سردار شهید جان محمد کریمی در سال ۱۳۴۴ در روستای سرآسیاب در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. تا سال دوم راهنمایی تحصیل کرد، سپس در سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه در آمد. ایشان فردی بسیار فعال، شجاع و دلیر بود و اخلاقی شایسته و روحیهای نظامی و بسیار والا داشت. در مدت زیادی از دوران خدمت فرماندهی گروهان و گردانها را به عهده داشت.
یکبار به مدت ۷ روز به اسارت کومله و دمکرات درآمد و سپس آزاد شد. سرانجام در تاریخ چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه جزیره مجنون عملیات پد خندق به درجه رفیع شهادت نایل آمد، ولی جسم پاکش در منطقه عملیاتی برجای ماند تا سند رسوایی استکبار جهانی باشد.
سرانجام در مردادماه ۱۳۹۴ پس از قریب به ۲۷ سال، خواب مادر شهید مبنی بر آمدن شهید، تعبیر شد و پیکر مطهرش به میهن بازگشت و در سالروز شهادت امام صادق (ع) رئیس مکتب جعفری مردم شهرستان لنده پیکر مطهر پاسدار شهید جان محمد کریمی سردار پد خندق را بر روی دستان خود و باشکوه هرچهتمامتر تشییع و در زادگاهش به خاک سپردند. مردم شهرستان لنده بهپاس حماسهآفرینی سردار پد خندق و پاسدار شهید جان محمد کریمی مسیر بیش از هفتکیلومتری لنده تا شهرک سرآسیاب شهرستان لنده استان کهگیلویه و بویراحمد را پیاده پیمودند.
وصیتنامه سردار شهید جان محمد کریمی
بسمهتعالی
"انالله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه"
خداوند جان و مال مؤمنین را که در راه او جهاد میکنند به بهای بهشت میخرد.
(قرآن مجید)
همیشه در انتظار آن بودم زمانی که چندین ساعاتی بیش به پیوستن به لقاءالله نداشته باشم وصیت خودم را بگویم تا آنچه میگویم آخرین لحظات و ساعات من بوده باشد. سلام بر رسول خدا و سلام بر حسین سرور شهدا و سلام بر مهدی یاور رزمندگان و امید امیدواران و سلام بر امام امت و از خدا آرزو میکنم که در آخرت روز رستاخیز نیز امام ما بوده و آنجا نیز افتخار سربازیاش را داشته باشم.
سلام بر او که بسان موسی با طاغوت فرعوندرافتاد و بسان ابراهیم بتها را شکست و، چون حسین یاران بشماری را هدیه خداوند کرد و همانند محمد بن عبدالله این امت را به اسلام باز گرداند و کتابی نشئتگرفته از قرآن محمدی را به این ملت ارزانی داشت سلام به تو مادر، مادری که سرمایه خود را فدای من و برادران و خواهرانم کردی.
به خدا در این لحظات احساس میکنم که بسیار در اجرای وظایفم نسبت به تو کوتاهی کردم و فرزند شایستهای برای تو نبودم؛ اما این لحظات که شاید آخرین لحظات است از تو عاجزانه میخواهم که از من درگذری تا در پیشگاه خداوند روسفید باشیم به خدا؟ از تو تشکر کنم و انشا الله این قلمهایی که گرچه ناقص و نارسا، ولی با اخلاصش و صداقتش بتواند از زحمات و سختیهائیکه برای من از عمرت مایه گذاشتی ستایشی کرده باشم.
مادرای کسی که بیشترین علاقه را به تو دارم با آن امید که روز قیامت با شما دیدار کنم. مادرم! تسلیم امر خدا باش که تاکنون بودهای و در تمام مراحل به خدا توکل کن نماز شکر بگزار که از دامان تو فرزندی به زیارت حسین (ع) و لقاءالله فرستادهای و هرگاه خواستی گریه و زاری کنی، بر حسین سرور شهیدان و اصحاب و یارانش و اولادش گریه کن که در همدردی آنان هرچه کنی کم است. مادرم بهخاطر آنکه شاید فرصت وصیت با پدرم را از دست بدهم از همینجا با تو خداحافظی میکنم.
و، اما آقا جون سلام، سلامعلیکم پدر، از تو بهعنوان پدری که در طول حیات در مسیر حق گام برداشته و ما را براه خدا و پیامبر و امامان و حق و حقیقت هدایت نمودی سپاسگزاری کرده و امیدوارم که خدا اجری شایسته به شما عنایت نماید؛ و شما نیز از آنچه آزار و اذیت و سختی و وحشت دیدهای در این آخر از من درگذری و وصیت من به برادران پاسدار این است که حتماً در تشیع جنازه من شرکتکننده و در آخر سلام مرا به برادران برسانید راه مرا ادامه دهید مرا حلال کنید سلام من به خواهران عزیزم امیدوارم که برادر خودتان را ببخشید و حلالم کنید از تمام اقوامان و دائیهایم و عموهایم طلب حلالیت میخواهم.
والسلام - حقیر جان محمد کریمی
کتاب زندگینامه و خاطرات
کتاب زندگینامه و خاطرات سردار شهید جان محمد کریمی با عنوان "یاقوت خندق" باهمت برادران کورش محمدی و صمد غلام شاهی به چاپ رسیده و روانه بازار کتاب دفاع مقدس شده است.
در قسمتی از این کتاب آمده:
"دوباره رفتوآمد در خانه زیاد میشود؛ جوی معنوی فضای ده را فراگرفته است. همه از بازگشت جان محمد صحبت میکنند. شهرستانهای استان، مسئولین، کوچک و بزرگ، مرد و زن، همگی خود را آمادة استقبال از او میکنند.
سرانجام روز موعود فرامیرسد و مردم بزرگمنش استان چنان استقبال بینظیری از ایشان داشتند که تا ابد به یادگار در تاریخ میماند. آری او برگشت و در خاک روستای سرآسیاب آرام گرفت؛ در خاکی که روزی جولانگاه بازیهای کودکیاش بود، او برگشت تا دوباره زندهبودن خود و دوستان شهیدش را اعلام کند و بگوید مرام و مسلک ما را فراموش نکنید؛ او برگشت تا دوباره ما را از خواب خفته بیدار کند. او آمد نه بااقتدار و ابهت جسمیاش، بلکه باعظمت و بزرگی شهیدیاش! او آمد با خاک و استخوان! و چه زیبا و بی سر در خاک سرآسیاب لنده آرمیده است تا نمادی شود از شکوه غیرت و مردانگی. "
در قسمتی دیگر از کتاب به نقل از عبدالله رئیسی آمده است:
"بچههای ده جمع بودند هرکس یک بازی را پیشنهاد میداد. جان محمد گفت: سنگریزههای زمین را جمع کنیم و برای زمین فوتبال آمادهاش کنیم. همه همکاری کردند، صفدر ابولی و جان محمد بیشتر از همه. انگار که میخواستند خانه خودشان را تمیز کنند. زمین آماده شد، زمین فوتبال روستای سرآسیاب.
روزها بر آن دویدند و کودکیشان را همراه با گذر زمان به جوانی رساندند. کودکان دیروز مرد شدند و هرکدام دچار سرنوشتی.
ابولی شهید شد و جان محمد مفقودالاثر. اما سرانجام هر دو در همان زمین فوتبال آرام گرفتند و آن روز کسی باور نمیکرد که همبازیهای امروز دارند آرامگاه آینده خود را آماده میکنند نه زمین فوتبال را. "