نام عباس را که میشنوی، وجودت سرشار از عشق میشود و چه بار مسؤلیت سنگینی را عباسها بخاطر نامشان بر دوش میکشند. عباس دیگر یک نام ساده نیست پس از عصر عاشورا ... یک دنیا معنا دارد و عباسها این را میدانند.
عباس قصه ما هم میدانست این معنای پر از شور و شوق را. او خلبانی جوان بود که در مذهب و آئینش، وطن پرستی و مردانگی را درآمیخته بود، چون یک عباس است. ۱۲۴ عملیات بزرگ و متهورانه را با پرندهای آهنین و قلبی روشن به نور خدا از شروع دفاع مقدس تا ۳۰ تیرماه سال ۶۱ در پرونده مردانگی به ثبت رسانده بود. جوانی شجاع، مردی وارسته، همسری عاشق که پدری مهربان هم شده بود.
قانون نصب وینگ خلبانی بر روی لباس پرواز، قاعدهای خاص بخود دارد؛ نام کامل، فامیلی کامل و حتی با زبان انگلیسی هم همراه باید باشد، تازه، بعضی هم گروه خونشان هم ذکر میکنند! اما وینگ عباس، فقط فامیلی او را نوشته، دوران ... شاید گفته باشد: من هنوز به آن مقام، عباس بودن نرسیدهام؟!
ولی در ۳۰ تیرماه سال ۶۱ بر فراز آسمان بغداد پس از درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره، زمانیکه هواپیما هدف آماج پدافند دشمن قرار گرفت و سقوط، انفجار و پروازی دیگر نزدیک بود از یارش منصورکاظمیان خواست تا اجکت کند و خود را نجات بخشد؟! اما عباس دوران، تصمیمی دیگر در آنی از لحظه برای خود گرفت!
آنجا که علمدار کربلا، دستانش پراز آب کرد تا کمی رفع عطش کند، یاد تشنه لبان خیام حرم کرد، از آن آب صرفنظر کرد و مشک را در دست گرفت تا بشود سقای تشنه لب... این عباس هم صرف نظر کرد و کار دشمن را پیچیدهتر کرد. پرنده بهشت را هدایت کرد سمت محل اجلاس سران عدم تعهد در هتل الرشید بغداد و تمام کرد کار دشمن بعثی را. آری اینجا بود که دوران به مقام عباس بودن رسید.
سیاسیترین حمله هوایی تاریخ ایران با این نامه محرمانه کلید خورد!
قرار بود بغداد میزبان سران عدم تعهد باشد، آن هم در بحبوحه جنگ ایران و عراق! برای حکومت صدام حسین که در سوم خرداد ۱۳۶۱، خرمشهر را از دست داده و ضربهای حیثیتی در جنگ و جهان خورده بود، بسیار مهم بود که با میزبانی بزرگترین نهاد بینالمللی بعد از سازمان ملل، به ترمیم وجهه خود بپردازد. از این رو، بغداد خود را مهیای برگزاری اجلاس میکرد و این در حالی بود که ایران میکوشید با تبلیغ ناامن بودن پایتخت عراق به دلیل وضعیت جنگی مقامات کشورها را از سفر به عراق بازدارد و اجلاس بغداد را منتفی کند.
با این حال، ماشین تبلیغاتی و سیاسی صدام که از پشتوانه قدرتهای بزرگ هم برخوردار بود گوی سبقت را ربود و قرار شد اجلاس در بغداد تشکیل شود. عراقیها ادعا میکردند که بغداد به حدی امن است که حتی یک پرنده هم بدون اجازه آنها نمیتواند در آسمانش پرواز کند. آنها حتی از مسئولان کشورهای عدم تعهد خواستند تا کارشناسان امنیتی خود را به بغداد بفرستند و از نزدیک شاهد امنیت مثال زدنی آن باشند!
زمان اجلاس نزدیک میشد و تلاشهای ایران ثمربخش نبود. همه در تهران به دنبال راهی برای ضربه زدن به دشمن بودند تا این که پیشنهادی محرمانه از وزارت خارجه به ریاست جمهوری رسید و خیلی زود مقدمات اجرایی کردنش در دستور کار مقامات عالی نظام قرار گرفت. در نامه با تأکید بر اهمیت اجلاس، تلاشهای عراق در این باره و تصریح به این که اهمیت این موضوع از "خرمشهر" کمتر نیست، آمده بود: "سرنوشت محل برگزاری کنفرانس را یک حرکت نظامی میتواند روشن کند. "
این در حالی بود که بغداد در حصاری از موشکهای ضدهوایی قرار داشت و ارتش صدام، حق داشت به امنیت پایتخت ببالد. اما ۶ خلبان، ریسک سیاسیترین حمله هوایی تاریخ کشورشان را پذیرفتند، بدین ترتیب سه هواپیمای اف - ۴ به پرواز درآمدند، دو هواپیما از مرز گذشتند و به سمت بغداد رفتند و سومی بر فراز مرز ماند تا در صورت نیاز به کمک اقدام کند.
بدین ترتیب در روز سی ام تیر ۱۳۶۱ ناگهان غرش هواپیماهای ایرانی در آسمان بغداد، چشمها را متوجه آسمان کرد. هواپیمای ایرانی بمباران را آغاز کردند و از جمله پالایشگاه الدوره را هدف قرار دادند؛ همزمان هزاران گلوله ضدهوایی و دهها موشک به سمت هواپیمای آنها شلیک شد و یکی از این موشکها، به دم هواپیمای عباس دوران و منصور کاظمیان اصابت کرد.
دوران از کاظمیان خواست که با چتر نجات بیرون بپرد و با فشردن دکمه خروج اضطراری کابین کمک خلبان، او را با چتر نجات از هواپیما بیرون انداخت. دوران بعد از آن که خیالش از بابت همرزمش راحت شد، هواپیمای نیمه سوختهاش را که نه بمبی داشت و نه موشکی، به سمت هتل قرق شدهای که قرار بود میزبان اجلاس عدم تعهد باشد هدایت کرد و لحظاتی بعد، آنچه بر جای ماند هتل ویران اجلاس بغداد بود و هواپیمایی تکه تکه و البته پیکر سوخته شده عباس دوران.
خبر این حمله هوایی و انهدام هتلی که قرار بود محل اقامت سران باشد به سرعت در جهان پیچید و نتیجه هم کاملاً مشخص بود: میزبانی از عراق پس گرفته شد، حیثیت سیاسی حکومت بغداد نیز بمباران شده بود!
بیست سال بعد، در تابستان گرم ۱۳۸۱، از شهید عباس دورا، تکهای از استخوان سوخته پایش به وطن بازگشت و در شهر شیراز به خاک سپرده شد.
در وصف رشادت شهید دوران همین بس که مقام معظم رهبری ۱۸ تیرماه ۱۳۸۳ فرمودند: اگر ماجرای شهید عباس دوران را در کتابها خوانده بودیم یا امروز هر کس میخواند احتمال میداد که افسانه باشد.