هر بار پای صحبت هرکدام از عاشقان و دلدادگان اهل بیت (ع) مینشینیم دریایی از رحمت و اعجاز و کرامات است؛ بخشی از داستان یکی از خادمان و موکبداران اربعین را شنیده بودیم، فرصتی شد که با او به گفتگو بنشینیم، نام حسین (ع) و اربعین که به میان آمد، سر صحبت باز شد. در ادامه این گفتگو را می خوانید:
«کارم ارائه خدمات خودرویی است، اما دلم کربلاست، جسم ناچیزم برای امرار معاش زن و بچه به گذاران امورات دنیوی مشغول است، اما روح و روانم در بینالحرمین سیر میکند. عاشق امام حسین (ع) و خدمت به زائران سیدالشهدا (ع) هستم، و به همین نیت هرسال با چند تن از دوستان از شهرستان ابرکوه استان یزد برای برپایی موکب به کربلا سفر میکنیم»
خود را احمد فلاح ۵۴ ساله از شهرستان ابرکوه استان یزد معرفی میکند و میگوید: حدود ۶ سال است که علاوه موکب برای برقراری نانوایی ماشینی در کربلا و پخت و توزیع هزاران قرص نان در ایام اربعین به زائران آقا سیدالشهدا (ع) خدمت میکنیم و خداوند را شاکریم که این توفیق نصیب ما شده است.
فلاح که در حین صحبتهای خود بارها از معجزات آقا سیدالشهدا (ع) و زندگی آرامی که دارد ابراز خوشحالی میکرد، ادامه داد: در اربعین امسال با حدود ۱۰ تُن آرد، نان پختیم و در بین زائران توزیع کردیم.
با صدایی بغضآلود که میشد احساس کرد اشک از چشمانش جاری است، و تبسمی در کلامش هویدا بود از حادثهای که سبب فرو رفتن قیچی مخصوص خیاطی به کمر و نخاع خواهرزاده اش شده بود سخن به میان آورد و گفت: در یکی از همین سالها و طبق روال هر سال با شروع ایام محرم و برخی دوستان و بستگان شروع به سیاه پوش کردن مغازه خدمات خودرویی خودم کردیم.
خواهرزاده ۱۱ ساله ام محمد که بسیار برایم عزیز و دوستداشتنی است به رغم مخالفتهای من برای نصب پارچه و پرچمهای سیاه به روی نردبان رفت و با پرت شدن به روی میز کار حادثهای تلخ برایش رقم خورد، اما ادامه این ماجرا را نمیتوان برای آن کلمهای به غیر از معجزه عنوان کرد.
به محض افتادن محمد بر روی میز کار قیچی ۲۰ سانتی مخصوص خیاطی به داخل کمر او فرو رفت و لحظهای بعد بیهوش شد؛ برای لحظاتی روز روشن برایمان تیره و تار شد و نمیدانستیم باید چه کنیم و کجا برویم که در این حین یکی از همسایهها پیکر بی جان محمد را داخل ماشین خود گذاشت و به اورژانس بیمارستان منتقل کرد تا سریعا اقدامات اولیه درمان انجام گیرد.
روز خیلی بدی بود در حالی که خودمان را برای برپایی اعزای حسینی آماده میکردیم با بروز این اتفاق فکرهای منفی دیگری که نمیخواهم از آن نام ببرم تمامی فکر و ذکر ما را به خود مشغول کرده بود که خدایا چه شده و چه خواهد شد. هم خانواده دچار هزار، اما و اگر و تردید و اضطراب...
با ناامیدی کامل خود را به اورژانس بیمارستان رساندیم و منتظر پاسخ پزشکان بودیم که لحظاتی بعد پزشک کشیک اورژانس با ناامیدی کامل به ما گفت سریعا باید کمیسیون پزشکی تشکیل و در اولین فرصت بیمار شما (محمد) مورد عمل جراحی قرار گیرد، اما با این حال احتمال قطع نخاع و فلج شدن او زیاد است.
لحظاتی بسیار تیره و تاری بود و کاری جز دعا کردن از دستم بر نمیآمد، در عین ناامیدی بودم که یاد آقا سیدالشهدا (ع) افتادم و روبه کربلا و به آقا گفتم که محمدم نوجوان است برایش کار بکن، غیر شما کسی را ندارم، چه جوابی به خواهرم بدم، فلج نشه، اتفاقی ...
با توجه به شرایط بحرانی محمد عصر همان روز کمیسیون پزشکی تشکیل شد و اعلام کردند با اخذ تعهد از پدر و مادر محمد و آماده شدن آنها برای هر اتفاقی، اول صبح فردا مورد عمل جراحی قرار گیرد.
شبی سختی بود و نمیدانستم باید چه کاری بکنم، یادم هست تا صبح نخوابیدم و مدام با چشمان اشک آلود دعا میکردم و نماز میخواندم. دیگر در میان صبحتهای او نیامدم تا سوال اضافهای نپرسم، آقای فلاح خودش تمام ماجرا را تعریف کرد.
گریه امانم را بریده بود و تنها چیزی که یادم هست این بود که به آقا سیدالشهدا (ع) توسل و راز و نیاز میکردم که اتفاق بدی رخ ندهد، اما با همه افکار منفی و دلهره و استرس سپیدههای صبح نمایان شد و در پشت اتاق مراقبتهای ویژه به انتظار اعلام آمادگی پزشکان برای شروع عمل جراحی شدیم.
۵ پزشک متخصص جراحهای مختلف بیمارستان پس از برگزاری کمیسیون پزشکی به استناد عکس و آزمایشهای مختلف به عمل آمده به اتفاق نظر رای به قطع شدن نخاع دادند و انجام عمل جراحی را برای ادامه زندگی محمد با اعلام رضایت پدر و مادر او عنوان کردند.
متاسفانه قیچی ۲۰ سانتی خیاطی علاوه بر پاره کردن نخاع سبب جراحت سنگینی در ناحیه پشت و کمر محمد ۱۱ ساله شده بود که هر کسی توان دیدن این صحنه را نداشت. تعهد و اعلام رضایتها از پدر و مادر محمد گرفته شد و سریعا اقدامات اولیه برای انتقال محمد به اتاق عمل و شروع عمل جراحی در عین ناامیدی کامل آغاز شد.
پزشکان که انجام عمل جراحی کمر و نخاع محمد را بیش از ۵ ساعت تخمین زده بودند پس از شروع عمل جراحی ساعتی نگذشته بود که در اتاق عمل با خروج پزشک متخصص جراحی باز شد، خدایا چه اتفاقی افتاده، مگر نگفتن حدود ۵ ساعت عمل جراحی به طول خواهد کشید.
به یکباره پاهایم سست شد خدایا نکند... محمد...، حالم بد شد توان ایستادن و صحبت کردن را نداشتم و به هم دیگر نگاه میکردیم و کسی جرات سوال کردن نداشت.
تنها چیزی که آرامم میکرد توسل به آقا سیدالشهدا (ع) بود و گریهام شروع شد، بدنم میلرزید که پزشک جراح گفت «دیشب چه اتفاقی افتاده، محمد کجا بوده آثاری از قطع نخاع وجود ندارد و زخمها و آسیب نخاع التیام بخشیده و جراحت سطحی برداشته و بخاطر همین بود که عمل جراحی سریعا به اتمام رسید.»
اولش باور نکردیم که مجددا تاکید کرد که حال محمد خوب است و به زودی از بیمارستان مرخص میشود و آسیب کمر و نخاع او بر خلاف آزمایشات و عکسبرداری اصلا آسیب جدی ندیده که شاید اشتباه از بررسی وضعیت و تصویر برداری باشد، اما بعید میدانم بیشتر به یک معجزه شبیه است.
خداوند را شکر کردم و با آقا سیدالشهدا (ع) با اشک و ناله تشکر کردم و با خودم عهد کردم تا زندهام هر ما برای پابوسی آقا به کربلا سفر کنم، و چند سالی است که این توفیق نصیب من شده است.
فلاح گفت: دو فرزند دختر ۱۶ و ۲۴ ساله و یک پسر ۲۲ ساله دارم، زندگی ما بدون امام حسین (ع) معنا ندارد و کند کردن تیزی قیچی و التیام جراحتهای آن بر روی محمد اعجاز آقاست که با توسل به خودش به خانواده ما اعطا شد.
منبع: ایرنا