در روزهایی که دنیا شاهد یک جنگ تمام عیار و نا برابر میان رژیم صهیونیستی و مردم غزه است، شاید برای خیلیها سوالاتی مطرح شود مبنی بر اینکه پیشینهای درگیری از کجاست و چرا مردم غزه با اینکه از امکانات کمتری برخوردار هستند، اما در مقابل این رژیم کودک کش دست از مقاومت بر نمیدارند. یکی از بهترین منابعی که ذهن خواننده را بدون هر گونه قضاوتی میتواند روشن کند خواندن کتاب است.
انیس نقاش از چهرههای شناخته شده حزب الله لبنان بود که سالهای زیادی به مبارزه علیه اشغالگران صهیونیستی گذارند. او در کتاب «کودکان و سرنوشتها» بخشی از خاطرات خود را که در جنبش فتح گذراند زوایای جدید و جالبی را از حضور در برخی از عملیاتها روایت میکند که در سرنوشت خاورمیانه موثر بوده است. او مینویسد:
برای اولین بار از مرزهای بینالمللی به سمت اردن میرفتیم؛ جایی که مقاومت حضور داشت و حالا مردان اطلاعاتی و گمرکی را میدیدیم.
به امان رسیدیم و آدرس دفتر حرکت فتح را پرسیدیم. راننده تاکسی ما را به دفتر تبلیغاتی فتح رساند. از اینکه بالاخره با مردان مقاومت ملاقات میکردیم و امانتها را به دستهای امین میسپردیم، خوشحال بودیم.
ما را به مرکز هلالاحمر بردند. هلالاحمر، مسئول توزیع هدایا بود. ما سه نفر به تنهایی در یکی از اتاقها نشسته بودیم. ناگهان مردی داخل اتاق شد. دهانم از تعجب بازماند. مردی که داخل شد، خود یاسر عرفات بود که من از مدتها پیش عکسهایش را جمع میکردم.
به لکنت افتاده بودم تا اینکه جرئت پیدا کردم و پرسیدم آیا او رئیس ابوعمار است؟ با تبسم به من نگاه کرد و با لهجه مصری گفت: نه من برادرش فتحی هستم، خیلی شبیه هستیم. نه؟
از اینهمه تشابه تعجب کردم. فتحی عرفات از ما به خاطر این ابتکار عمل تشکر کرد و گفت که هلالاحمر، امانتها را برای توزیع بین کودکان به اردوگاه میفرستد و ما تا روز بعد، مهمان حرکت (فتح) خواهیم بود؛ تا قبل از بازگشت به لبنان استراحت کنیم.
تعطیلات اجازه نمیداد بیشتر از آن در اردن بمانیم. به دفتر تبلیغات بازگشتیم و منتظر ماندیم تا ما را به محل اقامتمان ببرند.
در همین حین، مردی که با محافظان احاطهشده بود، داخل شد و به اتاق کناری رفت. یکی از کارمندان مرکز که از ابتدا به استقبال ما آمده بود، از ما خواست به اتاق مجاور برویم و با برادر ابواللطف، یکی از رهبران فتح آشنا شویم.
داخل اتاق شدیم. او از ما تشکر کرد و ابتکار عمل مارا ستود و گفت قضیه فلسطین حتماً با وجود جوانانی مثل شما پیروز میشود و تا زمانی که همدلی و همکاری وجود دارد، اوضاع امت روبهراه است.
قضیه فلسطین، قضیه همه است، همه عربها، از دانش آموزان و کارگران گرفته تا مردان و زنان. این جنگ ملتها است.
بعدازظهر یک جیپ ارتشی برای بردن ما آمد. اولین بار بود که سوار این نوع ماشین میشدیم. کنار راننده یک مسلسل کلاشینکف بود که تا رسیدن به هتل، یکلحظه از آن چشم برنداشتیم. واقعاً زیبا بود. خلاصه مقاومت و نماد آن بود. نماد کلاشینکف روی همه شعارها رسم شده و یار و یاور و همراه تمام آوازها و شعارهای انقلابی بود.
در اتاق هتل نشستیم و شروع به برنامهریزی کردیم که بعد از رسیدن به لبنان چه کنیم. احمد میگفت چرا به لبنان برگردیم؟ همینجا بمانیم و به مقاومت بپیوندیم.
نهاد نظر دیگری داشت. او گفت که مگر نشنیدی برادر ابواللطف چه گفت؟ بر حضور و نقش ما در لبنان تأکید نکرد؟ من هم با نهاد موافق بودم. آنقدر مبارز و مسئول در آنجا بود که نیازی به داوطلب نداشتند. تازه اردوگاه هم مملو از انقلابیون بود. پس مسئولیت اصلی ما در لبنان بود.
حدود ساعت ۱۰ شب درب اتاق را زدند. مهمان اتاق کناری بود؛ برادری الجزایری که با فتح کار میکرد. او صحبتی طولانی را در وصف انقلاب الجزایر شروع کرد و اینکه چطور این انقلاب پیروز شد و بر ضرورت کار منظم تأکید کرد.
در ادامه صحبتهایش، به شرح نقش سازمانها و تنظیمات دانشآموزی و جوانان پرداخت و نحوه تبلیغات انقلابی و تبلیغات مسلحانه را توضیح داد و مثالهای زیادی زد.
به نظرمان شبیه دایره المعارفی جامع در علم انقلابها بود. احساس کردم ما در سفر به اردن، با دو انقلاب پیوند برقرار کردهایم؛ با فتح و رهبرانش آشنا شدیم و مبارز انقلابی الجزایری را ملاقات کردیم که تجربه انقلاب الجزایر را برایمان شرح داد.
او تقریباً تا سپیده صبح پیش ما ماند. بعد خداحافظی کرد و گفت که قبل از سفر کمی بخوابید، اما آنچه را گفتم فراموش نکنید. کار در آنجا مسئولیت شماست.
ما سرشار از احساسات حماسی و انقلابی به بیروت برگشتیم درحالیکه افکار فراوانی از ماهیت کارهایی که میتوانستیم انجام دهیم در ذهنم بود.
منبع: تسنیم