مردادماه برای او تداعی کننده دو خاطره بزرگ است. یکی مربوط به مرداد۱۳۶۰ میشود، زمانی که تنها ۱۶ ساله بود و در عملیات ثامنالائمه و آزادسازی حصر آبادان اولینبار به جبهه رفت و دومی، مربوط به عملیات مرصاد در سال۶۷ است که بهعنوان فرمانده بخشی از میدان نبرد حضور داشت.
بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تیرماه ۶۷، دو مسأله مهم در جبهههای جنگ رخ میدهد. یکی حمله نیروهای بعثی به جنوب کشور و پیشروی آنها تا جاده اهواز ــ خرمشهر و دومی عملیات مرصاد است. مقداری در مورد فضای جبهههای جنگ در آن روزها برایمان بگویید.
آن روزها من در لشکر ۲۷ محمد رسولا... (ص)، گردان مسلم بهعنوان فرمانده گروهان عاشورا مشغول به فعالیت بودم. در منطقه کوزران استان کرمانشاه مستقر بودیم. اتفاقا همان روزی که خبر پذیرش قطعنامه از رادیو پخش شد، همراه یکی از دوستانم که بعدها به شهادت رسید ــ شهید سلطان محمدی ــ مشغول صرف ناهار بودیم. پخش این خبر یک شوکی به هر دو نفر ما وارد کرد. تا ۱۰ دقیقه بین ما دو نفر هیچ صحبتی رد و بدل نشد. یعنی پخش این خبر تا این مقدار برایمان شوکهکننده بود. حس دوندهای داشتیم که نتوانسته به پایان خط برسد.
همان شب تمامی نیروهای گروهان منزل پدری ما شام دعوت داشتند؛ که آقای قاسم کارگر، فرمانده گردان مسلم بدون هماهنگی به منزل ما آمد. پخش خبر پذیرش قطعنامه باعث سردرگمی همه نیروها شدهبود. آقای کارگر گفت فردا نیروها به پادگان، ولی عصر (عج) بیایند. باید به کوزران بروید و وسایلتان را جمعآوری کنید. بهدلیل اینکه نیروهای بعثی در حال حمله به خوزستان هستند و همه نیروها عازم جنوب خواهند شد. قرار بود از کوزران عازم دوکوهه و از آنجا به خط مقدم برویم تا جلوی پیشروی عراق را بگیریم. لشکر محمد رسولا... (ص) در کل منطقه درگیر بود. در طول مسیری که از کوزران به دوکوهه میرفتیم، یکسری نقلوانتقالات در جاده میدیدیم. نیروهای ارتش در حال جابهجایی ادوات نظامی بودند، اما ما در جریان اتفاقات پیش رو نبودیم. همه فکر ما به سمت جنوب، پاسگاه زید، جاده اصلی اهواز ــ خرمشهر و تنگه ابوقریب بود. وقتی به دوکوهه رسیدیم کمی که استراحت کردیم، آقای کارگر پیش من آمد و گفت: «نیروهایت را آماده کن، باید به غرب بروی. سازمان منافقین از سمت کرند وارد ایران شدهاند و در حال نفوذ به اسلامآباد غرب و باختران (کرمانشاه) هستند.»
در طول سالهای دفاعمقدس نیروها برای مقابله با دشمن خارجی به جبهه میرفتند. برای عملیات مرصاد نیروها را چگونه توجیه کردید؟
نکته اول اینکه در این مدتی که مقابل تهاجم رژیم بعث ایستادهبودیم، بارها اسرایی از دشمن میگرفتیم که اینها ایرانی و از اعضای کادر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بودند. پس این اولین مرتبه مقابله ما با منافقین نبود. سال ۶۵ مسعود رجوی در دیدار رسمی با صدام رسما اعلام کردهبود که سازمان برای هر عملیات مشترک علیه ایران آمادگی دارد. از سوی دیگر عملکرد سازمان در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و بحث ترورهایی که اینها هم در سطح مسئولان و هم اینکه مردم بیگناه را در کوچه و خیابان ترور میکردند، نوعی تنفر از نام سازمان مجاهدین خلق در بین مردم ایران ایجاد کردهبود. در همان نیم ساعت ابتدایی صحبتم با نیروها به تمام این نکات اشاره کردم، چون مرصاد تفاوت اصلی با دیگر عملیاتها داشت. برخی از نیروها نیمخیز آماده برای مقابله با منافقین بودند.
این هم به دلیل سخنوری من نبود، خدا کمک کرد و کلمات را دهان من گذاشت. نکته مهمتر اینکه سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۷ سه عملیات علیه ایران انجام داد. فروردین ماه عملیات آفتاب یا عملیات فکه در اطراف منطقه شوش، عملیات چلچراغ در روزهای پایانی خرداد که در منطقه مهران انجام شد و عملیات فروغ جاویدان در مردادماه. فاصله هرکدام از این عملیاتها حدود دو ماه بود. اگر نظر مرا بخواهید، عملیاتهای آفتاب و چلچراغ به گونهای مانور بود تا سازمان خود را برای عملیات نهایی یعنی فروغ جاویدان آماده کند. منافقین در آن دو عملیات به قول خودشان نقاط ضعف ما را پیدا کردهبودند و با تجهیز کردن خودشان بهدنبال این بودند تا با فروغ جاویدان ضربه نهایی را به ایران وارد کنند. این عملیات آنچنان برای منافقین اهمیت داشت که شخص مسعود رجوی بهعنوان فرمانده وارد میدان میشود. رجوی یک سخنرانی معروف در مورد این عملیات دارد که در رسانهها بخشی از آن پخش شدهاست. آنجا به نیروهایش میگوید که ما ظرف ۴۸ ساعت و در سه فاز، تهران را تصرف خواهیم کرد. بعد به نیروهایش تضمین میدهد که از پایگاه نوژه و پایگاه تبریز خیالشان راحت است، چون رژیم بعث به سازمان قول دادهبود که پدافند این دو پایگاه را از کار بیندازند. رجوی در همین سخنرانی از واژه «دوستان عراقی» استفاده میکند. در نهایت رجوی به نیروهایش میگوید: شما با خیال راحت پیشروی کنید و تا تهران جلو بروید.
علت اصلی اینکه منافقین نتوانستند به اهداف اصلی خود در این عملیات برسند، چه بود؟
نکته اصلی که به نظرم مسئولان سازمان از آن غافل شدند، مردم ایران بود. ببینید شاید من و شما که الان روبهروی هم نشستهایم بر سر برخی از موضوعات امکان دارد اختلافنظر داشتهباشیم، اما در اصل قضیه که حفظ کشور و امنیت آن باشد هیچ اختلافنظری نداریم. سازمان رسما با دشمن مردم و ایران همپیمان شدهبود تا این مملکت را از بین ببرد و این نکتهای بود که مردم آن را بهخوبی میدانستند. به همین دلیل وقتی منافقین وارد ایران شدند، کسی برای آنها فرش قرمز پهن نکرد. از طرف دیگر حماقت مسئولان و فرماندهان سازمان مجاهدین خلق هم تاثیرگذار بود. زمانی که منافقین از سمت کرند به اسلامآباد آمدند و میخواستند از ارتفاعات قلاجه عبور کنند، اینقدر وسایل نقلیه مانند تراکتور در مسیر زیاد بود تا مردم را از منطقه خارج کند، ترافیک زیادی ایجاد کردهبود که جایی برای عبور نیروهای منافقین وجود نداشت. فرماندهان سازمان آنقدر به خودشان و کارشان اعتماد داشتند که تصمیم میگیرند شب را در منطقه استراحت کنند تا مردم جاده را تخلیه کنند و اینها فردا صبح به سمت تهران حرکت کنند. همین اعتماد به نفس کاذب به ما اجازه داد تا قوای خودمان را مقابل منافقین به منطقه ارسال کنیم.
امکاناتی که منافقین در عملیات از آن استفاده میکردند، در چه سطحی بود؟
منافقین تدارکات زیادی برای این عملیات دیدهبودند. خودروی تویوتا استفاده کردهبودند که دارای دو باک ۹۰ لیتری بود. چرا؟ چون وقتشان را حتی برای بنزین زدن هم هدر ندهند و مستقیم به تهران بیایند. ماشینهای زرهی از کشور برزیل همراه داشتند که ما در طول این سالهای دفاعمقدس، نمونهاش را ندیدهبودیم. به نظرم کشورهای مخالف جمهوری اسلامی فکر میکردند این تنها فرصت بعد از جنگ تحمیلی است که میتوانند ایران را از پای در بیاورند، به همین دلیل از دادن هیچ امکاناتی به سازمان دریغ نکردند.
در مورد خشونتی که منافقین علیه مردم منطقه انجام دادند، برایمان بگویید.
پاسخ سؤال شما را با یک خاطره از رزمندگان میگویم. در طول سالهای دفاعمقدس، زمانی که برای انجام یک عملیات داشتیم به نقطه رهایی میرفتیم، یکی از نیروها که بعدها به شهادت رسید – ابراهیم حسامی- مجروح شدهبود و نمیتوانست ما را همراهی کند. نیروها به صورت ستون عازم بودند و از این آقای حسامی خداحافظی میکردند. چند کلیومتری که عبور کردیم به یک اسیر عراقی رسیدیم که مسیر را گم کردهبود. در تمام جنگهای دنیا، نیرویی که عازم خط مقدم است نباید خود را معطل یک اسیر کند و باید خود را زود به خط مقدم برساند. در جنگهای دنیا، این اسیر کشته خواهدشد، اما بچههای ما این کار را نکردند. خود من اسیر را چند کیلومتر عقب بردم و تحویل آقای حسامی دادم و به خط مقدم بازگشتم. حالا در عملیات فروغ جاویدان، سازمان مجاهدین به قول خودش نباید وقت را تلف میکرد و زودتر به تهران میرسید.
زمانی که اینها به اسلامآباد غرب رسیدند، وارد یک بیمارستان شدند و تمامی بیماران این بیمارستان را تخیله و آنها را گلولهباران میکنند. این فرق سازمان مجاهدین خلق با رزمندگان ایرانی است. منافقین واقعا قسیالقلب بودند. از همه مهمتر اینکه نمیدانم اینها با چه کسی میخواستند تسویهحساب کنند؟ با مردم؟ خب در سالهای دفاعمقدس ما در جبهه مقابل سربازان رژیم بعث مقابله میکردیم و اگر کسی هم کشته میشد نیروی نظامی بود، ما که نمیرفتیم مردم عراق را بکشیم. اما سازمان در این عملیات آمدهبود تا از همه مردم ایران انتقام بگیرد و همه را از جلوی تیغ رد کند. برای آنها نظامی و غیرنظامی هیچ فرقی نمیکرد. سازمان مانند قیچی دو لبه کار میکرد. از یک سو روی ظاهرشان آنقدر کار کردهبودند که اگر وقتی وارد یک روستا و منطقه شدند مردم آن روستا به آنها اعتماد کنند.
برخی از اینها قبل از اینکه وارد عملیات بشوند نماز خواندند و چه بسا سازمان از همین مسأله نیروهایش سوءاستفاده میکرد. از سوی دیگر فرماندهان و نیروهایش قسیالقلب بودند و در اسلامآباد به هیچ فردی رحم نمیکردند. وقتی وارد بیمارستان اسلامآباد شدند یک زن باردار و فرزندش را درجا به شهادت رساندند. این جملهای را که هدف، وسیله را توجیه میکند، سازمان در عملیات فروغ جاویدان کاملا به نمایش گذاشت. برای رسیدن به هدفشان از هر وسیلهای استفاده میکردند. برای نمونه بعد از عملیات مرصاد وقتی به سمت اسلامآباد در حال حرکت بودیم، به تنگهای رسیدیم که پیکر یک نفر با لباس شخصی را به صورتی که پاهایش بسته بود روی یک ارتفاعی آویزان کردهبودند. حتی به نیروهایشان دستورالعمل دادهبودند که مزارع مردم را به آتش بکشند تا مردم از ترس و وحشت جرات نکنند به نیروهای سازمان نزدیک شوند.
منبع: روزنامه جام جم