در این مطلب، نگاهی به خاطرات طوبی عرب پوریان همسر شهید علیرضا نوری کرده‌ایم که در ادامه می‌توانید بخشی از آن را بخوانید.

علیرضا نورى در مهر ماه سال ۱۳۳۱ در محله سروار در شهرستان سارى متولد شد. او پنجمین فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش (عسکر) به حج مشرف شده بود و پدر بزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد. در سه سالگى به کودکستان رفت و از همان کودکى با پدرش به مسجد مى ‏رفت و با تقلید از پدرش نماز مى‏ خواند. بسیار پر جنب و جوش بود و با همه بچه ‏هاى محله ارتباط برقرار مى ‏کرد و به کارهاى دسته جمعى علاقه ‏مند بود. کنجکاو بود و به ساختن وسایل و اسباب بازى بسیار علاقه داشت. گاهى در مغازه به پدرش کمک مى‏ کرد؛ به مطالعه و ورزش مى ‏پرداخت و در شنا و ورزش رزمى مقام‌هایی هم کسب کرد. در سال ۱۳۳۷ به مدرسه ابتدایى رفت.

بسیار با استعداد بود و دوران ابتدایى و راهنمایى را با موفقیت به پایان رسانید و سپس در دبیرستان شریف شهرستان سارى ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۵۰ آخرین سال تحصیلى را مى ‏گذراند که پدرش را از دست داد. درگذشت پدر اگر چه غمى جانکاه و سنگین براى او بود ولى با بردبارى به تحصیل ادامه داد و در همین سال موفق به اخذ دیپلم ریاضى شد. با فرارسیدن دوران خدمت سربازى به مدت دو سال در ارتش خدمت کرد و پس از پایان خدمت در سازمان محیط زیست مشغول به کار شد.

در سال ۱۳۵۴ با شرکت در کنکور در دانشکده پلى تکنیک در رشته مهندسى راه و ساختمان پذیرفته شد. پس از مدتى به استخدام راه‏آهن در آمد؛ ابتدا در راه آهن سارى بود ولى بعد‌ها به تهران منتقل شد و در قسمت پل‏ سازى و ساختمان راه آهن به عنوان تکنسین مشغول شد. علیرضا در کنار امور فنى داراى طبع شعر نیز بود. علیرضا نورى در بیست و سه سالگى و در اوایل مهر ۱۳۵۵ با خانم طوبى عرب پوریان در مراسمى ساده ازدواج کرد. 

در سال ۱۳۵۷ همراه با مردم مسلمان در مبارزات شرکت کرد و در راهپیمایی‌ها حضور موثر داشت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى به کمک چند تن مسئولیت حفاظت و نگهدارى از تاسیسات راه ‏آهن را به عهده گرفت. اولین هسته مقاومت با عنوان کمیته انقلاب اسلامى راه ‏آهن را تشکیل داد و فرماندهى آن را  قبول کرد. در کنار آن انجمن اسلامى کارکنان راه آهن را راه ‏اندازى کرد. با آغاز تحریکات گروهک‌های ضد انقلاب در انفجار لوله‏‌های نفتى در جنوب کشور علیرضا به اتفاق جمعى از همکاران به جنوب عزیمت کرد و کمیته انقلاب اسلامى را در راه ‏آهن ناحیه جنوب تشکیل داد. پس از تثبیت اوضاع در راه ‏آهن جمهورى اسلامى و سپردن مسئولیت‌ها به افراد متعهد و کاردان، در سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد. پس از گذراندن آموزش‌های لازم به عنوان مسئول سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مستقر در راه ‏آهن انتخاب شد.

با آغاز جنگ تحمیلى علیرضا با استفاده از تجربیاتى که در دوران سربازى کسب کرده بود یک گروه هفتاد و دو نفره از پرسنل راه‏ آهن را آموزش نظامى داد و به نام هفتاد و دو شهید کربلا راهى جبهه‏ هاى جنوب کرد. این گروه در محور سوسنگرد و بستان استقرار یافت. محاصره سوسنگرد توسط همین نیروهاى اعزامى شکسته شد.

نورى پس از شکست محاصره سوسنگرد در سال ۱۳۵۹ در حماسه دیگرى به نام عملیات امام على (ع) شرکت کرد که در کوه‌های الله‌اکبر در غرب سوسنگرد انجام گرفت. دراین عملیات از ناحیه دو پا به سختى مجروح شد و علاوه بر آن دوازده ترکش به قسمت‌های مختلف بدنش اصابت کرد. او را به بیمارستان شیراز منتقل کردند، پزشکان تصور مى‏‌کردند که او شهید شده است و مهر شهید به سینه او زدند. پس از مدتى متوجه شدند هنوز جان دارد و می‌توان او را نجات داد. بلافاصله به تهران انتقال یافت و تحت مراقبت‌های ویژه قرار گرفت و بهبود یافت. پس از بهبودى با عکسى که در بیمارستان از او در زمانى که مهر شهید به سینه داشت، گرفته بودند، عکس جدیدى انداخت که بسیار دیدنى بود. یکى از خواهرانش گفت: «خوشا به حالت! امتحان الهى را به بهترین نحو پاسخ گفتى. با لبخندى جواب داد: "خواهرم هنوز خیلى مانده است. "» نورى که حدود شش سال در مناطق جنگى بود به گفته مادرش پنجاه بار زخم برداشت که چهار بار جراحت او شدید بود. هربار که مجروح می‌شد سه الى چهار ماه در بیمارستان یا منزل بسترى بود. علاوه براین، در جریان عملیات والفجر در سال ۱۳۶۱ دست راستش بر اثر انفجار مین قطع شد. اما هیچ ‏یک از این آسیب‌هاى جدى او را از تلاش و فداکارى باز نداشت.

علیرضا نورى سرانجام در ۹ بهمن ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتى جنوب شلمچه در حالى که نیروهاى بسیجى را در عملیات کربلاى ۵ فرماندهى و هدایت مى ‏کرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید. سید مهدى حسینى درباره نحوه شهادت وى مى ‏گوید: در ۹ بهمن ۱۳۶۵ بعد از عملیات کربلاى ۵ به همراه راننده ‏اش براى نجات یک مجروح وارد منطقه درگیرى مى ‏شود. در حین رفتن به طرف مجروح راننده مجروح مى‏ شود، راننده را به کنار مى ‏کشد و خود به جاى راننده مى ‏نشیند. اما در ادامه راه در اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ماشین و سر و صورت و سینه به شهادت می‌رسد.

پیکر سردار علیرضا نورى را در بهشت زهرا به خاک سپردند. از او به هنگام شهادت سه فرزند به نام‌هاى وحید هشت ساله، حامد شش ساله و کوثر پنج ساله به یادگار مانده است.

برنامه «نیمه پنهان ماه» به کارگردانی یاسر انتظامی و با اجرای زینب ابوطالبی به گفت‌وگوی صریح و صمیمی با همسران شهدا می‌پردازد که در یکی از قسمت‌های آن، طوبی عرب پوریان راوی بخش کوتاهی از زندگی خود و همسرش شهید علیرضا نوری شده است. 

آنها در تابستان سال ۵۵ با یکدیگر ازدواج کردند و شهید نوری به عنوان قائم مقام لشکر ۲۷ محمّد رسول‌الله (ص) در ۸ بهمن سال ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل شد که در ادامه، به مرور بخشی از خاطرات همسر شهید نوری می‌پردازیم. 

طوبی عرب پوریان، همسر شهید علیرضا نوری گفت: «بچه‌های من وقتی بزرگ شدن و می‌خواستن مامان و بابا رو بشناسن. به من میگفتن مامان ولی وقتی می‌خواستن بابا رو صدا کنن، می‌گفتن مابا. یعنی مامان و بابا رو قاطی کرده بودن. به خاطر همین، وقتی باباشون از منطقه میومد غریب بودن و احساس غریبی می‌کردن و بهشون می‌گفتم بابا جون اومد تا بغلش می‌رفتن. 

الانم گاهی بهشون میگم مابا کارتون داره.»

نگاهی به خاطرات همسر شهید علیرضا نوری

همسر شهید ادامه داد: «هر وقت شهید نوری خداحافظی می‌کرد و می‌رفت، میدونستم یه اتفاقی داره میوفته. چون چهره‌ش یه نور خاصی داشت و روزای آخر احساس کردم که آخرین خداحافظی‌ش با خداحافظیای دیگه‌ش خیلی فرق داره و نورانیت خاصی پیدا کرده بود.

باور کرده بودم شهید میشه و ازش خواهش کردم که همراهشون برم. چون خودم مسئول ستاد پشتیبانی بودم و به همین خاطر، قبول کرد که به عنوان بسیجی به منطقه برم و وقتی از شهید خواستم، با یکی از پاترولایی که سپاه داشت و باهاش به سمت منطقه می‌رفت باهاش رفتم. 

خیلی روزای سختی بود. چون توی سخت‌ترین عملیاتا بودیم. 

به بیمارستان شهید کلانتری که رسیدیم سوییتایی برای راه آهن بود و سپاه و راه آهن همکاری کرده بودن و واسطه این کار نوری بود. چون حرفش خیلی خریدار داشت تا خونواده‌های اون رزمنده‌ها بتونن اونجا بیان. 

وارد یکی از سوییتا شدیم که به محض ورود ما بمبارانا شدید شدن.

نگاهی به خاطرات همسر شهید علیرضا نوری

نوری یه دست داشت و به من گفت: برو پشت ساختمون و اینم افتتاحیه ورودی شما بود. بازم می‌خوای اینجا بمونی؟ گفتم: بازم می‌خوام اینجا بمونم».

طوبی عرب پوریان، همسر شهید علیرضا نوری گفت: «فکر می‌کنم عملیات کربلای ۵، شدیدترین عملیات بود. چون حتی به بیمارستانم رحم نمی‌کردن. هر وقت ایستگا‌های صلواتی رو توی اندیمشک میذاشتن بمبارانا شروع میشدن. به محض بمبارانا یه کتاب زیارت عاشورا می‌گرفتم و شروع به خواندن میکردم. مهر اصل کربلا هم داشتم و دعا می‌کردم. به بچه‌ها می‌گفتم بچه‌ها بیاین آماده شهادت بشیم. 

با سه تا بچه خیلی سخت بود توی اون منطقه اندیمشک موندن. ولی میخواستم از پدرشون خاطره داشته باشن و بدونن پدر دارن.

خاطرات همسر شهید علیرضا نوری

نوری توی عملیات سوسنگرد چندتا عکس و یه لباس سوراخ برای من آورد. عکاس تند تند عکس گرفته بود و حوادث تو این عکسا خودشون رو نشون داده بودن. 

گویا نوری دو لا شده بود و از وسط دو تا منبعای بزرگ ۲۲۰ لیتری داشته نگاه می‌کرده. همون موقع، یه تیر از کنار لباسش رد شده و به یه سرباز خورده بوده و شهید شده. نوری به من گفت: اگه میخواستم شهید بشم شهید شده بودم.»

همسر شهید نوری ادامه داد: «خانومای تعاونی لشکر محمد رسول الله به ما سر میزدن و، چون خودمم بسیجی بودم با وجود این که اون موقع، ۲۶-۲۷ سالم بود به من میگفتن مامان نوری. گفتن: میشه خونواده‌ها رو اینجا بیاریم؟ گفتم: بیارید. 

واقعاً دزفول شهر مقاومیه و شب و روز نداشت و ما خواب و بیداری نداشتیم. چون صدای بمبارای اونجا تا اندیمشک میومد.

یه شب وقتی نوری اومده بود. به من گفت شاید این چایی که میخورم. چایی آخر باشه یا این، آخرین غذا باشه.

بهش گفتم: این بار حرفات با دفعه‌های دیگه خیلی فرق داره.

گفت: اینجوری فکر کن و باور کن. چون ممکنه همه چی آخرین باشه.

وقتی اینو گفت. مطمئن شدم. 

داشتم لباساشو برای رفتن آماده میکردم. بوی عطری از لباسا میومد. بهش گفتم که لباسات چه بوی عطری میده. گفت: بوی شهادته. 

گفتم: اذیت نکن. گفت: شاید بوی شهادت باشه. 

من دیگه گفتم تمام شد. 

اون موقع، چند تا از محاسنش رو به یادگاری برداشتم که دید و گفت: اونا به دردت نمیخوره. سه تا دسته گل یادگاری برات گذاشتم.

 صبح، وحید و حامد و کوثر رو بلند کردم و گفتم که می‌خوام ازتون عکس بگیرم و میدونستم آخرین عکسه. 

شهید علیرضا نوری

موقع رفتن، همین که نوری دور زد بره تا آخرین لحظه نگاش کردم. 

فردای اون روز، یکی از دوستامون به نام آقای حکمی توی لشکر بودن و یه نامه بهشون دادم. برای نوری نوشتم: اون پایی که در راه رضای خدا برای دفاع از دین و مملکت هست رو می‌بوسم. امضا کردم و نوشتم وحید، حامد، کوثر و اسم خودمم نوشتم. 

یه روز که بچه‌ها گفتن چایی بخوریم. همین که فنجون چایی رو دستم گرفتم لرزه به بدنم افتاد و نشستم. گفتم: نوری شهید شد.

گویا همون موقع که نوری شهید شده بوده از رادیو عراق اعلام کردن. موقع برگشت به تهران، به بچه‌ها گفتم که بچه‌ها باباتون شهید شده و به بهشت رفته...»

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۱۱ ۰۱ مهر ۱۴۰۳
واقعا مدیون شهدا تا روز قیامت هستیم
اصلا نمیشه .بی همسری ایشان ...بی پدری بچه ها را
جبران کنیم ...واقعا سخته
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۴۱ ۰۱ مهر ۱۴۰۳
روحش شاد و یادش گرامی باد