به بهانه حادثه تروریستی کرمان:

از گمنامی تا سبکبالی

حادثه تروریستی کرمان ثابت کرد، راه امدادگران، همان راه مقدس شهداست؛ چرا که هدف هر دو مسیر، نجات جان انسان‌ها در سخت‌ترین شرایط است.

گمنامند، اما مدال پاکباختگی را بر سینه شان آویخته اند، تندیس ایثار و فداکاری را بر لوح دلشان حک کرده اند و همواره در تکاپوی خدمت به خلق خدایند، این اندیشه والایشان است که در افق بلندشان، دیگر گونه‌ای جز خدمت یافت نمی‌شود.

آری، آنان در حادثه یا وقایع طبیعی بدون هیچ منتی آغازگر تلاش و امدادند و با مردم داغ دیده همدرد، قبای از خود گذشتگی را بر قامت رسایشان نشانده اند، آنجا که همچون هلال، به وقت امداد خمیده می‌شوند.

با تمام این تفاسیر، اما ناتوانند در فراموشی درد فراق یار، یاری که از همان لحظه شهادت، سردار دل‌ها شد و یک جهان در نبودش سوخت.

هر بار که اسم سردار یا حرف سردار می‌آمد از خود بی خود می‌شدند و هزار بار در دل شان آرزوی هم نشینی با او را می‌کردند.

به روز‌های چهارمین سالگرد سردار دل‌ها که نزدیک می‌شدیم، در شهر جنب و جوشی افتاده بود، هر کس می‌خواست در حد توانش کاری برای زائران او انجام دهد، همه ارگان ها، تشکل‌های مردمی، نهاد‌های دولتی، بخش‌های خصوصی، جوانان، نوجوانان، زن و مرد، کوچک و بزرگ در حال برنامه ریزی برای برگزاری بهترین مراسم بودند تا کاری در شأن حاج قاسم انجام شود.

جمعیت هلال احمر هم چندین نشست هم اندیشی و جلسه هماهنگی برگزار کرد تا در کنار سایر بخش‌های جامعه در این کار بزرگ سهیم باشد.

از گمنامی تا سبکبالی

مکرمه و ملیکا حسینی نیز دو خواهری بودند که عاشقانه داوطلب شدند ۱۳ دی ماه، روز سالگرد سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر راهنمایی زائرین، در تیم امدادرسانی به زائران سردار خدمت رسانی کنند.

مکرمه ۲۲ سال داشت و ملیکا ۲۰ سال و از سال ۹۸ عضو هلال احمر شده بودند و در حوزه جوانان جمعیت هلال احمر شهرستان کرمان فعالیت می‌کردند.

غیر از مکرمه و ملیکا خیلی‌های دیگر در صف مقدس خدمت به زائران حاج قاسم داوطلب شده بودند که یکی از آن‌ها علیرضا سعادت، امدادگر ۱۹ ساله جمعیت هلال احمر بود که از سال ۱۳۹۷ عصو کانون دانش آموزی هلال احمر شده بود، وی آموزش‌های دادرس هلال احمر را در دوران مدرسه آموزش دیده بود و هم اکنون اپراتور مرکز پیام شعبه ماهان و امدادگر یک (درجه امدادگری) بود و در حوادثی همچون سیل و خدمات بشردوستانه کاروان‌های سلامت حضوری فعال داشت.

روز حادثه مثل همه روز‌های خدمت می‌گذشت، حضور زائران از یک هفته پیش آغاز شده بود و چند روزی می‌شد که به اوج خود رسیده بود. خدمت به زائران حاج قاسم آن قدر شیرین بود که انسان احساس خستگی نمی‌کرد. موکب‌های زیادی در مسیر ایجاد شده بود که هر کدام دوست داشت در پذیرایی از زئران حاج قاسم بر دیگری سبقت بگیرد. آنچه که موج می‌زد تنها عشق بود و عاشقی، ایثار و دلدادگی، محبت و مهربانی، همه در تلاش بودند تا آب توی دل زائران حاج قاسم تکان نخورد.

همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه در ساعت ۱۴:۵۰ دقیقه صدای انفجاری گوش شهر را کر کرد، هیچ کس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده، در فاصله حدود ۷۰۰ متری از مزار سردار، ده‌ها نفر زخمی و تعدادی شهید شدند. در ساعت ۱۵:۱۷ در حالی که مردم و نیرو‌های امدادی در حال کمک به آسیب‌دیدگان و انتقال جانباختگان بودند، انفجار دوم با شدت بیشتری رخ داد و تعدادی بی شماری از زائران مجروح و شهید شدند.

از گمنامی تا سبکبالی

در آن لحظه سخت و هولناک، مکرمه جلوی چشمان خواهرش ملیکا در خون خود غلتید و شهید شد، اتفاقی دردناک و لحظه شوک آوری بود، شاید تا الان فقط از قاب تلویزیون و در حوادث غزه شاهد دیدن چنین تصاویر سوزناکی بودیم، اما اینجا کرمان، پایتخت مقاومت جهان اسلام شاهد پرپر شدن کودکان، دانش آموزان، زنان و مردان زیادی بود که به عشق حاج قاسم آمده بودند.

علیرضا سعادت، دیگر امدادگر کرمانیست که جلوی چشم دوستان و همکارانش مانند دیگر زائران پرپر شد و به لقاء الله پیوست. 

ملیکا بعد از آن اتفاق و بخاطر موج انفجار، دیدن تصاویر تکان دهنده و این اقدام جنایتکارانه و تروریستی از نظر روحی و روانی بهم ریخت و همچنان درگیر بیماریست. 

به سراغ معظمه رنجبر، خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان مرکز کرمان که خاله مکرمه و ملیکاست رفتیم تا از مکرمه بیشتر بشنویم، آنچه در ادامه می خوانید از زبان وی است.

شهید مکرمه حسینی از زبان خاله اش

شهید مکرمه حسینی، دانشجوی ترم هشت رشته حقوق متولد ۲۱ تیرماه ۱۳۸۰ است که ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ در طریق الشهدای کرمان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

از چه بگویم و از کدام خصوصیات اخلاقی خواهر زاده ام بگویم که الحق و النصاف او یک فرشته‌ای بود که لایق شهادت بود.

نامش مکرمه بود و به مصداق درستی از حضرت حافظ که گفته اند: «نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو؛ اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز» صحت این بیت شعر بر همه ما مشهود است که هر نامی علاوه بر داشتن معنای معین یک کلمه، بار معنایی خاصی را در ارتباط با یک شخص بخصوص با خود حمل می‌کند. یعنی نام علاوه بر اطلاق به یک فرد، در طول زمان معرف شخصیت همان فرد هم تلقی می‌شود.

از گمنامی تا سبکبالی

خواهر زاده ام مکرمه بسیار با وقار و خوش اخلاق و باگذشت بود و نماز اول وقتش را هیچ زمان ترک نمی‌کرد. خواهر زاده دومم ملیکا حسینی که از اتفاق اون روز خونین در طریق الشهدا تعریف می‌کرد، گفت: "هر دوی ما در یک محل شیفت بودیم و، چون مدت زمان زیادی سرپا ایستاده بودیم، احساس ضعف و خستگی زیادی داشتیم. من به آباجی (خواهر) مکرمه گفتم، کیف کمک‌های اولیه رو به دست من بده و برو یک بطری آب معدنی بگیر که تشنگی مان را برطرف کنیم؛ ولی او با من مخالفت کرد و گفت نه این کار درستی نیست، اگر یکی از ما سر شیفت نباشیم حق الناس کرده ایم و باید جوابگو باشیم و موقع اذان هم نماز اول وقتش را در همان محل شیفتش خواند و بعد نماز با خوشحالی به من گفت: آباجی ملیکا این اولین نمازی بود که توانستم در ماموریت‌ها سر وقت بخوانم خداروشکر که فرصت خوبی بود. "

شهید مکرمه حسینی و ارادت به سالار شهیدان و رهبر معظم انقلاب

شهید مکرمه ارادت عجیبی به سالار شهیدان امام حسین (ع) داشت و سرانجام هم با لب تشنه به ارباب شهیدش پیوست.

از عشق و ارادتش به رهبری بگویم که بسیار صوت اقامه نماز حضرت آقا را دوست داشت و هر زمان صدای ایشان را می‌شنید با دل و جان گوش می‌داد و می‌گفت: "رهبرمان چه صدای دلنشینی دارند؛ طوری که آدم ترغیب میشه با همین متانت و آرامشی که از صداشون دریافت میشه، نماز رو بخونه. "

چندی پیش هم که دیدار اقشار مختلف مردم کرمان با رهبر معظم انقلاب بود، خیلی دلش می‌خواست که همراه سر تیم جمعیت هلال احمر کرمان به دیدار ایشان برود، به عکس آقا نگاه می‌کرد و می‌گفت: "آقا شما رو به جد بزرگوارتان قسم می‌دم که به دل همکاران الهام کنید که من رو هم با خود به دیدارتون بیارن"، ولی متاسفانه قسمتش نشد.

خاطرم هست چهار سال پیش وقتی خبر شهادت حاج قاسم را شنید، می‌گفت: "حاج قاسم پدرم بود و من احساس می‌کنم بی تکیه گاه و یتیم شده ام. " او یک ماه لباس سیاه عزا به تن کرد و با اینکه منزل شان جوپار (از توابع بخش ماهان) بود، ولی خانواده را قانع می‌کرد که زود به زود به زیارت مرقد مطهر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بروند.

از گمنامی تا سبکبالی

ملیکا و زخمی که از لحظه شهادت خواهر برداشت!

شهید مکرمه و خواهر کوچکترش ملیکا هیچ زمان از هم دور نبودند و همیشه با هم و مثل هم لباس می‌پوشیدند، از مدل چادری که سر می‌کردند تا نوع کفشی که انتخاب هردوشان بود، این همه نزدیک بودن، وابستگی تنگاتنگی را بین‌شان بوجود آورده بود.

روز حادثه در تاریخ ۱۳ دی ۱۴۰۲ پس از وقوع انفجار و موقع شهادت خواهر بزرگتر، ملیکا در لباس هلال احمر در کنار خواهرش بود و لحظه شهید شدن خواهرش را به وضوح دید و این حادثه دردناک، ناباوری عجیبی را برای او در پی داشت؛ به طوری که ملیکا در آن لحظه وحشت‌زده و امیدوار به زنده ماندن خواهر، در پی آمبولانس می‌دوید و خواهر را بغل می‌کرد و به کمک نیروها، او را در آمبولانسی گذاشت که از سوار کردن وی اجتناب کردند؛ چرا که گفته بودند او را پیاده کنید، مصدومان نیازمندتری هستند که باید سریع به بیمارستان رسانده شوند (زیرا می‌دانستند مکرمه بدون علایم حیاتی و شهید شده است)، ولی خواهر کوچکتر با ضجه، التماس می کرد:"آقا خواهش می‌کنم، خواهرم را به بیمارستان برسانید. فکر کنید، خواهر خودتان است، باید زنده بماند."

از گمنامی تا سبکبالی

آه... با یادآوری این حرف ها، اشک هایم بی امان می‌ریزند، سخت است وابستگی، سخت است دیدن لحظه فراق خواهر از خواهر و اکنون شهید مکرمه در بهشت برین و خواهر کوچکتر در فشار روحی داغ از دست دادن خواهر و درپی موج انفجار، دچار تشنج‌های پی در پی و از هوش رفتن‌های مداوم است.

وقتی انگشتری حاج قاسم به نیت شفا گرفتن، به دست ملیکا می‌رسد

اگر چه این داغ و خاطرات دوران بچگی که خواهرانه داشته و دیدن لحظه شهادت خواهر از ذهن او پاک نخواهد شد، ولی امیدواریم، انگشتری حاج قاسم شهید سرافراز اسلام و سردار دلهایمان را که به نیت شفا گرفتن، در میان انگشتان خواهر کوچکتر (ملیکا) جای گرفته است، سبب آرامش قلب و روحش شود و به ملیکا دلی آرام ببخشد.

از گمنامی تا سبکبالی

سخن هم دانشگاهی‌ها با شهید مکرمه حسینی

هم دانشگاهی عزیزم؛ سلام

دریا دریا اشک، در فراق تو...

نامت برای ما یادآور هویت خواهد بود؛ هویتی که هر چه زیباتر و باشکوه‌تر باشد، نامی ماندگارتر است. 

مکرمه بودنت، ماندگار با هویتی دیرین است که با واژه مقدس شهادت عجین شد، ترکیب خوش دانشجوی شهید را ساخت.

همو که در کوران پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، درس و دانشگاه را رها کرد تا در دانشگاه جبهه ها، درس عشق و ایثار بیاموزد.

از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته اند.

از مرز ارزش‌های بشر جدید تا سه راهی شهادت کربلای ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند. 

غم تنهایی و فراق تو را‌ ای خواهر شهیدم، به بانو فاطمه زهرا (س) می‌بریم و سر به سجده گاه محراب آبرویش، دریا دریا اشک می‌ریزیم و اوست تسکین مان.

باور داریم ما را دوست داشتی که چنین افتخاری به ما دادی...
همین که بر مزارت بیاییم، یعنی ما را به حضور طلبیده ای...
همین که اشک هایمان روان می‌شود، یعنی نگاهمان می‌کنی..
همین که دست بگذاریم بر مزارتان، یعنی دستمان را گرفته ای...
همین که سبک می‌شویم از ناگفته‌های غمبارمان، یعنی وجودمان را خوانده ای.
خوشحالیم که در میان این شلوغی‌های دنیا، گوشه‌ی خلوتی برای دیدار نگاه معنوی تان داریم...

اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک

مریم سادات بهادر

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار