقیقاً و حتماً باید انجام گیرد و نتایجی که برای بندگان خدا حاصل میشود تا بهترین بنده خدا باشند، بر این اوصاف و ویژگیها مترتب است. این قسمت تقریباً لبّ مطالبی است که محبوبترین بندگان خدا آن را دارا هستند.
در فراز اوّل حضرت میفرماید: بهترین بنده کسی است که اخلاص را محور کار خود قرار دهد: «قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ». مهمترین ویژگی آنها این است که خود را برای خدا خالص کرده و در این مقام برآمدهاند که در وجودشان هیچ سهمی برای غیر خدا نباشد. خدا نیز آنها را برای خود خالص کرده است.
در قرآن کریم گروهی از بندگان به نام «عِبادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِینَ » ۱؛ نامگرفتهاند. این نام نشان دهنده آن است که افزون بر تلاشی که این بندگان انجام میدهند و خود را برای خدا خالص میکنند «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ » ۲؛ یعنی دین خود را خالص میکنند: «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ؛ الْخالِصُ » ۳؛ خداوند نیز آنها را برای خودش خالص میکند و آنها عنوان «مُخلَصین»؛ پیدا میکنند و در موقعیّتی قرار میگیرند که شیطان هم طمعی در گمراهیشان ندارد. «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ » ۴؛ شیطان هم گویا از ابتدا میدانسته است که؛ در میان فرزندان آدم، کسانی هستند که خدا آنها را برای خود خالص کرده است و او طمعی ندارد که در آنها تصرف کند، چرا که سهمی برای غیر خدا در وجود آنها نیست. اینها همان «مُخلَصین»؛ هستند.
کسی که میخواهد به چنین مقامی برسد و از کسانی شود که خدا آنها را خالص کرده است، باید آنچه را در توان دارد، فقط برای خدا به کار گیرد. اگر برای خود، زن و بچه یا برای مردم در مقابل خدا سهمی قائل باشد و به عنوان مثال، نماز و روزه را برای خدا انجام دهد و بقیّه کارهایش را برای خود، زن، بچّه، دوستان، خویشان و جامعه قرار دهد، وجودش خالص نیست. چنین کسی برای خدا سهمی قائل شده و بقیه سهمها را میان دیگران از جمله خودش تقسیم کرده است و ابتدا کار را از آن جهت که دلش میخواسته، نه از آن جهت که خدا میخواسته، انجام داده است.
کسانی که محبوبترین بندگان خدا هستند، از ابتدا بنا میگذارند وجودشان را وقف خدا کنند. اینان درک کردهاند که بنده خدا هستند و تصمیم گرفتهاند آنچه از خدا است، به خدا برگردانند. آنها میدانند که وجودشان مال خدا است و بنا میگذارند که وجودشان را برای خدا خالص کنند، یعنی دیگری را در وجود خود شریک قرار ندهند، چون اگر در وجودشان دیگری را راه دهند، تصرّف عدوانی و غاصبانه کردهاند. وقتی کسی بیجهت سهمی را که مال خدا است، به دیگران بدهد مال خدا را غصب کرده است. به همین دلیل، اینها بنا میگذارند وجود خود را برای خدا خالص کنند تا خدا به آنها کمک کند و آنان را در این راه موفّق بدارد، پس آنها را برای خودش خالص کند.
اینکه کسی وجود خود را به خدا تقدیم کند، خیلی کار بزرگی نکرده است. شما چنان چه مال کسی در دستتان باشد و او را به صاحبش برگردانید، خیلی کار مهمّی نکردهاید. آنچه ارزش شما را نشان میدهد این است که باور دارید وجودتان مال خودتان نیست و خدا آن را به شما داده است. اگر کسی فهمید وجودش از خودش نیست و هستی خود را از خدا دید، در این مقام برمیآید که آن را به خدا تقدیم کند.
این لطف خدای متعال است که کمک میکند تا ما بفهمیم همه وجودمان از او است. در ابتدای خطبه نیز حضرت به این نکته اشاره کرد و فرمود: «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِه»؛ اگر کمک خدا نباشد هیچکس توفیق انجام کاری را پیدا نمیکند. کسانی که درصدد برمیآیند مال خدا را به خودش برگردانند و وجودشان را برای خدا خالص کنند، اگر کمک خدا نباشد موفّق نمیشوند. وقتی اینها درصدد کار خیر برمیآیند و تصمیم میگیرند آن را انجام دهند، آن وقت است که خدا کمک میکند تا آنها وجودشان را برای خدا خالص کنند.
وقتی وجودی برای خدا خالص شد، دیگر شیطان در آن سهمی ندارد و این وجود گوهر گران بهایی میشود که از معادن دین خدا به حساب میآید. همان طور که گوهرها، الماس، طلا، جواهرات و یاقوت را از معادن استخراج میکنند، جواهرات دین نیز باید از وجود چنین افرادی استخراج شود و کسانی که میخواهند به گوهرهای ناب دین دسترسی پیدا کنند، باید سراغ اینها بروند. اینان اوتاد زمین هستند. «فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِه»؛ اصل تعبیر «اوتاد»؛ از امیر المؤمنین (ع) است که میفرماید: خدا بندگانی دارد که اینها را برای خودش خالص کرده است، و اینها اوتاد زمین، یعنی میخهای آن هستند.
در قرآن کریم، خداوند منّان کوهها را میخهای زمین معرّفی کرده و فرموده است: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الاَرْضَ مِهادا وَ الْجِبالَ أَوْتادا» ۵؛ درخطبه اوّل نهج البلاغه که حضرت داستان خلقت را بیان میکند، میفرماید: خداوند کوهها را خلق کرد تا زمین را از اضطراب و نوسان حفظ کند. بر اساس تعبیر قرآن، کوه در زمین حکم میخ را دارد. اگر این کوهها نباشد عواملی که موجب زلزله و اضطراب میشود، زود زمین را میلرزاند. وجود این کوهها لرزش زمین را تعدیل میکند.
همان طور که خداوند کوهها را برای جلوگیری از اضطراب و تزلزل زمین خلق کرده، بندگانی نیز خلق کرده است که برای صیانت مردم از بلای الهی حکم میخ را دارند. اگر اینها نباشند خیلی اوضاع به هم میریزد. مردم مضطرب میشوند، راه صحیح را پیدا نمیکنند و گناهانشان باعث بلاهای فراوانی میشود. خداوند بندگان صالح، یعنی انبیا، اوصیا و اولیا را کوههای زمین قرار داد تا مردم در دینشان اضطراب و تزلزل پیدا نکنند. چنین بندگانی هم دین مردم را حفظ میکنند و هم مانع میشوند از اینکه عذابهایی بر آنها نازل شود. در روایات فراوانی آمده است که وقتی مؤمن صالحی در قومی باشد، خدا به واسطه او بسیاری از بلاها را از مردم برمیدارد. این مؤمن محبوب خدا است و خدا او را برای خود خالص کرده است.
حال چگونه انسان میتواند خود را خالص کند و چه معیار و مقیاسی وجود دارد که انسان ببیند کاری که انجام میدهد، برای خدا است یا برای خدا نیست؟
خداوند متعال دو معیار برای انسان قرار داده است که یکی از آن دو فطری است، در درون انسان قرار دارد و انسان میتواند بر اساس آن حقّ و باطل و خیر و شر را تا حدود زیادی بشناسد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ۶. خداوند وقتی نفس انسان؛ را آراست، به او کار خوب و بد را الهام کرد، یعنی یک زمینه فطری برای او قرار داد تا بتواند هم تقوا و هم ضدّ تقوا را بشناسد. هر انسان عاقلی به طور فطری از این نیروی خدادادی استفاده میکند.
اصولاً احکام عقل عملی به حُسن عدل و قبح ظلم برمیگردد. راست گفتن یک نوع عدل و دروغ گفتن یک نوع ظلم است. کارهایی که عقل میفهمد خوب است و باید آن را انجام داد، به نحوی به عدل برمیگردد، چون حقیقت عدل این است که باید حقّ هر کسی را به او داد. اگر حقّ خدا را دادی عدل و اگر حقّ او را غصب کردی ظلم تحقق پیدا میکند. عقل میگوید: عدل خوب است، یعنی حقّ هر کسی را باید به او داد. اگر هیچ آیهای هم نازل نشده بود، هیچ پیامبری نیامده بود و هیچ امام معصومی نداشتیم تا از راه تعبّد حکمی را بپذیریم، عقل میگفت: حقّ هر کسی را باید به او داد.
کسی که میخواهد خود را خالص کند، باید مبنای کارش را رعایت عدل قرار دهد، حقّ هر صاحب حقّی را بدهد، به کسی ظلم نکند و بنا بگذارد تا در مقابل خدا عرض اندام نکند، چون او خدا است و هر چه هست، از او است. من چه حقّی دارم که برای خودم سهمی قائل شوم؟ چشم، گوش، پا و قلب ما از او است. اگر آن را در مسیری که او نمیخواهد، به کار گیریم، خلاف عدل است. قرآن میفرماید: «لاتُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیم» ۷؛ شرک بد است، به خاطر اینکه ظلم است. غیر از خدا کسی حق ّ ندارد در این عالم عبادت و پرستش شود. عالم از آن او است. او باید حاکم و مطاع باشد. اگر ما کسی را در کنار او قرار دهیم ظلم کردهایم.
آنکه بنا میگذارد در زندگی عدل را رعایت کند و حقّ هر کسی را بدهد، ابتدا حقّ خدا را میپردازد. «قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِه»؛ چنین کسی اوّلین نتیجهای که از عدل میگیرد، این است که با خود میگوید: من حق ندارم به دل خواه خود عمل کنم، چون سرتاپای وجودم حقّ خدا است. من حق ندارم برای خودم سهمی قائل شوم و بگویم: من این کار را میکنم، چون دلم میخواهد! به عبارت دیگر چنین کسی «یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ»؛ بنا میگذارد که حق را بشناسد، توصیف و تبیین کند و بدان عمل نماید. «لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا»؛ اینان هیچ سعادت و خیری را رها نمیکنند. هر جا بدانند خیر و کمالی وجود دارد، به دنبال آن میروند. حتی جایی که گمان میبرند خیری وجود داشته باشد، دنبال میکنند تا شاید خیری نصیب آنان شود.
این یک راه برای شناخت اخلاص است، ولی این راه کامل نیست، به خصوص که نمیتواند جزئیّات را دقیقاً مشخص کند. به همین جهت در فراز دوم سخن، حضرت میفرماید: «قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِه»؛ بهترین بنده خدا کسی است که اگر جایی مقتضای عدل یا راه مرضی حضرت حق را نشناخت و در کسب کمال دچار تردید شد، به سراغ کلام خدا میرود و اختیار خود را به دست قرآن میسپارد. «فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُه»؛ قرآن قائد و راهبر او میشود. «قائد»؛ کسی است که افسار مرکبی را میگیرد و میکشاند و او به دنبالش میآید و «سایق»؛ کسی است که از پشت سر میراند. بهترین بنده کسی است که افسار نفس خود را به دست قرآن میدهد و به دنبال قرآن حرکت میکند و قرآن پیشوای او است. «یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُه»؛ قرآن هر جا بار بیندازد و منزل کند او نیز فرود میآید. یعنی بهترین بنده خدا کاملاً اختیار خود را به دست این پیشوا میدهد و هر چه او بگوید انجام میدهد.
منبع: مهر
را نصیب ما بگردان