ماجرا با انتشار تصویری از یک تجمع ضدایرانی در بهمنماه پارسال آغاز شد؛ تجمع ضدانقلاب در لسآنجلس. سالها بود که پژوهشگران تاریخ معاصر، چهره یکی از منفورترین دژخیمان تاریخ ایران را ندیدهبودند؛ پرویز ثابتی. رئیس اداره سوم ساواک که چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و با درک دقیق این موضوع که کار رژیم پهلوی تمام است، ابتدا به سرزمینهای اشغالی گریخت و بعد از مدتی راهی آمریکا شد و در آنجا زندگی نسبتاً مخفیانهای را در پیش گرفت؛ او طی این مدتها به تمام مصاحبهگرانی که به دنبال ثبت تاریخ شفاهی ایرانِ معاصر بودند، جواب رد داد و نامش در خروجی پروژههایی مانند «تاریخ شفاهی هاروارد» ثبت نشد؛ هرچند بسیاری از مصاحبهشوندگان وصف جنایات وی و نیروهایش را به تفصیل بیان کردند. مثلاً غلامحسین ساعدی درباره شکنجهگران زیردست ثابتی گفتهبود:
«شکنجهها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکهپاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد!» ثابتی برخلاف دیگر عناصر رژیم پهلوی تا همین اواخر ویژگی اطلاعاتی خودش را حفظ کرد؛ حتی زمانی که خاطرات خودش را با عنوان «در دامگه حادثه» انتشار داد هم، نَم پس نداد. به همین دلیل، وقتی سر و کله او در همایش ضدانقلاب پیدا شد و عکس وی، همراه با زن و دخترش به فضای مجازی راه یافت، میشد حدس زد که این اقدام، بخشی از یک پروژه احتمالاً رسانهای است؛ پروژهای که طی یک مستند پنج قسمتی از شبکه ضدانقلاب، سلطنتطلب و بهائی «من و تو» پخش شد و نه فقط حیرت پژوهشگران تاریخ را در داخل کشور برانگیخت، بلکه صدای بسیاری از خارجنشینانی را که روزگاری طعم شکنجههای ثابتی و تیم زیردستش را چشیده بودند، درآورد.
تلاش وقیحانه کارگردان برای تطهیر یکی از کثیفترین بازیگران رژیم پهلوی، باعث شد که بسیاری از رسانههای همسو با «من و تو» نیز، خودشان را کنار بکشند تا دست و پایشان در این بازی، بیش از قبل نجس نشود! مستند «پرویز ثابتی» مانند خاطرات او، باز هم گرهی از پرسشهای پژوهشی مورخان معاصر باز نکرد؛ او همان آدم وقیح گذشته بود که بود!
آن بهائیِ بیدین!
پرویز ثابتی در سال ۱۳۱۵ ش، در سنگسر سمنان و در خانوادهای بهائی به دنیا آمد؛ با این حال، مانند بسیاری از بهائیان دیگر فعال در رژیم پهلوی – افرادی مثل امیرعباس هویدا – مدعی بود که دین خاصی ندارد! با این حال، همه میدانستند که او یک بهائی دوآتشه است و ارتباطات گستردهای با شبکه بهائیان در سرزمینهای اشغالی فلسطین دارد. به گفته «فلیکس آقایان»، از وابستگان رژیم پهلوی و نماینده فرمایشی ارامنه در مجلس شورای ملی - در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد – ثابتی هم بهائی بود و هم حامی بهائیها، به طوری که «بیشتر کارها به دست بهائیها سپردهشد و اکثر پستهای مهم را در کانون بهائیها تعیین میکردند و بعد میآوردند پیش شاه که شاه تصویب میکرد و ابلاغ میکردند.» با این حال، ثابتی در مستند پخش شده، وارد جزئیات مربوط به این موضوع نمیشود.
واکنشها به انتشار خاطرات
ثابتی بعدها در دستگاه امنیتی رژیم پهلوی رشد کرد و به دومین نفر ساواک تبدیل شد. او رئیس اداره سوم و مسئول امنیت داخلی بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نخستین باری که نام ثابتی بر سر زبانها افتاد، در ماجرای مصاحبه صوتی با صدای آمریکا بهبهانه انتشار کتاب خاطراتش با نام «در دامگه حادثه» بود؛ کتابی که خشم بسیاری از زندانیان سیاسی دوران شاه و مبارزان و فعالان آن زمان را برانگیخت.
تصور چاپ کتاب خاطرات ثابتی به این امید که وی حقایق ناگفته از تاریخ ساواک و رژیم پهلوی را گفته باشد، خبر خوشحالکنندهای به نظر میرسید، اما ثابتی در پیشگاه تاریخ صادق نبود و عمده مطالب وی نهتنها کذب، بلکه بیشتر زاییده تخیلات و در راستای تطهیر ساواک و دستگاه پهلوی بود. انتشار این کتاب موجب شد تا ۱۹۸ نفر از زندانیان ساواک نیز، در نامهای با استناد به «عهدنامه بینالمللی منع شکنجه و مجازاتهای اهانتآمیز و غیرانسانی» (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دهم دسامبر ۱۹۸۴)، خواستار پیگرد حقوقی ثابتی و اخراج وی از آمریکا شوند.
فرار از بیان حقایق در مقابل دوربین
ثابتی در این مستند، کودکی خود و رفتن به دانشگاه را به صورت جزئی بیان میکند، اما به مهمترین مقطع تاریخی قبل از پیروزی انقلاب که میرسد، در حد یک جمله از آن رد میشود: رویدادهای مربوط به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. وی در صحبتهایش تحلیلی از این رویداد ارائه نمیدهد که البته قابل درک است؛ این روشی است که طی ۷۰ سال گذشته، وابستگان به دربار و رژیم پهلوی پیش گرفتهاند و بدون هر گونه خجالتی، آن را ادامه میدهند! ثابتی در این مستند و در بررسی یکی از تلخترین فرازهای تاریخ معاصر ایران، درباره جدایی بحرین دست به اظهارات عجیب و غریب و شاذ میزند و مدعی است که به پیشنهاد تیمور بختیار رئیس وقت ساواک، بحرین را استان چهاردهم ایران اعلام کردند، در حالیکه ۱۵۰ سال بود بحرین جدا شده بود! حال آنکه هر مورخی میداند که حاکمیت ایران بر جزایر بحرین، یک حاکمیت تاریخی و غیرقابل خدشهبود؛ وگرنه آنها برای استقلال، دست به دامن انگلیس و وطنفروشی شاه نمیشدند.
ثابتی در بررسی مسائل بعد از رحلت آیتا... العظمی بروجردی، حقایق را وارونه جلوه میدهد. او مدعی است شاه پیام تسلیت خود را برای مراجع قم – مانند آیات عظام مرعشی نجفی و گلپایگانی - صادر کرد و نامی از امام خمینی در آن زمان نبود؛ در حالی که همه میدانند در آن زمان، شاه پیام تسلیت به مناسبت درگذشت آیتا... العظمی بروجردی را خطاب به آیتا... سیدمحسن حکیم از مراجع نجف اشرف نوشت و در رادیو پیام شاه خطاب به آقای حکیم قرائت شد تا به نحوی مرجعیت عامه شیعه را از ایران به عراق منتقل کند؛ ثانیاً، شواهد مربوط به اعلام مرجعیت حضرت امام (ره) آنقدر زیاد است که هیچکس نمیتواند منکر آنها شود.
به عنوان نمونه، روزنامه کیهان در گزارش ۱۲ فروردین ۱۳۴۰، یعنی دو روز بعد از رحلت آیتا... العظمی بروجردی، از آیتا... خمینی به عنوان مرجع احتمالی یاد کرده است و در لیست منتشرشده از سوی این روزنامه، نام ایشان در صدر نام مراجع آن زمان قرار داشت. ثابتی در اقدامی مزورانه، به شخصیت انقلابی مرحوم آیتا... طالقانی حمله میکند و مدعی است که آیتا... طالقانی به حسن پاکروان رئیس وقت ساواک قول دادهبود که در اِزای آزادی در روزهای پرالتهاب محرم ۱۳۴۲، سخنرانی نخواهدکرد.
این دروغ در حالی مطرح میشود که در پرونده مرحوم طالقانی در ساواک اثری از این دیدار و تعهد نیست، در حالی که این مسئله باید در گزارشهای ساواک ثبت میشد. همچنین افرادی که اندکی با منش آیتا... طالقانی آشنایی داشتهباشند، میدانند که وی اهل سپردن تعهد برای محرومیت خود از تکالیف شرعی و انسانی نبود و اگر اهل چنین سازشهایی بود، چند بار دیگر دستگیر و طویلالمدت زندانی نمیشد. اما شاید مهمترین فراز این مستند که احتمالاً نقشی مهم در برنامه تطهیر دژخیم رژیم پهلوی داشت، فصل مربوط به شکنجه در ساواک بود که از قضا، بیش از دیگر قسمتها اسباب رسوایی شبکه بهائی «من و تو» را فراهم کرد.
شاید بیننده این مستند که تنها یکبار نام ساواک به گوشش خوردهبود، انتظار داشت تا نظر ثابتی را درباره شکنجههای ساواک بداند؛ اما او به نحوی تلاش کرد اولاً شکنجه را تئوریزه کند و بگوید شکنجه در تاریخ ایران سابقهای طولانی داشتهاست! ثانیاً، مدعی شد که شکنجه پیش از تشکیل ساواک و در دولت مصدق هم رواج داشته و در فرمانداریهای نظامی مصدق، شکنجه متداول بودهاست و در نهایت و در عین وقاحت پذیرفت که ساواک شاید شکنجه کرده باشد، اما نه آنچنان بودهاست که شکنجهشدگان میگویند! نکته مهمی که باید در پاسخ به این اباطیل گفت، این است که اولاً، فرمانداری نظامی نهادی بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تأسیس شد و نه در زمان مصدق و اگرچه در فرمانداری نظامی هم شکنجههای سطحی رواج داشت، اما سنگ بنای شکنجه را ساواک بنیان گذاشت؛ چنان که افرادی نظیر فردوست – که اتفاقا ثابتی از او خوشش نمیآید و به دنبال زدن زیرآب جایگاه وی در رژیم پهلوی است! – روایت میکنند که در دوران استقرار ساواک و مسئولیت ثابتی، موجی گسترده از شکنجههای وحشیانه در زندانهای ساواک رایج بود.
ثابتی به عنوان مسئول مستقیم و مدیر دستگاه عریض و طویل شکنجه در رژیم پهلوی برای فرار از اتهامات، گاه شکنجه را با مبارزات مسلحانه و درگیری با گروههای مسلحی مانند چریکهای فدایی خلق یکی میکند تا از حلقه اتهام بگریزد؛ اما دم خروس این ادعاهای باطل زمانی بیرون میزند که دریابیم در سیاهه شکنجهشدگان در ساواک، تعداد زیادی از افراد اصولاً ارتباطی با گروههای مسلح نداشتند؛ افرادی مانند آیتا... سعیدی، آیتا... غفاری، مراد نانکلی (جوان مبارزی که بر اثر ضربات وحشیانه شکنجهگر ساواک به شهادت رسید و حتی عکس جسد وی در فضای مجازی مقابل چشم ثابتی و طرفداران اوست) و ... تنها مبارزانی بودند که جرمشان سخنرانی و تبلیغ بود و در گروههای مسلح عضویت نداشتند. ثابتی در این مستند و در مقابل سوالهایی که پاسخ به آنها میتواند پرده از حقایق پشت پرده مخوفترین جنایات رژیم پهلوی در حق مردم ایران بردارد، پاسخهایی تمسخرآمیز میدهد و آن همه جنایت را به هیچ میگیرد. رویکردی که البته از فردی مانند او بعید نیست.
منبع: خراسان
بدون شک شبکه رسانه های معاند از قبیل من و تو با نشان دادن تاریخ و مسائل گذشته سعی در بی طرف شدن خودشان و برهم زدن افکار مردم دارند و به پایان رسیدن خودشان نشان بدهند و بابت اقدامات جنگ روانی بر علیه کشور عزیزم ایران احساس ندامت و پشیمانی ندارند.