پس از اینکه پیامبر(ص)، دولت اسلامی را در شهر یثرب تشکیل داد، مسلمانان با قبایل یهودی اطراف یثرب مجاور شدند و چون یهودیان حاضر به پذیرش اسلام نبودند، پیامبر(ص) قراردادی را با آنها تنظیم کرد که نوع تعامل مسلمانان و یهودیان با یکدیگر مشخص شود.
بزرگان قبایل یهود نیز این قرارداد را به رسمیت شمرده و آن را امضا کردند. براساس مفاد این پیماننامه، یهودیان میتوانند با مسلمانان مدینه یک امت را تشکیل داده و باید در قبال مشرکان، مسلمانان را یاری کنند و در جنگها نیز در سپاه مسلمین باشند و علیه آنان توطئه نکنند. دوم آنکه یهودیان حق دارند همه اعمال عبادی دین خود را بهطور آزادانه انجام دهند و کسی متعرض آنها نشود و سوم اینکه یهودیان نیز همانند مسلمانان از غنایم جنگی سهم میبرند. مسلمانان نیز امنیت آنها را تامین کرده و اهل کتاب میتوانند بیهیچ مشکلی در دارالاسلام زندگی کنند.
اما قبایل یهود، به پیمان خود وفا نکرده و علیه اسلام و مسلمین توطئههای بسیاری کردند و با مشرکان همپیمان شدند، نمونهاش اقدام یهودیان علیه مسلمانان در جریان جنگ احزاب. در نتیجه پیامبر با آنها برخورد کرد و طی سه جنگ بین مسلمانان و یهودیان هر سه قبیله بنیقینقاع، بنیقریظه و بنینضیر سرکوب شدند.
و اما تجربه ایرانیان
اما هدف از اشاره به سرانجام اولین همجواری و همسایگی مسلمانان با یهودیان، یادآوری روزی است (۲۹ نوامبر ۱۹۴۷) که سازمان ملل با صدور قطعنامه دست به تقسیم فلسطین با نیت همجواری زندگی یهودیان با مسلمانان زد. قومی که در همسایگی با مسلمانان صدر اسلام نمره قبولی نگرفته بود و حالا باید ....
اما هدف نگارنده در این نوشتار نه پرداختن به مراودات، معاشرت و زندگی قوم یهود در میان ملتهای مسلمان عرب که در میان ایرانیان است. همانطور که میدانید ایرانزمین از دیرباز میزبان مردمان بسیاری از اقوام و ادیان گوناگون با مذاهب، فرقهها و زبانهای مختلف بوده و همه این اقوام در طول تاریخ با تمام سختیها و ناملایمتیها در کنار هم زیسته و تاریخسازی کردهاند.
در این میان «یهودیت» بهعنوان یکی از ادیان ابراهیمی و بهدنبال آن قوم یهود، از اقوامی بودند که از سالهای دور به ایران آمدند و در هر دوره با پستی و بلندیهای متفاوت در این کشور زیستهاند، اما با وجود اینکه تاریخ تمدن ایران از دیرباز با آیین یهودیت تعاملات بسیاری داشته، اطلاعات تاریخی مفصل و دقیقی در زمانهای دور، مشخصا در باب آن نگارش نشده است، ولی در حوزه ادبیات، دیدگاه شاعران و ادبایی که همواره از نخبگان تاریخ ایرانزمین بودهاند قطعا میتواند بازتابدهنده تفکر عمومی و غالب جامعه هر دوره باشد. در مطلب پیشرو کموبیش نظر بزرگان ادب فارسی در مورد قوم یهود را با هم بررسی میکنیم.
یهودیت، قوم نهاد!
پیش از آنکه در باب یهودیت و ردپای آن در ادبیات و حکایات زبان فارسی سخن بگوییم، باید بهدرستی مشخص کنیم زمانی که از «یهودیت» سخن به میان میآوریم آیا تنها پدیدهای دینی است که مورد بحث است؟ یا اینکه قومیتی بهاصطلاح نژادی و دارای ملیت است؟ بررسی رد پای یهودیان در ایران، تنها به معنای کنکاش در آثار گروهی از دینداران و پیروان آیین موسی (ع) نیست.
اگر کمی تامل کنیم بهراحتی میتوانیم این موضوع را دریابیم که مسأله یهود و یهودیت ابدا بهسادگی بررسی دیگر اقلیتهای دینی اعم از مسیحیان یا زرتشتیان نیست. با پژوهش و تأمل در تاریخ پرحادثه این اقلیت دینی میتوان دریافت که یهودیان بیش از اینکه بهعنوان پیروان حضرت موسی از لحاظ اعتقادات دینی از دیگر ادیان متمایز شوند به لحاظ ساختار و بافت مستقل و بسته و درونی که آنها را به صورت جامعهای مستقل و متمایز از دیگران جلوه داده است، نمایان میشوند.
به عبارت دیگر، آنچه یهودیان را از دیگر پیروان ادیان متمایز میکند تنها مسأله دین نیست بلکه پیوندها و عقاید مستحکم درونی میان قوم یهود و تلاش آنها بهمنظور حفظ استقلال و جدایی آشکار از اقوام دیگر است و همین عقاید و باورهاست که همچون حصاری بلند میان آنها و جامعه اطرافشان فاصله افکنده است. حفظ این فاصله برابر با نص تورات بسیار مهم و حیاتی است چراکه ازبینرفتن این فاصله به معنای ازبینرفتن آرمانها و ارزشهای دینی آنها و نتیجتا نابودی هویت جمعی است؛ این ویژگی در درجه نخست از همان باور دینی در تورات میآید که یهود را قوم برگزیده خداوند و برتر از تمام اقوام میداند.
برای همین به نظر میرسد شناختن یهود در یک دستهبندی ساده، کمی گیجکننده باشد چراکه تنها یک مذهب نیست بلکه قومیتی مستقل است و از طرفی یک قوم ساده هم نمیتواند باشد چرا که قومیتی است که رهروانش نه بر اساس همنشینی جغرافیایی یا اشتراک در زبان مادری بلکه به جهت اشتراکی که از دیرباز در عقاید مذهبیشان داشتهاند همبسته شدهاند. به همین جهت تعجب برانگیز نیست که قوم یهود چنان که در طول تاریخ میبینیم تا این حد قومی انزواطلب و نابسامان است، قومیتی بر پایه عقیده که کاملا عمدی و از پیش دانسته پیروان خود را به انزوا میکشاند و با اینکه این انزوا مبتنی بر تفکرات دینی است، اما بازتابهای بسیاری در فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی این قوم داشته است.
یهود یا جهود
یهودیان از اقوامی بودهاند که آمد و شد بسیاری ازجمله به سرزمین کهنی، چون ایران داشتهاند، در این آمد و شدها ایشان در مقامها و موقعیتهای مختلفی ایفای نقش داشتهاند، از داد و ستد و تجارت تا کسب مقامات بالای درباری مانند صدارت، پر واضح است که علیرغم انزواطلبی عقیدتیشان، همچنان حضور خود را چه عامدانه وچه ازروی ناچاری به صورت نفوذ در اجتماع حفظ میکردند و ازهمین رو طبیعی است که بسیاری ازشاعران و نویسندگان در حکایتشان به ایشان اشاراتی داشته باشند. براساس روایاتی تاملبرانگیز از دل تاریخ ادبیات پارسی، بخش افراطی و نفرینشده قوم یهود را در زبان گذشتگان جهود میخواندند و در بیشتر اوقات کلمه جهود همراه با باری منفی و همراه با ویژگیهای ناپسند اخلاقی به کار میرفته است.
دل خون حکما!
مثلا حکیم ابوالقاسم فردوسی در داستان نوشزاد و کسری میگوید: اگر فر یزدان بر او تافتی / جهود اندر او کی یافتی. از نظر شاعر جهود قومی متعصب معرفی میشود که هیچگاه هدایت نمیشوند، چون حرف حق در آنها راه ندارد.
نظامی گنجوی نیز در داستان گلایههای فرهاد از شیرین این چنین میگوید: خیالت را پرستشها نمودم / وگر جرمی جز این دارم جهودم البته در مواردی نیز شاهد استفاده از لغت یهود هستیم که آن هم در نسخ مختلف گاه به دو شکل جهود و یهود دیده میشود.
تأسی به قرآن
حکایات و تمثیلهای اشاره به این قوم را میتوانیم به چند دسته تقسیم کنیم که اولین آنها بازگویی و ذکر آنها در حکایات قرآنی است. قرآن در معرفی این قوم، اوصافی، چون حرص شدید به دنیا، کتمان حقایق، سعی و اهتمام به قتل انبیا، بهانه جویی و خیانت در امانت را به کار میبرد. با توجه به اینکه داستانهای قوم یهود به کرات در قرآن بازگو شده و در جای جای این کتاب آسمانی، خداوند در باب آنها سخن گفته، از اینرو بسیاری از بزرگان ادب فارسی، از سعدی و حافظ تا عطار و مولانا که جملگی از ارادتمندان یا از حافظان کلاما... بوده اند، ضمن توجه ویژه به این آیات، به صراحت یا به طور روشن بسیاری از اشعار و حکایاتشان به این قوم نظر داشته است؛ آن هم به گونهای که در واقع نظر آنها بازگو کننده سخن خداوند است.
بخش دیگر، جمله حکایات و اخباری است که به قلم مورخین در رابطه با قوم یهود تحریر شده است. اما بخش بعدی متوجه نظر شخصی صاحبان ادب است. مثلا زمانی است که نویسندگان و شعرا، جهود را به عنوان یک صفت عمدتا منفی همان تفکر پرخطر، غیرانسانی و فتنهانگیز که امروز به عنوان اندیشه صهیونیسم میشناسیم، استفاده میکنند. شاعران بزرگ عمدتا متاثر از تجربه اجتماعی و با نظر به آیات و اندیشههای اسلام نسبت به تجربه تاریخی از جریانهای تندروی یهودیت رهنمود میدادند. این تجربه آنچنان پرخطر بوده که این جریان فکری در اجتماعات را با مشاغل، پوشش و ... مشخص میکردند به نحوی که معمولا یهودیان در اجتماع مسئولیت مشاغل و فعالیتهایی را عهدهدار میشدند که انجام آنها برای افراد مسلمان حرام شمرده میشد، ازجمله توزیع مسکرات و ترویج فساد. در ادامه با ذکر سرودههای چند تن از شعرای بزرگ زبان فارسی نظرات ایشان را در باب یهودیت مرور میکنیم.
فردوسی بزرگ
در بین شعرایی که در این مطلب از ایشان یاد میکنیم شاعر حماسهسرای ایرانی و سراینده شاهنامه، شاید با مسامحتتر از همه سخن گفته باشد، البته میتوان گفت که استاد توس به روایت رویدادها پرداخته و در سبک روایتی خود بیطرفی راوی را کماکان حفظ کرده است. در چند داستان از شاهنامه ما به ذکر نام جهود و اشاره به رفتار و منش یهودیان برخورد میکنیم که شاید مشهورترین آن داستانها در دوره پادشاهی بهرام گور روایت میشود. فردوسی روایت میکند پیرمردی هنگام صحبت با بهرام گور خبر میدهد که آبکش و سقایی تنگدست، اما جوانمرد و بخشنده به نام لنبک را میشناسد که با همه تنگدستی مهماننواز است و از طرف دیگر یکی از تجار بزرگ که یهودی بسیار ثروتمند است به نام آبراهام (در شعر به راهام آمده) به رغم ثروت بسیار حریص و طمعکار است.
«سقایی است این لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش
به یک نیم روز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجوید ز راه
نماند به فردا از امروز چیز
نخواهد که در خانه باشد به نیز
بشد پیرمردی عصایی به دست
بدو گفت کای شاه یزدانپرست
به راهام مردیست پر سیم و زر
جهودی فریبنده و بدگهر»
خلاصه اینکه بهرام با شنیدن سخن پیرمرد، تصمیم میگیرد در نیمهشبی با لباس ناشناس سوار بر اسب به خانه آنها برود و خود را مردی بینوا معرفی کند که از قافله جا مانده، گم گشته و حال کمک میخواهد. بهرام ابتدا به خانه لنبک میرود، لنبک با روی خوش از او پذیرایی میکند و برای فراغت مهمان او را به بازی شطرنج دعوت کرده سپس در پذیرایی سعی میکند رسم مهماننوازی را به وسع خودش، در حق مهمان تمام و کمال به انجام رساند.
«همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره بیزور و تاب
سوی خانه لنبک آمد چو باد
بزد حلقه بر درش و آواز داد
که من سرکشیام ز ایران سپاه
چو شب تیره شد بازماندم ز شاه
درین خانه امشب درنگم دهی
همه مردمی باشد و فرهی
ببد شاد لنبک ز آواز اوی
وزان خوب گفتار دمساز اوی
بدو گفت زود اندر آیای سوار
که خشنود باد ز تو شهریار
اگر با تو ده تن بدی به بدی
همه یک به یک بر سرم مه بدی
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی داشت آن باره لنبک نگاه
بمالید شادان به چیزی تنش
یکی رشته بنهاد بر گردنش
چو بنشست بهرام لنبک دوید
یکی شهره شطرنج پیش آورید
یکی کاسه آورد پر خوردنی
بیاورد هرگونه آوردنی
به بهرام گفتای گرانمایه مرد
بنه مهره بازی از بهر خورد»
شب دیگر بهرام باز در لباس ناشناس و در قامت سواری درمانده که کمک میخواهد، به خانه آبراهام میرود و از او تقاضای کمک میکند، آبراهام ابتدا نمیپذیرد، اما پس از اصرار و نهایتا تهدید بهرام، قبول میکند به شرط اینکه هیچ چیز از او نخواهد و تنها برای شب در خانه او بماند.
«به خانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بیبرگ و بیرنگ شد
به پیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم به مرگ آبچین و کفن
هم امشب ترا و نشست ترا
خورش باید و نیست چیزی مرا
گر این اسپ سرگین و آب افگند
وگر خشت این خانه را بشکند
به شبگیر سرگینش بیرون کنی
بروبی و خاکش به هامون کنی
همان خشت را نیز تاوان دهی
چو بیدار گردی ز خواب آن دهی
بدو گفت بهرام پیمان کنم
برین رنجها سر گروگان کنم
پس از ورود بهرام به خانه آبراهام، مرد یهودی بدون اینکه مهمان را دعوت به سفره کند، مشغول خوردن میشود و در آن میان بهرام را این گونه نصیحت میکند:
«جهود آن در خانه از پس ببست
بیاورد خوان و به خوردن نشست
از آن پس به بهرام گفتای سوار
چو این داستان بشنوی یاد دار
به گیتی هرآنکس که دارد خورد
سوی مردم بینوا ننگرد
که هرکس که دارد دلش روشناست
درم پیش او، چون یکی جوشناست
کسی کو ندارد بود خشک لب
چنان، چون توی گرسنه نیمشب
نگاه سعدی به یهودیت، گاه برگرفته از حکایات قرآن، نگاهی است تحقیرآمیز و سرزنشکننده چنانچه در حکایتی تعریف میکند مردی، درویشی را میبیند و گمان میبرد او یک جهود متظاهر است، پس بیدرنگ بر پس گردنش سیلی میکوبد، بعد که متوجه اشتباه خود میشود شرمسارانه عذرخواهی میکند، اما مرد درویش با خوشحالی از او تشکر میکند و پیراهن خود را به او هدیه میدهد؛ چرا که خوشحال است او چیزی که مرد پنداشته نیست!
«یکی کرد بر پارسایی گذر
به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فرو کوفت بر گردنش
ببخشید درویش پیراهنش
خجل گفت کانچ از من آمد خطاست
ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
به شکرانه گفتا به سر بیستم
که آنم که پنداشتی نیستم»
نکته دیگری که از حکایات سعدی منتج میشود، این است که مسلمانان همسایگی با یهودیان تندرو را خوش نداشتند. سعدی در این باب حکایتی دارد که گویای احوال خود است و آن حکایت چنین است که روزی سعدی برای خرید خانهای مردد و دو دل بود؛ چرا که همسایه خانه، شخصی جهود بود. مرد یهودی به سعدی میگوید خیالش از خرید خانه راحت باشد؛ چرا که این محل و این ملک بسیار عالی است، سعدی با تایید سخن او، اضافه میکند اینجا تنها یک ایراد دارد و آن هم این است که تو همسایه منی.
«در عقد بیع سرایی متردد بودم، جهودی گفت آخر من از کدخدایان این محلتم وصف این خانه چنان که هست از من پرس، بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم بهجز آن که تو همسایه منی.
خانهام را که، چون تو همسایه است
ده درم سیم بد عیار ارزد
لکن امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد.»
در حکایتی دیگر، اما استاد سخن سعدی با نگاهی رندانه و طنزآمیز داستانی را روایت میکند که در آن مسلمانی با یک یهودی در حال مناقشهاند و هرکدام به دیگری به عنوان دشنام، مذهب شخص مقابل را حواله میکند و هرکدام بیشک و تردید، طریقت خود را حق میدانند. این نزاع در نظر سعدی جالب است و باعث میشود با خود به این نتیجه برسد که اگر عقل از تمام هستی ناپدید شود، هیچکس نیست که به نادانی خود اعتراف کند. /گلستان - باب هشتم در آداب صحبت - حکمت شماره ۳۰
«همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال
یکى یهود و مسلمان نزاع مىکردند
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان گرین قباله من
درست نیست خدایا یهود میرانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
بخود گمان نبرد هیچکس که نادانم
یهود گفت به تورات مىخورم سوگند
وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم»
مولانا جلالالدین بلخی
مولانا از عرفای بزرگ و صوفیمسلک تاریخ ایران به وحدت وجود و درپی آن به وحدت ادیان الهی باور داشته است، از اینرو میتوان موضع ایشان را در برابر قوم یهود پیشبینی کرد. در اشعار مولانا جلالالدین بلخی، ابیاتی در توصیف احوال یهودیان تندرو آمده است، بیت زیر نمونهای از اوضاع زندگی آنها در اجتماع که حاصل فتنهها و آسیبهایشان بوده را بیان میکند، در شعر به لباس مخصوصی که یهودیان حتما باید به تن میکردند نیز اشاره شده است.
«همچون جهودان میزیی ترسان و خوار و متهم
پس،چون جهودان کن نشان عصابه بر دستار کش»
داستان دیگری از مثنوی مولانا، حکایت پادشاهی یهودی و متعصب را روایت میکند که قصد نابودی پیروان مسیحیت را دارد و بسیاری از مردمان ایشان را به فتوای آیین موسی میکشد.
«بود شاهی در جهودان ظلمساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز
صد هزاران مؤمن مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت»
تکرار دسیسههای تاریخی
بااینحال پس از گذشت مدتها این سرکوب و خفقان پادشاه نتیجه نمیدهد و مسیحیان نصرانیان در خفا به دین خود زندگی میکنند، اینجاست که وزیر حیلهگر پادشاه یهود به او پیشنهاد میدهد تا وزیر را در لباس یک پیشوای دینی برای نفوذ بین آنها بفرستد.
«شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست
چاره آن مکر و آن تزویر چیست
تا نماند در جهان نصرانیای
نی هویدا دین و نه پنهانیای
گفت ایشه گوش و دستم را ببر
بینیام بشکاف و لب در حکم مر
بعد از آن در زیردار آور مرا
تا بخواهد یک شفاعتگر مرا
بر منادیگاه کن این کار تو
بر سر راهی که باشد چارسو
آنگهم از خود بران تا شهر دور
تا دراندازم دریشان شر و شور»
با این حیله وزیر، جدایی و تفرقه بین ایشان درمیگیرد و موفقیتی در کارشان حاصل نمیشود، در همین حکایت در مثنوی و در وصف همین حیله و نیرنگ نفوذ است که مولانا میسراید:
«ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمعآمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
اولای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن»
عطار نیشابوری
عطار عقیده دارد، کسانی که بهرغم وحدت وجود، قائل به تکثر وجود میباشند، در زمره «گبر» و «جهود» قرار دارند. از نظر او ممکن است که این وجود واحد در اجزای کثیر متجلی شود، اما این به منزله تکثر وجودی نیست. درست این است که انسان در وجود هر ذرهای تنها یک خالق را ببیند و بر یگانگی او اذعان کند، اگر چنین شود، دیگر راه رسیدن به حقیقت محدود و منحصر به یک راه یا روش
یک فرقه مذهبی نمیگردد.
«هرکه را ذرهای وجود بود
پیش از هر ذرهای سجود بود
نه همه بت ز زر و سیم بود
که بت رهروان وجود بود
هرکه یک ذره میکند اثبات
نفس او گبر یا جهود بود
در حقیقت، چو جمله یک بودست
پس همه بودها نبود بود»
نگاه مشترک مولانا و عطار
دیگر صحنه جهتگیری مولانا با آیین یهود که همان جبهه شیخ عطار نیز هست، در خود برتربینی و جداییطلبی این قوم از دیگر مردمان است، در اندیشه عرفانی عطار و مولانا تمام مردمان، موجودات و اشیای حاضر در این دنیا اثری از وجود نامتناهی خداوند هستند و هر یک از اقوام با هر دینی و با روشهای مختلف درصدد نیایش او برمیآیند و شاید راهشان متفاوت باشد، اما حتی اگر خودشان ندانند، مقصدشان یکی است؛ چنانچه مولانا میسراید:
در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا میآید
از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا میآید
با چنین اندیشهای دیگر جایی برای عقاید نژادپرستانهای.
چون قوم برگزیده بودن که یهودیت
و بنیاسرائیل به آن باور دارند، نمیماند.
مولانا درباره این یگانگی میگوید:
آن جهود از ظرفها مشرک شده است
نور دید آن مؤمن و مدرک شده است.
چون نظر بر ظرف افتد روح را
پس دو بیند شیث را و نوح را
از نظرگاه است،ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولانا در همان حکایت قتل نصارا توسط پادشاه «جهود» اشاره میکند که داستان این شاه مانند آن مردی است که به علت مشکل بینایی یک شیشه را دو شیشه میدید و سخن اطرافیان که میگفتند این هر دو شیشه که میبینی، یکی است و دوگانگى آن حاصل خطاى دید چشم است را باور نمیکرد در آخر، زمانی که تصمیم گرفت با شکستن یکی، شیشه واقعی را نمایان کند، میبیند که هر دو شیشه شکسته شد. مولانا به ما میگوید پادشاهی که درصدد نابودی مسیحیت بود در واقع گویی آهنگ نابودی هر دو دین را داشت، وگرنه دین موسى و عیسى یکی است و نمیشود کسی را شکست تا دیگری نمایان شود.
تکامل دینداری
جالب آنکه بسیاری از یهودیان در معاشرت با علما، عرفا و صوفیان پارسیگوی مسلمان تحت تاثیر اندیشه آنها به اسلام روی آوردهاند. به عنوان مثال شیخ احمد جام ژنده پیل، از عرفای قرن پنجم و فخرالدین ابراهیم همدانی، متخلص به عراقی، توانسته بودند گروهی از یهودیان را مسلمان کنند. نکته دیگر اینکه جبههگیری از سوی یهودیان نیز نسبت به اندیشههای عرفانی و فلسفی که به وحدت وجود ختم میشود وجود داشته و دارد؛ شاید مشهورترین آنها فیلسوف هلندی یهودیتبار، باروخ اسپینوزا باشد. او اندیشههای آیین یهود را زیر سؤال برد و یکسره غیرمنطقی دانست و در عوض خدا را در اندیشه وحدت وجود جستوجوکرد. سرانجام یهودیان آمستردام اسپینوزا را از زادگاهش تبعید کردند و لعنتنامهای برای او نوشتند. در مضمون این لعنتنامه که «شِرِم» نام دارد، آمده است: «به حکم ملائکه و فرمان مقدسین، ما باروخ اسپینوزا را طرد، اخراج، نفرین و لعن میکنیم. لعنت بر او در شب و روز و لعنت بر او هنگام قعود و قیام؛ و در آخر...
پایان سخن را به نگاه استاد سخن سعدی شیرازی گره میزنیم که باورمند بود، جنگ بین یهودی و مسیحی همیشگی است. او هنگام شکرگزاری خدای خویش چنین میگوید:
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
(منظور مبلغان مسیحی و یهودی است)
۱- جهود آن در خانه از پس ببست بیاورد خوان و به خوردن نشست
از آن پس به بهرام گفتای سوار چو این داستان بشنوی یاد دار
به گیتی هرآنکس که دارد خورد سوی مردم بینوا ننگرد
۲- بود شاهی در جهودان ظلمساز دشمن عیسی و نصرانی گداز
شاه، از حِقْدِ جُهودانه چنان گشت اَحوَل، کَالْاَمانْ یا رَب اَمان
صد هزاران مؤمن مظلوم کُشت که پناهم دین موسی را و پُشت
۳- یکی کرد بر پارسایی گذر به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فرو کوفت بر گردنش ببخشید درویش پیراهنش
خجل گفت کانچ از من آمد خطاست ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
به شکرانه گفتا به سر بیستم که آنم که پنداشتی نیستم
۴- هرکه را ذرهای وجود بود پیش از هر ذرهای سجود بود
نه همه بت ز زر و سیم بود که بت رهروان وجود بود
هرکه یک ذره میکند اثبات نفس او گبر یا جهود بود
در حقیقت، چو جمله یک بودست پس همه بودها نبود بود
منبع: جام جم