به مناسبت سی و سومین سالروز بازگشت قهرمانانه آزادگان سرافراز ایران اسلامی به میهن در بیست و ششمین روز از مرداد ماه ۱۳۶۹، و همزمانی آن با اسارت آل الله، شامگاه جمعه ۲۷ مردادماه، نشست ادبی «آزادگان سرافراز» با حضور جمعی از شاعران کشورهای مختلف حوزه ایران فرهنگی، با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار، به اهتمام گروه بین المللی هندیران برگزار شد.
در این ویژه برنامه شاعران و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، امیر عاملی، سید مسعود علوی تبار، مسعود ربانی، سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی، نغمه مستشار نظامی، سارا عبدالهی فر، مهسا ایمانی، مریم فروزان کیا، سارا جلوداریان، فاطمه نانی زاد، صبا فیروزی، فاطمه ناظری حضور داشتند.
در ابتدای این مراسم احمد علی رمضانی آزادهای که سابقه اندوه ۸۶ ماه اسارت در اسارتگاههای رژیم بعث عراق را در دل و جان خود دارد در فرازی از صحبتهای خود به عنوان سخنران مجلس بیان داشت: حقیقتا نوشتن، بیان، ثبت و ضبط خاطرات آزادگان و رزمندگان دفاع مقدس، خصوصاً اگر در قالب شعر و نظم ادبی قرار گیرد و شعرا و اهالی فرهنگ همت به این کار داشته باشند، میتوانند گنجینه بسیار ارزشمندی برای نسلهای که رفتار و سلوک رزمندگان و آزادگان را ندیده اند را به یادگار بگذارند.
صاحب کتاب «۲۵۸۲ روز در قفس» تأکید کرد: توصیه میکنم که برای این منظور ادیبان و شاعران محترم تعجیل داشته باشند، که همانطور که شاهد هستیم آزادگان کم کم دارند پا به سن میگذارند و بار سفر را بر میبندد و یکی پس از دیگری به سمت معبود پر میکشند، لذا لازم میدانم مجدداً در این جمع ادبی از شعرا و ادیبان عزیز درخواست داشته باشم در به تصویر کشیدن رشادتهای این عزیزان در قالب منظومههایی شایسته همت کنند. به ویژه برای اسرا و شهدایی همچون شهید محمد شهسواری که در اوج اسارت شعار مرگ بر صدام ضد اسلام میدهد و موردهای بسیار دیگری از این موارد..
در ادامه مریم فروزان کیا نویسنده؛ از مادران منتظر خواند:
افتان و خیزان به دنبال اتوبوسها میرفت
چندباری به زمین افتاد
گرد و غبار مانع دیدش شده بود
قاب عکس را، اما هنوز در آغوش داشت
چندباری با برخورد جمعیت به این طرف و آن طرف پرت شد
آخرین توان مانده در جانش را در خود جمع کرد، چادرش را به دندان کشید و این بار قاب عکس را روی سر بلند کرد
و در میان گرد و غبار گم شد...
در پایان برخی از اشعار ارائه شده در این مراسم را مرور میکنیم:
علی رضا قزوه
دلم زندونی زندون بغداد
فلک داد و فلک داد و فلک داد
فلک گیرم دلم رو کردی آزاد
نشون منزلش رو برده از یاد
گل شمشاد من شادیتو بینم
دلم میخواد دامادیتو بینم
نسیمی میوزد از سمت بغداد
الهی روز آزادیتو بینم.
سید مسعود علوی تبار
فراغ از قیل و قال و این و آنند
برون از حلقههای جسم و جانند
اگر دیدی کسانی اینچنین اند
بدان آنان همان آزادگانند
سید حکیم بینش
صدایی گفت چشمان تو روشن
صدایی گفت: دنیایی تو گلشن
نگو آزادگان آمد، پدر گفت
بگو آن روح و جان آمد به این تن.
نغمه مستشار نظامی
چقدر منتظرت بودم، چقدر منتظرم بودی
همیشه همسفرت بودم، همیشه همسفرم بودی
سفر مرا به سلام تو، سفر مرا به خودم کوچاند
به هر کجا که نظر کردم، تو پیش چشم ترم بودی
چهارسال پس از طوفان، من و دل و غم بی پایان
به جستجوی تو سرگردان، تویی که بال و پرم بودی
چه رفته است برین صحرا، چه رفته است برین تنها
رسیده اند به تن، سرها، همیشه تاج سرم بودی
به خانه آمده دل آری، ازین شکسته خبر داری؟
به سمت چشم تو برگشتم، تو مقصد سفرم بودی
فاطمه نانی زاد
این چندمین نامه است بابا، امروز و امشب مینویسم
گاهی به تنهایی و گاهی با عمه زینب مینویسم
آموختم دیگر پدر جان– خواندن نوشتن را، از این پس
حرف دل و دلتنگیام را دیگر مرتب مینویسم
حتماً خبرداری به سختی این روزها بیمار هستم.
امّا به قول بچهها من، در تاب و در تب مینویسم
بی بی برایت نذر کرده یک روضهی موسی بن جعفر (ع)
با اشکهای گرم بی بی، جای مُرکب مینویسم
آقا بزرگ از مسجد آمد، با خود خبر آورده که تو ...
از شوق دستم خط میافتد، دارم مورب مینویسم
سارا عبدالهی فر
دیوار بود و سکوت
و صدای مبهمی
که چنگ میزد به میلههای زندان.
تمام غنچهها
رو به ماه
زمزمه میکردند
رهایی از تاریکی را